علی(ع)چه وصیت میکند؟ علی (ع) در بستر افتاده است. دو جریان را در کشوری که پشت سر خود میگذارد میبیند یکی جریان معاویه و به اصطلاح قاسطین، منافقینی که معاویه در رأس آنهاست. و یکی هم جریان خشکه مقدسها، که خود اینها با یکدیگر تضاد دارند. حالا اصحاب علی (ع) بعد از او چگونه رفتار کنند؟
حضرت فرمود:
بعد از من دیگر اینها را نکشید. درست است که اینها مرا کشتند ولی بعد از من اینها را نکشید. چون بعد از من شما هر چه که اینها را بکشید به نفع معاویه کار کردهاید نه به نفع حق و حقیقت. و معاویه خطرش خطر دیگری است. فرمود: «لا تقتلو الخوارج بعدی فلیس من طلب الحق فاحطاه کمن طلب الباطل فادرکه» خوارج را بعد از من نکشید که آن که حق را میخواهد و اشتباه کرده مانند آن که ابتدا باطل را میخواسته و به آن رسیده است، نیست. اینها احمق و ناداناند ولی او از اول دنبال باطل بود و به باطل خودش هم رسید.
علی (ع) از دنیا رفت. او در شهر بزرگی مانند کوفه است غیر از آن عده خوارج نهروانی باقی مردم همه آرزو میکنند که در تشییع جنازه علی شرکت کنند بر علی بگریند و زاری کنند. شب بیست و یکم مردم هنوز نمیدانند که بر علی چه دارد میگذرد. علی بعد از نیمه شب از دنیا رفته است تا علی از دینا میرود فوراً همان شبانه فرزندان علی (امام حسن،حسین، محمد بن حنیفه، ابوالفضل االعباس) و عدهای از شیعیان خاص که شاید از شش هفت نفر تجاوز نمیکردند. محرمانه علی را غسل دادند و کفن کردند و در نقطهای که ظاهراً خود علی قبلاً معین فرموده بود که همین مدفن شریف آن حضرت است و طبق روایات بعضی از انبیای عظام نیز در همین سرزمین مدفون هستند.
در همان تاریکی شب دفن کردند و احدی نفهمید. بعد محل قبر را هم مخفی کردند و به کسی نگفتند فردا مردم فهمیدند که دیشب علی دفن شده محل دفن علی کجاست؟ گفتند لازم نیست کسی بداند و حتی بعضی نوشتهاند امام حسن (ع) صورت جنازهای را تشکیل دادند و به مدینه فرستادند. که مردم خیال کنند که علی را بردند مدینه دفن کنند. چرا؟ به خاطر همین خوارج برای اینکه اگر اینها میدانستند علی (ع) را کجا دفن کردهاند. به مدفن علی(ع) جسارت کردند.
میرفتند نبش قبر میکردند و جنازه علی را از قبرش بیرون میکشیدند تا خوارج در دنیا بودند و حکومت میکردند. غیر از فرزندان علی(ع) (ائمه اطهار (کسی نمیدانست علی کجا دفن شده است تا اینکه آنها بعد از حدود صد سال منقرض شدند بنی امنیه هم رفتند دوره بنیعباس رسید دیگر مزاحم این جریان نمیشدند.
پس این مشکل بزرگ برای علی (ع) منحصر به زمان حیاتش نبود تا صد سال بعد از وفات علی هم قبر علی از ترس اینها مخفی بود.
چرا قبر علی(ع) در ابتدا مخفی بود ؟
روشن است که عوامل و حوادث گوناگونی موجب عداوت و کینه توزی نسبت به حضرت علیعلیهالسلام شده است؛ از آن جمله:
1 - امیرالمؤمنین علیهالسلام همیشه به حق عمل میکرد و عمل به حق در کام بیشتر مردم تلخ بود.
2 - کشتن بسیاری از سران کفر در زمان پیامبر، از قریش و یهودیان و...
3 - جنگ جمل که برنامه ریزی اصلی آن با عایشه بود.
4 - جنگ صفین که با معاویه و لشکر او انجام شد.
5 - ماجرای پذیرش حکمیت.
6 - جنگ نهروان که با خوارج صورت گرفت.
ناگفته نماند که منشأ و بهانه این وقایع در زمان حکومت حضرت علیعلیهالسلام و دشمنیها با او، قتل عثمان بود؛ خوارج نهروان جنگ با حضرت علیعلیهالسلام را عبادت میدانستند و سب و دشمنی حضرت و کشتن کسانی را که منسوب و یا وابسته به امام بودند، در سرلوحه برنامههای آنان قرار داشت، چنان که عبدالله بن خبّاب بن ارت را که از اصحاب حضرت بود، با همسرش به شهادت رساندند.
دشمنیها از سوی آنان ادامه یافت تا این که عبدالرحمان بن ملجم حضرت علیعلیهالسلام را به شهادت رساند، پس از مراسم تشییع و تدفین، ابن ملجم را برای اجرای قصاص به حضور امام مجتبیعلیهالسلام آوردند، به حضرت عرض کرد: میخواهم در گوش شما آهسته چیزی بگویم؛ امام حسنعلیهالسلام پیشنهاد او را رد کرده و فرمود: میخواهد گوش مرا به دندان بگیرد؛ ابن ملجم گفت: به خدا قسم! اگر میگذاشت گوشش را جدا میکردم.
بر اساس این مسئله توجه به دو نکته ضروری است:
الف) هرگاه قاتل در بند و کسی که در انتظار کشته شدن به سر میبرد، این گونه دشمنی خود را اظهار کند، چگونه خواهند بود کسانی که هیچ منعی برای دشمنی نداشته باشند؟
ب)هر گاه خوارج که هیچ قدرت حکومتی و غیر آن را در اختیار نداشتند، این گونه دشمنی خود را ابراز کنند، چگونه خواهد بود افکار یاران معاویه و خاندان بنیامیه، در حالی که حکومت در اختیار آنان بود؟ از اطراف هدایا به سوی آنان سرازیر میشد، آنان مبالغه در محو آثار [ آل محمد صلی الله و علیه و آ له ] را از اعظم قربات میدانستند.{ سید عبدالکریم بن طاووس، فرحة الغری، منشورات الشریف الرضی، قم، ص 17 - 19. }
روشن است که انواع دشمنیها با حضرت و یاران او با شهادت حضرت به پایان نرسید. صفحات تاریخ مملو از این قبیل عداوتها است. لعن و سب حضرت علی و امام حسن و امام حسینعلیهمالسلام در قنوت نماز و تحت تعقیب قرار دادن اصحاب حضرت همانند میثم تمار و رشید هجری و جویریة بن مسهر توسط معاویه، نیز لعن امامعلیهالسلام در منابر و خطبههای نماز جمعه، و انواع اهانتها به حضرت، بخشی از این دشمنیها است. {همان، ص 23 - 25.}
مجموعه این عوامل سبب شد که حضرت علیعلیهالسلام وصیت کند که مخفیانه او را دفن کرده و قبر مطهرش را پنهان کند.
ماجرای پیدا شدن قبر امام علی(ع)
پس از شهادت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام ، فرزندانش شبانه جنازه آن حضرت را در زمین بلندی مخفیانه به خاک سپردند. سالها گذشت . جز ائمه علیهماالسلام و نزدیکان آنها نمیدانستند قبر آن حضرت کجا است . تا اینکه در زمان خلافت هارون الرشید حادثهای سبب پیدا شدن قبر حضرت گردید و آن حادثه چنین بود؛
عبدالله بن حازم میگوید:
روزی برای شکار همراه هارون از کوفه خارج شدیم ، به ناحیه غریین (نجف رسیدیم ، در آن محل آهوانی را دیدیم ، بازها و سگهای شکاری را به سوی آنها فرستادیم . آهوان پا به فرار گذاشته خود را به تپهای که در آنجا بود رساندند و بالای آن تپه ایستادند. بازها و سگهای شکاری از تپه بالا نرفته و برگشتند. آهوان از آن تپه پایین آمدند، بازها و سگهای شکاری آنها را تعقیب کردند، آهوان دوباره به آن تپه پناهنده شدند و بازها و سگها دوباره بازگشتند و این حادثه بار سوم نیز تکرار شد.
هارون از این ماجرا در شگفت شد که این چه قضیه است که وقتی آهوان به آن تپه پناه میبرند. بازها و سگها جرات رفتن و آنجا را ندارند.
هارون گفت :بروید به کوفه و شخصی را که از همه بیشتر عمر کرده باشد، پیدا کرده پیش من بیاورید.
پیرمردی از طایفه اسد را پیدا کرده نزد هارون الرشید آوردند.
هارون گفت :پیرمرد! این تپه چیست ؟ ما را از حال این تپه آگاه ساز!
پیرمرد پاسخ داد:پدرم از پدرانشان نقل کرده که آنها میگفتند:این تپه قبر شریف علی علیهالسلام است که خداوند آنجا را حرم امن قرار داده است و هر کس به آنجا پناه ببرد در امان است . لذا آهوان در پناه آن حضرت از خطر محفوظ ماندند.
هارون الرشید از اسبش پیاده شد و آب خواست و وضو گرفت و در کنار آن تپه نماز خواند، دعا کرد، گریه نمود، صورت را به زمین گذاشت و به خاک مالید. و سپس دستور داد بارگاهی روی قبر آن حضرت ساختند.
به این گونه قبر مبارک حضرت علی علیهالسلام تقریباً پس از صد و اندی سال آشکار گردید.
مزار شریف
یا
بارگاه منسوب به امام علی (ع)
(این مقاله که خدمت شما دوستداران تاریخ کشور افغانستان تقدیم میشود نگاشتهای است از یک نویسندهی ایرانی به نام سلطان حسین تابنده که در اواخر دههی چهل خورشیدی به مزار شریف سفری داشته است و حاصل سفر و مطالعات خود را طی یک گزارش در اردیبهشت ماه سال 1339خورشیدی در شمارهی نخست از دورهی چهارم نشریهی "مجموعهی حکمت" که در شهر قم نشر مییافته، منتشر کرده است. این مقاله از آنجایی که قریب به نیم قرن پیش تدوین شده و منابع مورد استفاده آن اکنون نادر و نایاب شده است، نوشته ای ارزشمند و درخور توجه است. نکته دیگر اینکه نگارندهی آن کوشیده است در حد امکان امانتداری در گزارش را رعایت کند.
با توجه به آنچه بیان گردید و برخی ملاحظات دیگر، این مقاله انتخاب و بازنویسی شد و به جهت رعایت امانت بدون کم و کاست منتشر گردید. در پایان این مقدمه از آقای محمد علی متقی که در دستیابی من به این مقاله نهایت همکاری را نمودند تشکر و قدردانی مینمایم.).
مزار شریف یکی از شهرهای معروف و متبرک "افغانستان" و بسیار مورد علاقه افغانها میباشد و امروز مرکز یکی از استانهای شمالی افغانستان و جمعیت آن حدود پنجاه هزار نفر است.
طول آن 67 درجه و 9 دقیقه و عرض آن 36 درجه و 44 دقیقه و انحراف قبله از جنوب به مغرب 64 درجه و 41 دقیقه و 14 ثانیه و ارتفاع آن از سطح دریا در حدود ششصد متر است.
نام اصلی آن خواجه خیران که قریهای از توابع بلخ بوده و بعداً به نام مزار شریف معروف شده و وجه تسمیه بدین نام آن است که اهالی افغانستان معتقدند که جسد مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) در آنجا مدفون است و شرح آن به طوری که در کتاب تاریخ مزار شریف تالیف حافظ نور محمد چاپ کابل سال 1325 به استناد چند کتاب تاریخی ذکر شده به طور اجمال و اختصار آن است که چون ابومسلم مروزی خراسانی در رمضان سال 129 به طرفداری خاندان نبوت از قریه سفیدج مرو، قیام نموده و با عمال بنیامیه جنگید مرتب در پیشرفت بود و چون بنیامیه نزدیک به شکست شدند او شرحی خدمت حضرت صادق عرض کرد که اگر امام به مسند خلافت راغب باشند این کمترین سپهسالاری وخدمتگزاری به تقدیم خواهم رسانید. حضرت در جواب ابومسلم مرقوم فرمودند که از ما هرکس خروج کرده به درجه شهادت رسیده بنابر این ما را به حکومت و خلافت رغبتی نیست و به قاصد فرمودند به ابومسلم بگو اگر میخواهد در این خاندان خدمت شایستهای بهجا آورد جسد مبارک جد بزرگوارم را که در صندوقی در نجف اشرف مدفون است به بلخ انتقال دهد تا بعد از آنکه فتنه بنیامیه فرونشیند و دولت آنها منقرض شود به مدینهی مطهره برده شود و مقصود حضرت این بود که اگر جنگ طول بکشد و بعض بلاد دست به دست بگردد جسد مطهر از دستبرد بنیامیه محفوظ باشد و درجای دور امنی گزارده شود. چون این دستور به ابومسلم رسید به عیاران کارآزمودهی خود دستور داد که به این امر مباردت ورزند و آنها آن صندوق را پنهانی از نجف برداشته با شتر به مرو شاهجهان بردند و در محلی موسوم به کوه نور گذاشته و از آنجا بکلف آورده و بعداً وارد بلخ کردند و در قریه خواجه خیران که در مشرق بلخ و دوزاده میلی آن(سه فرسخی) واقع است مخفیانه مدفون ساختند ولوحی نیز بر روی آن گذاشتند ولی بعدها به واسطه اشتغال ابومسلم به جمگ و قلع و قمع بنیامیه و تمشیت امور خلافتی در اول دولت بنیعباس و قتل نابههنگام او موضوع انتقال جسد مطهر یا اظهارواعلان موضوع دفن در بلخ میسر نشد ومدفن مطهر پنهان بود و چون در زمان هارون الرشید طبق گفته پیر معمر که به هارون اظهار داشت معلوم شد که جسد مطهر حضرت در نجف مدفون بوده هارون بارگاهی در آنجا ساخت ومردم متوجه بدانجا گردیدند از این رو نام بلخ ظهوری نیافت و آن واقعه فراموش شد تا آنکه در زمان سلطان سنجر بن ملکشاه سلجوقی که از 511 تا 522 سلطنت کرد در سال 530 در دفتر معاملات ابومسلم مطالبی در این باب یافت شد از جمله موضوع عریضهای که در این باب خدمت حضرت صادق(ع) عرض شده و جواب آن حضرت بدست آمد و انتقال جسد و دفن در قریه خواجه خیران مفهوم گردید؛ از طرفی چهارصد نفر از سادات واکابر بلخ در یک شب حضرت را در نزدیکی قریه خیران خواب دیده که بالای صفه آن ایستاده بود و میفرمود سالهاست ما در اینجا میباشیم و کسی اطلاع ندارد، باید به سلطان اطلاع دهید که قبر مارا ظاهر سازد تا مردم به زیارت ما بیایند.
پس از پیدایش دفتر ابومسلم و کشف خواب اکابر، سلطان سنجر از مرو پایتخت خود به امیر قماج- والی بلخ- دستور داد که موضوع را تحقیق و کنجکاوی کند و او با وجود مخالفت بعض علمای بلخ و انکار وجود جسد در آنجا به قریه خیران آمده و در روی پشتهای که به نام تل علی معروف بود شروع به حفاری کردند. پس از اندکی حفاری به گنبد کوچکی با دریچه فولادین با قفل نقره برخوردند و خیلی شادمان شدند و با جمعیت علما آن را باز کردند و داخل حجره شدند. صندوقی فولادین دیدند که روی آن قرآنی به خط کوفی روی پوست آهو با شمشیری بزرگ و سنگی دیدند که روی سنگ نوشته بود: ((هذا قبر ولی الله علی اسدالله)). بعداً صندوق را باز کردند، جسد مطهر را دیدند تر و تازه و حتی ناخنها ومویها کاملاً صحیح و آثار زخم نیز بر پیشانی مقدس ظاهر بود. بعضی که آن را مشاهده و زیارت نمودند از هوش رفتند. مردم از این قضیه مهم غریو و فریاد تکبیر و شادی بلند نمودند و نذرها و نیازها تقدیم کردند و چون خبر به سلطان سنجر رسید او نیز برای عتبه بوسی حرکت کرد و پنجاه هزار دینار زر سرخ تقدیم انجا و خادمان آن نمود و خواست صندوق را با خود به مرو ببرد و در آنجا دفن کند و بارگاهی بسازد ولی علما و همه مردم جداً مانع شده و تقاضا کردند در همانجا بماند و او از تصمیم خود منصرف شد و ساختمان کوچک خشتی در آنجا نموده تصمیم داشت بارگاه بسیار مجللی بریا ان بسازد ولی به واسطه گرفتاری به جنگ و اسارت در دست غزان و کدورت زیاد بعد از آن توفیق ساختمان آن نیافت و در سال 552 درگذشت. در زمان چنگیز خان که در همه شهرهای ایران قتل و غارت زیادی شد و به اماکن متبرکه توهینها وارد آوردند و هتک حرمت نمودند و مردم بلخ را هم قتل عام نمودند بعضی از اهالی آنجا برای اینکه توهینی به روضه متبرکه وارد نشود ساختمان سنجر را خراب نموده و آثار و علائم را از بین بردند و آنجا را به نام سابق خود تل علی یاد میکردند و به این ترتیب مجدداً نام آن محو شد و شهر بلخ هم بعداً روی آبادی ندید؛ تا آنکه در سال 885 طبق آنچه در حبیب السیر و روضة الصفا نیز نوشته شده در زمان سلطنت سلطان حسین بایقرا که امیر بایقرا برادرش حکومت بلخ را داشت شمس الدین محمد از احفاد بایزید بسطامی از کتابخانه ملتان هند تاریخی بدست آورد که در زمان سلطان سنجر نوشته شده و قضیه مدفن حضرت را نیز شرح داده بود. شمس الدین محمد آن را به میرزا بایقرا ارائه داد و او اعیان را جمع نموده و با حضور آنها شروع به کاوش کردند تا آنکه در همان تل آثار را دیدند و بعداً سنگ قبر ظاهر شد که نوشته بود: ((هذا قبر اسد الله الغالب اخ رسول الله علی ولی الله)) و فریاد و غریو شادی مردم بلند شد و میرزا بایقرا خدمت سلطان حسین پیکی فرستاد. سلطان نیز وزیر خود امیر علیشیر را برای تحقیق فرستاد واو پس از زیارت آنجا مکان و مراجعت به هرات موضوع را تایید نمود و سلطان حسین به زیارت آنجا حرکت کرد و در آنجا غلطان غلطان و با گریه و زاری برای زیارت آمد و اشعاری که گفته بود خواند که آخر آن این است:
بر درت آمد گدای بینوا سلطان حسین رحم کن بر حال این مشتاق ای شاه کرام
و مرض قولنج او رفع شد بعداً خواست صندوق را به هرات نقل دهد ولی استخاره موافقت نکرد و علما هم نقل آن را توهین و هتک حرمت دانسته اجازه ندادند و سلطان حسین شروع به ساختن گنبد و بارگاهی در آنجا نمود و ابتدای وضع ساختمان فعلی توسط او انجام شد. و برای آبادانی آنجا ساختمانهایی کرد و بازاری ایجاد نمود و صد خانوار از اعیان هرات را بدانجا فرستاد و نهری از رودخانهی بلخ جدا نموده بدانجا آورده که نهر شاهی موسوم گردید و آن را وقف بر روضهی متبرکه نمود و تولیت و نقابت را به سید تاج الدین اندخوئی واگذار کرد و نهر خضر آباد هم که سلطان سنجر وقف نموده بود و بعداً از بین رفته بود مجدداً حفر کرده و آب آورد ومردم از اطراف بدانجا روی آورده و ساختمانهای زیادی نمودند و شهر بزرگی شد و به مزار شریف مشهور گردید.
بعداً نیز سلاطین تعمیراتی نموده و موقوفاتی کردند از جمله عبدالمؤمن خان بن عبدالله خان ازبک یازدهمین امیر شیبانی گنبدی ساخت و ولی محمد خان بن جانی خان دومین امیر سلسله جانی که از 1014 تا 1017 سلطنت نمود تزییناتی در ساختمانها و داخل روضه نمود و باغهایی ساخت و در زمان محمد مقیم خان بن سبحانقلی خان - حاکم بلخ- زلزله رخ داد و گنبد از هم پاشید و او مجدداً به وضع فعلی درست کرد. کاشی کاری ان نیز از سال 1287 در زمان حکومت امیر علم خان توسط استاد سمیع سمرقندی شروع شد و امیر علم خان به طوری که جد امجد مرحوم حاج ملا علی در سلطنة الحسین (جلد اول: ذکر شهادت امیر المؤمنین علی علیه السلام ) مینویسند شیعه بوده و تاریخ آن را نیز نوشته و ماده تاریخ در شعر آخر است و آن این است:
علم غلام علی هست مبداء تاریخ ولی بکش (دل) از او زآنکه دل به جانان داد
کلمه علم غلام علی 1321 میباشد ودل که 34 است باید از آن کسر شود مطابق 1287 میشود. چند ماده تاریخ دیگر نیز در اطراف نوشته شده است و امیر عبدالرحمن خان نیز تعمیراتی در آن نمود و با خود نذر کرده بود که اگر سلطنت به او برسد نشان سلطنتی و رسمی خود را شکل مسجد و روضه متبرکه انتخاب کند و بعداً نیز که به زیارت رفت زیارتنامه مفصلی خواند و دستور داد همان را روی دو تخته مس کندند و جلو درب ورودی نصبنمودند که اکنون نیز در آنجا موجود است. اعلیحضرت محمد ظاهرشاه پادشاه فعلی افغانستان نیز در سال 1319 تعمیرات و تزییناتی در ایوان ورودی و سایر قسمتها انجام دادند و به طور کلی همه سلاطین و امرای افغان تاکنون و همه مردم افغان نسبت بدان مکان ابراز علاقه کاملی میکنند. چنانکه جد امجد مرحوم حاج ملا علی پس از مسافرت سیاحت هفت ساله خود که مدتی هم در آنجا به سر برده بودند نقل نموده بودند که زنهای ترکمن از اطراف اطفال مریض خود را بر پشت گرفته و برای زیارت و طواف میآمدند و میگفتند: ((سخی شاه مردان اوقلیم شفا وردی)) یعنی ای سخی شاه مردان! فرزند مرا شفا ده! و اتفاقاً شفا هم داده میشد!
نظری در این باب و اختلاف در مدفن مولا علی علیه السلام
ولی این قول خیلی بعید به نظر میرسد زیرا امام امر به نبش هیچ قبری مخصوصاً قبر جد بزرگوارش علی (ع) نمیفرماید و به اضافه قبر حضرت در آن زمان به کلی مخفی و جز امام و نزدیکان و خواص خاندان عصمت کسی از آن اطلاع کاملی نداشت و ظهور قبر بنابه قولی در زمان حضرت صادق (ع) شد که منصور دوانیقی خدمت حضرت عرض کرد که ابومسلم مروزی میخواست از شما دربارهی مدفن علی (ع) سؤال کند و حضرت در جواب منصور محل آن را اظهار فرمود.
و به قولی در زمان حضرت کاظم ظاهر شد که هارون روزی به شکار رفت و چند آهو را تعاقب نمود و آنها در غری که نجف کنونی است به تپهای پناه بردند و بازها و سگهای شکاری هم نزدیک انها نرفتند. هارون سبب را پرسید. بعضی گفتند از پدران ما رسیده که جسد علی (ع) در این حدود مدفون است. هارون از حضرت کاظم (ع) سؤال نمود. تصدویق فرمود و حتی بعضی مینویسند که چون هارون از آنها شنید امر کرد که روی تپه را حفر کردند و جسد حضرت را زخم خورده دید و قدم مبارکش را بوسید و در احترام آنجا کوشید و ساختمانی نمود ومرتب به زیارت میرفت و از قول اول هم معلوم میشود که ظهور قبر در زمان منصور بوده نه قبل از بنی عباس و در آن موقع بنی امیه منقرضشده بودند وخطر نبش قبر در بین نبود. و به اضافه انتخاب بلخ که به مدینه منوره بسیار دور است با قصد اینکه مجدد جسد را به مدینه برگردانند بعید به نظر میرسد. اقوال دیگری هم در این باب ذکر شده چنانکه جد امجد در سلطنة الحسین مینویسند که بعضی گمان کردند که در دارالاماره کوفه دفن شده وبعضی از عامه گفتند که جنازه را در تابوتی با شتر به طرف مدینه حمل کردند که در انجا دفن کنند ولی شبی شتر در راه گم شد و کسی بر او دست نیافت و رافضیان گفتند که در پس ابرها پنهان شد وبعضی ذکر کردند که حضرت را در صندوقی نهاده و بر شتر سوار کردند وشتر را رها نمودند و او به بلاد طی رفت. مردم که آن را دیدند گمان مالی به صندوق بردند وآن را دفن نمودند که اگر صاحبش پیدا شود به او مسترد دارند وشتر را نحر کردند و خوردند واین قول را بنی امیه معتقد بوده و آن را شهرت دادند که ولید در این باب گفته:
فان یک قد ضل البعیر بحمله فما کان مهدیا ولا کان هادیا
و نیز در سلطنة الحسین ذکر کنند که در تازگی مزاری برای آن حضرت در چهارجوی بخارا بعض عامه میساختند و بیست سال است که پیدا شده و چند سال قبل مشغول عمارت صحن بودند و در هند نیز مزار آن حضرت هست وبعضی هم مزار بابانانک را از آ حضرت دانند. و در کتاب تاریخ مزار شریف در ذکر تصمیم امیر قماج برای پیدا کردن قبر در خواجه خیران مینویسد که امام عبدالله از فقهای مسلم بلخ در این مسئله مخالفت کرده وگفته بود که: ((آوردن جسد حضرت شاه مردان با این همه راه دور، از امکان بعید بوده و چنانکه مشهور است قبر حضرت شاه در کوفه یا در آمل یا در کرخ بغداد یا در نجف یا در عدن خواهد بود.)).
و در پاورقی آن مینویسد:((غیر از این مقامات در بعضی مواضع دیگر هم به نام حضرت شاه آثار و عمارات موجود است و مسلمین از اعتقاد راسخی که به جناب شاه ولایت دارند آن مقامات را به اسم قدمگاه شاه مردان یا زیارت سخی و غیره احترام میکنند. از آن جمله یک موضع در شمال مغرب شهر حالیه کابل نیز موجود و موسوم به زیارت شاه مردان است)) و بعداً مینویسد: ولی این مقامات در حقیقت مربوط به شاه مردان نیست بلکه خرقه حضرت رسول (ص) را هنگام عبور از کابل در سال 1182 توسط شاه بابا در آنجا گذاشته بودند و بعداً شرح آن را در آنجا ذکر میکند.
ولی عقیده شیعه متفقاً و محققین علمای اهل سنت بر این است که جسد مطهر حضرت در نجف اشرف مدفون و به هیچ وجه هم نقل نشده و اکنون هم محترم و مطاف دوستان آن شاه مردان و پیشوای انس و جان میباشد و کعبهی آمال عاشقان صاحب ولایت همان خاک پاک است. البته هر محلی که به نام آن بزرگواران باشد محترم و مقدس است چون انتساب به آن نامهای پاک دارد.
بر زمینی که نشان کف پای توبود سالها سجدهی صاحب نظران خواهد بود
و روضهی متبرکه مزار شریف نیز هرچند به عقیده ما صحت ندارد وجسد حضرت بدانجا نقل نشده ولی از نظر آنکه به نام آن حضرت میباشد و مورد توجه و احترام نفوس بسیاری از مردم ووسیله توسل آنها به آن حضرت است محترم است چون توجه و احترام در واقع برای شخصی است که مکان بدو انتساب دارد و احترام مکان بالتبع است. از این رو ما هم به زیارت آنجا علاقه کامل داشتیم و با نهایت اشتیاق به زیارت رفته و به نام صاحب ولایت در آنجا زیارت کردیم. بارگاه آنجا از کاشی ساخته شده و در وسط صحن وسیعی قرار دارد که چهار درب بزرگ دارد که همه آنها از کاشی است و صحن هم دارای چهار درب است در چهار طرف و مقابل یکدیگر که هرکدام رو به خیابانی باز میشود. داخل روضه متبرکه نیز با ایوان آن نقاشی خوبی دارد که به امر محمد ظاهرشاه انجام شده ودر جلوی درب ورودی رواق وسیع مسقفی است که برای مسجد بناشده و اقامت جماعت در آن محل میشود. ضریح هم خیلی بزرگ و طویل است و همه مردم با نهایت خضوع و خشوع برای زیارت بدانجا میآیند ودر قسمت قبلهی ضریح قرآنهای زیادی برای قاریان گذاشته شده است ومعمول روضه متبرکه این است که اول مغرب پس از ادای نماز مغرب درها را میبندند و صبح باز میکنند و تمام شب بسته است. در یک قسمت صحن هم مشغول به ساختن مسجد بزرگی بودند که گنجایش جمعیت زیادی را داشت.
خوب بود ولی یکم مختصرش کنید من نیم ساعت خوندمش بعد وقتی به آخرش رسیدم دیدم تازه به جای مهمش رسیده یه دفعه میگفتید کجاست دیگه این همه داستان تعریف نمی کردیدولی خوب به هرحال مرسی
سلام تشکرمیکنم از مطالب وزحماتتان خداوند اجر دنیا وآخرت به شما بدهد وبرای تعجیل درفرج اقا امام عصرعج صلوات
سلام ممنون از مطلب آموزنده تان انشاالله با صاحبش محشور شویم
التماس وعا