قسمتى از اسامى مبارک حضرت مهدی موعود

 قسمتى از اسامى مبارک  حضرت مهدی موعود  را که با الفاظ مختلفى در بسیارى از کتب مذهبى اهل ادیان و ملل مختلف جهان آمده است، از نظر خوانندگان گرامى مى گذرانم.

«صاحب» در صحف ابراهیم(علیه السلام)

«قائم» در زبور سیزدهم;

«قیدمو» در تورات به لغت ترکوم;

«ماشیع» (مهدى بزرگ) در تورات عبرانى;

ـ «مهمید آخر» در انجیل;

ـ «سروش ایزد» در زمزم زرتشت;

«بهرام» در ابستاق زند و پازند;

ـ «بنده یزدان» هم در زند و پازند;

ـ «لند بطاوا» در هزار نامه هندیان;

«شماخیل» در ارماطس;

«خوراند» در جاویدان;

«خجسته» (احمد) در کند رال فرنگیان;

ـ «خسرو» در کتاب مجوس;

ـ «میزان الحق» در کتاب اثرى پیغمبر;

«پرویز» در کتاب برزین آذر فارسیان;

ـ «فردوس اکبر» در کتاب قبروس رومیان;

ـ «کلمةُ الحقّ» در صحیفه آسمانى;

ـ «لِسانِ صدق» هم در صحیفه آسمانى;

ـ «صمصام الاکبر» در کتاب کند رال;

ـ «بقیة اللّه» در کتاب دوهر;

ـ «قاطع» در کتاب قنطره;

«منصور» در کتاب دید براهمه;

«ایستاده» (قائم) در کتاب شاکمونى;

«ویشنو» در کتاب ریگ ودا;

«فرخنده» (محمّد) در کتاب وشن جوک;

«راهنما» (هادى و مهدى) در کتاب پاتیکل;

ـ «پسر انسان» در عهد جدید (اناجیل و ملحقات آن);

«سوشیانس» در کتاب زند و هومو من یسن، از کتب زردتشیان;

ـ در کتاب «شابوهرگان» کتاب مقدس «مانویه» ترجمه «مولر» نام «خود شهر ایزد» آمده که باید در آخر الزمان ظهور کند، و عدالت را در جهان آشکار سازد;

30 ـ «فیروز» (منصور) در کتاب شعیاى پیامبر.( النجم الثاقب، ص 31 ـ 70، کتاب یأتی على الناس زمان، ص 708 ـ 711، اقوال الائمه، ج 1، ص 329، او خواهد آمد، ص 64 ـ 70 و الزام الناصب ج 1، ص 481 ـ 491 )

اسامى مقدّسى چون: «صاحب، قائم، قاطع، منصور و بقیة اللّه» که در کتب مذهبى ملل مختلف آمده است، از القاب خاصّ وجود مقدّس حضرت حجّت بن الحسن العسکرى ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ است که در بیشتر روایات اسلامى، به آنها تصریح شده و ائمّه معصومین(علیهم السلام) در اکثر روایات، از آن حضرت به عنوان «صاحب»، «قائم» و «بقیة اللّه» یاد کرده اند. و این خود بیانگر این واقعیّت است که موعود همه اُمّتها و ملّتها همان وجود مقدّس منتظر غایب، حضرت حجّت بن الحسن العسکرى (علیه السلام) است.

منظور از شیعه چیست؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پاسخ: «شیعه» در لغت عرب به معنای «پیرو» است. قرآن مجید می فرماید: «وَإنَّ مِنْ شِیْعَتِهِ لَإِبْراهِیْمُ»؛ «یکی از پیروان نوح، ابراهیم است». اما در اصطلاح مسلمانان، شیعه به گروهی اطلاق مىشود که معتقدند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پیش از درگذشت خود، جانشین خویش و خلیفه مسلمین را در مناسبت های متعددى؛ از جمله در روز هیجدهم ذی حجّه، سال دهم هجری که به روز «غدیر» معروف است، در یک اجتماع بزرگ، معیّن فرمود و او را به عنوان مرجع سیاسی، علمی و دینی پس از خود، تعیین نمود.

توضیح آنکه: پس از پیامبر گرامی، مهاجر و انصار به دو گروه تقسیم شدند:

1. گروهی معتقد بودند که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مسأله خلافت را نادیده نگرفته و جانشین خویش را تعیین فرموده است و او همان علی بن ابی طالب است؛ نخستین کسی که به وی ایمان آورد.

این جمعیت که متشکل از گروهی مهاجر و انصار بود و در رأس آنان، کلیه شخصیت های بنی هاشم و جمعی از بزرگان صحابه؛ مانند سلمان، ابوذر، مقداد، خباب بن ارت و امثال آنان قرار داشتند، بر همین عقیده باقی ماندند و شیعه علی (علیه السلام) نام گرفتند.

البته این لقب را پیامبر گرامی، در حال حیات خود به پیروان امیر مؤمنان عطا فرموده است. آنجا که با اشاره به علی بن ابی طالب می فرماید:

«والّذی نفسی بیده. انَّ هذا وشیعته لهم الفائزون یوم القیامة».

- سوگند به آنکه جان من در دست اوست، او (علی «علیه السلام») و     پیروان وی در روز رستاخیز، رستگارانند.

بنابراین شیعه، عبارت است از گروهی از مسلمانان صدر اسلام که به خاطر اعتقاد به «تنصیصی بودن» مقام ولایت، بدین نام معروف گردیده اند و این جمعیت تاکنون نیز بر خط وصایت و پیروی از اهل بیت پیامبر باقی مانده اند.

مقام و موقعیت شیعه، از همین طریق معین می شود و بدین بیان، بىپایگی گفتار برخی از جاعلان جاهل یا مغرض، مبنی بر اینکه تشیّع زاییده دوران های بعدی است، روشن مىگردد. برای شناخت گسترده تر تاریخ شیعه، به کتاب های «اصل الشیعة واصولها»، «المراجعات» و «اعیان الشیعة» رجوع شود.

2. گروه دیگر بر آن بودند که مقام خلافت، مقامی است انتخابی، از این رو با ابوبکر بیعت نمودند و بعدها به «اهل سنت» یا تسنن، ملقّب گردیدند. و سرانجام نتیجه آن شد که بین هر دو طایفه اسلامی، با داشتن مشترکات بسیار در اصول، اختلاف نظر پیرامون مسأله خلافت و جانشینی پیامبر به وجود آمد و هسته های نخستینِ هر دو گروه را همان مهاجر و انصار تشکیل می دادند.


. صافات/83. . جلال الدین سیوطی، درّ المنثور، ج6، در تفسیر آیه هفتم از سوره بیّنه (إنّ الّذین آمنوا وعملوا الصالحات اولئک هم خیر البریّة)

چرا امامانِ خود را معصوم مینامید؟

پاسخ: به عصمت امامان شیعه، که همگی اهل بیت پیامبرند، دلایل متعددی موجود است و ما از میان آنها تنها یکی را یادآور می شویم:

بنا بر نقل دانشمندان شیعه و سنّی، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در آخرین روزهای زندگانی خود فرمود:

«إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین کتاب الله وأهل بیتی وأنَّهُما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض».

-  من در میان شما دو یادگار سنگین و گرانبها بجای می گذارم؛ یکی «کتاب خدا» (قرآن) و دیگری «اهل بیت من» و این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا روز رستاخیز، در کنار حوض کوثر به من برسند.

در اینجا نکته ای است جالب و آن اینکه: بدون شک قرآن مجید، از هر گونه انحراف و اشتباهی در امان است و چگونه ممکن است که خطا به وحی الهی راه یابد، در حالی که فرستنده آن خدا و آورنده آن فرشته وحی و دریافت کننده آن پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است؟ زیرا عصمت هر سه بسان آفتاب روشن است و مسلمانان جهان، پیامبر گرامی را در مقام اخذ وحی و حفظ و تبلیغ آن، مصون از اشتباه میدانند و روشن است که هر گاه کتاب خدا از چنین عصمت راستین و استوار برخوردار باشد، اهل بیت رسول خدا نیز از هر لغزش و اشتباه مصون خواهند بود. چرا که در این حدیث، عترت پیامبر، در جهت ارشاد و رهبری امت، به عنوان قرین قرآن مجید قلمداد گردیده اند و به حکم «مقارنت» هر دو از نظر عصمت، یک نواخت می باشند.

به بیان دیگر؛ جهت ندارد که فرد یا افراد غیر معصومی قرین کتاب خدا شمرده شوند.

روشن ترین شاهد عصمت ائمه (علیهم السلام) همان عبارت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است که فرمود: «لَنْ یَفْتَرِقا حتّی یَرِدا علَی الْحوض»؛ «این دو (در هدایت و رهبرى) هرگز از هم جدا نمی گردند تا در کنار حوض کوثر، بر من وارد شوند».

هر گاه اهل بیت پیامبر از لغزش ها در امان نباشند و در مواردی به خطا روند، از قرآن که خطا در آن راه ندارد، جدا گردیده و بی راهه می روند در حالی که رسول گرامی آن را به شدّت نفی فرموده است.

البته مقصود از اهل بیت در سخن پیامبر، همه بستگان نسبی و سببی آن حضرت نیستند؛ زیرا شکّی نیست که همه آنان از لغزش ها مصون نبودند.

بنابراین، تنها گروه خاصّی از عترت وی، چنین افتخاری را داشتند و این مقام و موقعیت بر جمع معدودی از آنان منطبق می باشد. و آنان همان ائمه اهل بیت (علیهم السلام) هستند که در طول تاریخ روشنی بخش راه امت و حافظ سنت پیامبر و نگهبان شریعت او بودند.


. مستدرک حاکم، جزء سوم، ص148. الصواعق المحرقه، باب11، فصل اوّل، صفحه149. قریب به این مضمون نیز در کتاب «کنز العمال»، جزء اول، باب الاعتصام بالکتاب والسنّة، ص44 و در مسند احمد، جزء پنجم، ص182و189و غیر آنها آورده شده است.

چرا شیعیان، بر تربت سجده مى کنند؟

پاسخ: گروهی چنین می پندارند که سجده بر خاک و یا تربت شهیدان، به معنای پرستش بوده و نوعی شرک است.

در پاسخ این پرسش باید یادآور شد که میان دو جمله: «السجود للّه» و «السجود علی الأرض» تفاوت روشنی وجود دارد. اشکال یاد شده، حاکی از آن است که میان این دو تعبیر، فرقی نمی گذارند.

به طور مسلّم، مفاد «السجود للّه» این است که «سجده برای خداست»، در حالی که معنای «السجود علی الأرض» آن است که «سجده بر زمین صورت می گیرد» و به تعبیر دیگر ما با سجده بر زمین، به خدا سجده می کنیم و اصولاً تمام مسلمانان جهان بر چیزی سجده می کنند در حالی که سجده آنان برای خدا است. تمام زائران خانه خدا بر سنگهای مسجد الحرام سجده می کنند در صورتی که هدف از سجده آنان خدا است.

با این بیان، روشن می شود که سجده کردن بر خاک و گیاه و ... به معنای پرستش آنها نیست بلکه سجود و پرستش برای خدا به وسیله خضوع تا حدّ خاک است، همچنین روشن می شود که سجده «برتربت» غیر از سجده «برای تربت» است.

از طرفی ، قرآن کریم می فرماید:

«ولله یسجد من فی السماوات والأرض»1]

هر کس در آسمان ها و زمین است، برای خدا سجده می کند.

و نیز پیامبر گرامی می فرماید:

«جعلت لی الأرض مسجداً وطهوراً»[2]

زمین، سجد گاه و مایه پاکیزگی برای من گردیده است.

بنابراین، «سجده برای خدا» با «سجده بر زمین و تربت» نه تنها کوچکترین منافاتی ندارد که کاملاً سازگار است؛ زیرا سجده کردن بر خاک و گیاه، رمز نهایت خضوع و فروتنی در برابر خدای یگانه است.

در اینجا به منظور روشن تر شدن نظریه شیعه، سزاوار است به فرازی از سخنان پیشوای بزرگ خود _ امام صادق علیه السلام _ اشاره نماییم:

هشام بن حکم می گوید: از امام صادق علیه السلام درباره آنچه سجده بر آنها صحیح است پرسیدم، حضرت فرمود: سجده تنها باید بر زمین و آنچه می رویاند _  جز خوردنیها و پوشیدنی ها_ انجام گیرد. گفتم: فدایت گردم، سبب آن چیست؟ فرمود: سجده، خضوع و اطاعت برای خداوند است و شایسته نیست بر خوردنی ها و پوشیدنی ها صورت پذیرد؛ زیرا دنیا پرستان، بردگان خوراک و پوشاکند، در حالی که انسان به هنگام سجده، در حال پرستش خدا به سر مىبرد، پس سزاوار نیست پیشانی خود را بر آنچه که معبود دنیا پرستان خیره سر است، قرار دهد.

و سجده نمودن بر زمین، بالاتر و برتر است؛ زیرا با فروتنی و خضوع در برابر خدای بزرگ، تناسب بیشتر ی دارد[3].

 این سخن گویا، به روشنی گواه آن است که سجده نمودن بر خاک، تنها بدان جهت است که چنین کاری با توضع و فروتنی در برابر خداوند یگانه، سازگارتر است.

در اینجا، پرسش دیگری مطرح می شود که چرا شیعه مقیّد به سجده بر خاک و یا برخی گیاهان است و بر تمام اشیاء سجده نمی کند؟

در پاسخ این سؤال می گوییم: همانگونه که اصل یک عبادت باید از جانب شرع مقدّس اسلام برسد، شرایط اجزاء و کیفیت آنها نیز باید به وسیله گفتار و رفتار بیانگر آن؛ یعنی پیامبر گرامی روشن گردد؛ زیرا رسول خدا، به حکم قرآن کریم، اسوه و نمونه همه انسان های وارسته است.

اینک به بیان فرازهایی از احادیث اسلامی که بیانگر سیره و سنّت پیامبر است می پردازیم که همگی حاکی از آن است که پیامبر صلی الله علیه وآله هم بر خاک و هم بر روییدنی ها مانند حصیر سجده می نموده است، درست به همان شیوه ای که شیعه به آن معتقد است:

1-    گروهی از محدّثان اسلامی در کتب صحاح و مسانید خود این سخن پیامبر را بازگو کرده اند که آن حضرت، زمین را به عنوان سجده گاه خود، معرفی نموده است، آنجا که می فرماید:

«جعلت لی الأرض مسجداً وطهوراً»[4]

زمین، برای من، سجده گاه و مایه پاکیزگی قرار داده شده است.

از کلمه «جعل»که در اینجا به معنای تشریع و قانون گذاری است، به خوبی روشن می شود که این مسأله، یک حکم الهی برای پیروان آیین اسلام است. و بدین سان، مشروع بودن سجده بر خاک و سنگ و دیگر اجزاء تشکیل دهنده سطح زمین، به ثبوت می رسد.

2- دسته ای از روایات، بر این نکته دلالت دارند که پیامبر گرامی ، مسلمانان را به پیشانی نهادن بر خاک به هنگام سجده، فرمان می داد، چنانکه امّ سلمه (همسر پیامبر) از آن حضرت روایت می کند که فرمود:

«ترّب وجهک الله»[5]

رخسار خود را برای خدا بر خاک بگذار.

و از واژه «تّرب» در سخن پیامبر، دو نکته روشن می شود؛ یکی آن که باید انسان به هنگام سجده، پیشانی خود را بر روی «تراب»؛ یعنی خاک بگذارد و دیگر آن که این رفتار، به علّت امر به آن، فرمانی است لازم الاجرا، زیرا کلمه «ترّب» از ماده «تراب» به معنای خاک گرفته شده و به صورت صیغه امر، بیان گردیده است.

3-  رفتار پیامبر گرامی در این مورد، گواه روشن دیگر و روشنگر راه مسلمانان است. وائل بن حجر می گوید:

 «آنگاه که پیامبر سجده می نمود، پیشانی و بینی خود را بر زمین می نهاد.»[6]

انس بن مالک و ابن عباس و برخی از همسران پیامبر مانند عایشه و ام سلمه و گروه بسیاری از محدّثان چنین روایت کرده اند:

«کان رسول الله (صلی الله علیه وآله) یصلّی علی الخمره»[7]

پیامبر، بر خمره که نوعی حصیر بود و از لیف درخت خرما ساخته می شد، سجده می نمود.

ابو سعید _از صحابه رسول خدا_ می گوید:

به محضر پیامبر وارد شدم در حالی که بر حصیری نماز می گذارد.[8]

این سخن، گواه روشن دیگری بر نظریه شیعه است مبنی بر این که سجده بر آنچه از زمین می روید، در صورتی که خوردنی و پوشیدنی نباشد، جایز است.

4- گفتار و رفتار صحابه و تابعان پیامبر نیز گویای سنّت آن حضرت است:

جابر بن عبدالله انصاری می گوید:

با پیامبر گرامی نماز ظهر می گزاردم، مشتی سنگریزه برگرفته، و در دست خود نگه می داشتم تا خنک شود و به هنگام سجده بر آنها پیشانی گذاردم و این به خاطر شدت گرما بود.

سپس راوی می افزاید: اگر سجده بر لباسی که بر تن داشت جایز بود، از برداشتن سنگریزه ها و نگهداری آنها، آسان تر بود.

ابن سعد (متوفای 209) در کتاب خود «الطبقات الکبری» چنین می نگارد:

«کان مسروق إذا خرج یخرج بلبنه یسجد علیها فی السّفینه».[9]

مسروق بن اجدع، به هنگام مسافرت، خشتی را با خود بر می داشت تا در کشتی بر آن سجده نماید.

لازم به تذکر است که مسروق بن أجدع، یکی از تابعین پیامبر و اصحاب ابن مسعود بوده است و صاحب «الطبقات الکبری» وی را جزء طبقه او از اهل کوفه پس از پیامبر و از کسانی که از ابوبکر و عمر و عثمان (لعنه الله علیهم) و علی (علیه السلام) و عبدالله بن مسعود، روایت نموده اند، به شمار آورده است.

این سخن روشن، بی پایگی گفتار کسانی را که همراه داشتن قطعه ای تربت را شرک و بدعت می پندارند، اثبات می کند و معلوم می گردد که پیشتازان تاریخ اسلام نیز، بدین کار مبادرت می ورزیدند.[10]

نافع می گوید:

«إنّ ابن عمر کان إذا سجد و علیه العمامه یرفعها حتّی یضع جبهته بالأرض».[11]

عبدالله بن عمر به هنگام سجده، دستار خود را بر می داشت تا پیشانی خود را بر زمین بگذارد.

رزین می گوید: علی بن عبدالله بن عباس به من نوشت: لوحی از سنگ های کوه مروه را برای من بفرست تا بر آن سجده نمایم.[12]

5-  از سوی دیگر، محدّثان اسلامی روایاتی را آورده اند حاکی از آن که پیامبر گرامی کسانی را که به هنگام سجده، گوشه دستار خود را بین پیشانی خود و زمین قرار می دادند، نهی نموده است.

صالح سبایی می گوید:

پیامبر گرامی ، شخصی را در حال سجده کنار خود مشاهده فرمود، در حالی که بر پیشانی خود، دستار بسته بود، پیامبر (صلی الله علیه وآله) عمامه را از پیشانی وی کنار زد.[13]

عیاض بن عبدالله قرشی می گوید:

رسول خدا مردی را در حال سجده مشاهده فرمود که بر گوشه عمامه خود سجده می نمود، به وی اشاره کرد که دستار خود را بردار، و به پیشانی او اشاره فرمود. [14]

از این روایات نیز به روشنی معلوم می گردد که لزوم سجده بر زمین، در زمان پیامبر گرامی ، امری مسلّم بوده است، تا جایی که اگر یکی از مسلمانان، گوشه دستار خود را روی زمین قرار می داد تا پیشانی خود بر زمین نگذارد، مورد نهی رسول خدا قرار می گرفت.

6-  پیشوایان معصوم شیعه که از طرفی _بنابر حدیث ثقلین_ قرین جدایی ناپذیر قرآن و از سوی دیگر اهل بیت پیامبرند، در سخنان خود به این حقیقت، تصریح نموده اند:

«السجود علی الأرض فریضه و علی الخمره سنّه»[15]

سجده بر زمین، حکم الهی و سجده بر حصیر، سنّت پیامبر است.

و در جای دیگر می فرماید:

جایز نیست سجده نمودن جز بر زمین و آنچه می رویاند مگر خوردنی ها و پوشیدنی ها.[16]

نتیجه

از مجموع دلایل یاد شده، به روشنی معلوم گردید که نه تنها روایات اهل بیت پیامبر، بلکه سنّت رسول خدا و رفتار صحابه و تابعان آن حضرت، بر لزوم سجده کردن بر زمین و آنچه از آن می روید (مگر خوردنی ها و پوشیدنی ها) گواهی می دهد.

علاوه بر آن، قدر مسلّم آنست که سجده نمودن بر اشیای یاد شده جایز است در حالی که جایز بودن سجده بر سایر چیزها، مورد تردید و اختلاف است، بنابراین، به مقتضای احتیاط _که راه نجات و رستگاری است_ سزاوار است در هنگام سجده کردن، به همین اشیای یاد شده اکتفا شود.

در پایان یادآور می شویم که این بحث، یک مسأله فقهی است و اختلاف میان فقهای اسلامی در این گونه مسائل فرعی ، فراوان به چشم می خورد، ولی یک چنین اختلاف فقهی نباید موجب نگرانی گردد؛ زیرا این گونه اختلافات فقهی ، در میان چهار مذهب اهل سنّت نیز به وفور دیده می شود به عنوان مثال، مالکی ها می گویند: گذاشتن بینی بر سجدگاه، مستحب است درحالی که حنابله آن را واجب می دانند و ترک آن را از موجبات باطل شدن سجده می شمارند.[17]


[1] - رعد: 15.

[2] - صحیح بخاری، کتاب الصلوة، ص91.

[3] - بحار الانوار، ج85، ص147، به نقل از «علل الشرایع».

[4] - سنن بیهقی، ج1، ص212، (باب التیمم بالصعید الطیّب)؛ صحیح بخاری، ج1، کتاب الصلاة، ص91، اقتضاء الصراط المستقیم (ابن تیمیّه)، ص332.

[5] - کنز العمال، ج7، حلب، ص465، ح19809، کتاب الصلوة، السجود وما یتعلق به.

[6] - احکام القرآن، (جصّاص حنفى)، ج3، ص209، طبع بیروت، باب السجود علی الوجه.

[7] - سنن بیهقی، ج2، ص421، کتاب الصلوة، باب الصلوة علی الخمرة.

[8] - سنن بیهقی، ج2، ص421، کتاب الصلوة، باب الصلوة علی الحصیر.

[9] - الطبقات الکبری، ج6، ص79، ط بیروت، در احوالات مسروق ابن أجدع.

[10] - برای  آگاهی بیشتر به شواهد دیگر، به کتاب «سیرتنا»، نگارش علامه امینی، مراجعه شود.

[11] - سنن بیهقی، ج2، ص105، ط1 (حیدر آباد دکن)، کتاب الصلوة، باب الکشف عن السجدة فی السجود.

[12] - ازرقی، اخبار مکه، ج3، ص151.

[13] - سنن بیقی، ج2، ص105.

آیا بزرگداشت زادروز اولیاى خدا، بدعت یا شرک است؟

پاسخ: گرامی داشت خاطره بندگان شایسته خدا، بسان برپایی یادواره ها و جشن میلاد آنان، گرچه از دیدگاه خردمندان، مسأله ای روشن است، لیکن به منظور رفع هرگونه شبه ای در این زمینه، دلائل مشروع بودن آن را از نظر میگذرانیم:

1_ برپایی مراسم، ابراز محبت است

قرآن کریم، مسلمانان را به دوستی پیامبر گرامی و اهل بیت آن حضرت دعوت میکند:

«قل لا أسألکم علیه أجراً إلاّ المودّة فی القربی».[1]

(ای پیامبر)، بگو از شما پاداشی جز دوستی خویشاوندانم نمی خواهم. شکی نیست که برگزاری مراسم گرامی داشت اولیای الهی، جلوه ای از عشق و علاقه مردم به آنان است که از دیدگاه قرآن کریم مورد پذیرش است.

2- برپایی مراسم، تعظیم پیامبر است

قرآن، علاوه بر یاری رسول خدا، تجلیل از مقام وی را نیز به عنوان معیار رستگاری و سعادت، معرفی میکند.

«آنان که به پیامبر گرویدند و او را گرامی داشتند و یاریش نمودند و از روشنایی که بر وی فرو فرستاده شد پیروی کردند، رستگارانند».[2]

از آیه یاد شده، بخوبی معلوم میشود که گرامی داشت رسول خدا از دیدگاه اسلام، مطلوب و پسندیده است و برگزاری مراسمی که خاطره شکوهمند پیامبر را همیشه زنده نگاه دارد و از مقام شامخ وی تمجید نماید، مورد خوشنودی خداوند است. زیرا در این آیه، چهار صفت برای رستگاران بیان گردیده است:

الف: ایمان، «الذین آمنوا به»؛ «کسانی که به وی گرویدند».

ب: پیروی از نور وی؛ «واتّبعوا النّور الذی أنزل معه»؛ «از نوری که بر وی فرو فرستاده شد، پیروی نمودند».

ج: یاری نمودن او؛ «ونصروه»؛ «او را یاری کردند».

د: تعظیم و تجلیل از مقام پیامبر؛ «وعزّروه»؛ «او را گرامی داشتند».

بنابراین، احترام و تعظیم پیامبر نیز علاوه بر ایمان و یاری وی و پیروی از دستوراتش، امری ضروری است وبزرگداشت پیامبر گرامی، امتثال «وعزّروه» می باشد.

3- برپایی مراسم، تأسّی و پیروی از پروردگار است

خداوند در قرآن مجید، به تجلیل از پیامبر گرامی پرداخته، می فرماید:

«ورفعنا لک ذکرک»[3]؛ «آوازه تو را در جهان، بلند کردیم».

در پرتو این آیه شریفه، معلوم می گردد که خدا می خواهد شکوه و جلال پیامبر در جهان گسترش یابد و خود نیز در لابلای آیات قرآن، به تمجید از وی بر می خیزد.

ما نیز به پیروی از کتاب آسمانی خویش، با برگزاری یادواره های شکوهمند، از مقام والای آن اسوه کمال و فضیلت، تجلیل نموده و از این طریق، مراتب تأسّی و پیروی خود را از پروردگار جهانیان، ابراز می داریم.

روشن است که هدف مسلمانان از این مراسم، جز بلند آوازه ساختن پیامبر گرامی چیز دیگری نیست.

4- نزول وحی، کمتر از نزول مائده نیست

قرآن مجید از زبان پیامبر خدا، عیسی علیه السلام چنین حکایت می کند:

«عیسی بن مریم عرض کرد: بارالها، پروردگارا! مائده ای از آسمان فرو فرست تا برای همه ما «عید» باشد و نشانه ای از جانب تو، و ما روزی ده که بهترین روزی دهندگان تویی».[4]

حضرت عیسی، از خدا درخواست میکند تا مائده ای آسمانی بر آنان نازل گردد و روز نزول آن را عید بگیرند.

اینک می پرسیم: در حالی که پیامبری گرامی، روزی را که مائده آسمانی _ که موجب لذت بردن جسم انسان است _ نازل گردید؛ عید بگیرد، اکنون اگر مسلمانان جهان در روز نزول وحی خدا و یا زاد روز پیامبر گرامی _ که نجات بخش انسان ها و مایه حیات جوامع بشری است _ مراسم جشنی برپا سازند و آن را عید بگیرند، مایه شرک و یا بدعت است؟!

5- سیره مسلمانان

پیروان آیین اسلام، از دیرزمان به برپایی چنین مراسمی، که به منظور بزرگداشت خاطره پیامبر گرامی برگزار می گردد، مبادرت می ورزیدند.

حسین بن محمد دیار بکری، در «تاریخ الخمیس» چنین می نگارد:

«مسلمانان جهان، هماره در ماه ولادت پیامبر جشن می گیرند و ولیمه می دهند و در شب های آن ماه، صدقه میپردازند و ابراز شادمانی می کنند و به انواع نیکی ها جامه عمل می پوشانند و به خواندن یادنامه میلاد وی، اهتمام می ورزند، و رحمت ها و برکت های فراگیر او بر همگان آشکار می گردد»[5]

با این بیان، حکم کلّی جایز بودن و شایستگی مراسم گرامی داشت خاطره اولیای خدا از دیدگاه قرآن و سیره مسلمانان، بدست می آید و بدین سان، بی پایگی سخن آنان که برپایی یادواره عزیزان درگاه خدا را بدعت دانسته اند، روشن میگردد؛ زیرا بدعت آن است که تجویز آن به صورت خصوصی یا کلّی، از قرآن وسنّت استفاده نشود، در حالی که حکم کلّی مسأله یاد شده به روشنی از آیات قرآن و روش و سیره همیشگی مسلمانان، بدست میآید.

همچنین، برپایی این مراسم، تنها به خاطر ابراز احترام و تجلیل از بندگان شایسته خدا و با اعتقاد به بندگی و نیازمندی آنان به پروردگار جهان، صورت می گیرد.

بنابراین، رفتار یاد شده با اصل توحید و یگانه پرستی کاملاً سازگار است.

بدین سان روشن می گردد گفتار کسانی که برپایی مراسم گرامی داشت اولیای الهی را موجب شرک و دوگانه پرستی دانسته اند، پایه و اساسی ندارد.


[1] - شورى: 23.

[2] - اعراف: 157.

[3] - انشراح: 4.

[4] - مائده: 114.

[5] - حسین بن محمد بن حسن دیار بکری، تاریخ الخمیس، ط بیروت، ج1، ص223.

توسل به اولیاى الهى، موجب شرک و مایه بدعت است؟

پاسخ: «توسل» موجود گرانمایه ای را جهت نیل به مقام قرب الهی، بین خود و خدا وسیله قرار دادن است.

ابن منظور در لسان العرب می گوید:

«توسّل إلیه بکذا، تقرّب إلیه بحرمة آصرةٍ تعطفه علیه».[1]

با فلان موجود به وی متوسل شد؛ یعنی: به وسیله احترام و مقام آنچه نظر او را جلب می کند، به وی نزدیک گردید.

قرآن مجید می فرماید:

ای مؤمنان، پرهیزکار باشد و به سوی خدای بزرگ، وسیله فراهم سازید و در راه او مبارزه کنید، باشد که رستگار گردید.[2]

جوهری در «صحاح اللّغه» «وسیله» را این گونه تعریف می کند:

«الوسیلة ما یتقرّب به إلی الغیر».

وسیله عبارت است از آنچه با آن به دیگری تقرّب می جوییم.

بنابراین، موجود ارزشمندی که به او متوسل می شویم، گاهی اعمال شایسته و پرستش خالصانه خداوند است که به عنوان وسیله نیرومندی ما را به پروردگار جهان نزدیک می سازد و گاه یک انسان برومند که در نزد خدای بزرگ، از مقام و احترام ویژه ای برخوردار است.

اقسام توسل

توسل را می تواند به سه قسم تقسیم نمود:

1-  توسل به اعمال صالح؛ چنانکه جلال الدین سیوطی در ذیل آیه شریفه «وابتغوا إلیه الوسیلة»؛ چنین روایت کرده:

قتادة در مورد آیه «وابتغوا الیه الوسیلة» می گوید: با اطاعت خدا و عملی که مورد خشنودی وی باشد، به پروردگار نزدیک شود[3].

2- توسل به دعای بندگان شایسته، چنانکه قرآن کریم، از زبان برادران یوسف چنین حکایت می کند:

«(فرزندان یعقوب به پدر خویش) گفتند: ای پدر، از خدای بزرگ، بخشش گناهان ما را بخواه که ما در اشتباه به سر مىبردیم. (یعقوب) گفت: به زودی از پروردگار خود، برای شما طلب بخشش می نمایم که او بسیار آمرزنده ومهربان است.»[4]

از آیه یاد شده به روشنی معلوم می گردد که فرزندان یعقوب به دعا و استغفار پدر خویش متوسّل گردیدند و آن را وسیله بخشودگی خود دانستند و حضرت یعقوب پیامبر نیز، نه تنها به توسل آنان اعتراض نکرد، که به آنها وعده دعا و استغفار هم داد.

3- توسل به شخصیت های آبرومند معنوی که در نزد خدا از مقام و حرمت خاصی برخوردارند، به منظور نیل به مقام قرب الهی.

این نوع توسل نیز از صدر اسلام مورد پذیرش و رفتار صحابه پیامبر بوده است.

اینک در پرتو احادیث و رفتار صحابه رسول خدا و بزرگان جهان اسلام، دلائل این مسأله را از نظر می گذرانیم:

1-   احمد بن حنبل درمسند خود از عثمان بن حنیف، چنین روایت می کنند:

«مردی نابینا نزد پیامبر گرامی آمد و گفت: از خدا بخواه تا مرا عافیت بخشد. پیامبر فرمود: اگر مىخواهی دعا نمایم و اگر مایل هستی به تأخیر می اندازم و این بهتر مىباشد. مرد نابینا عرض کرد: دعا بفرما. پیامبر گرامی او را فرمان داد تا وضو بگیرد و در وضوی خود دقّت نماید و دو رکعت نماز بگذارد و این چنین دعا کند:

پروردگارا! من از تو درخواست می کنم و به وسیله محمد، پیامبر رحمت به تو روی آورم. ای محمد من در مورد نیازم به وسیله تو به پروردگار خویش متوجه می شوم تا حاجتم را برآورده فرمایی. خدیا! او را شفیع من گردان».[5]

درستی این روایت، مورد اتفاق محدّثان است بطوری که حاکم نیشابوری در مستدرک، پس از نقل حدیث یاد شده، آن را به عنوان حدیث صحیح توصیف می کند و ابن ماجه نیز به نقل از ابواسحاق می گوید: «این روایتی صحیح است» و ترمذی در کتاب «ابوال الادعیه» صحّت این روایت را تأیید می نماید. و «محمد نسیب الرفاعی» نیز در کتاب «التوصّل الی حقیقة التوسّل» می گوید:

«تردیدی نیست که این حدیث، صحیح و مشهور است ... و در این روایت، ثابت شده است که با دعای رسول خدا صلی الله علیه وآله بینایی آن مرد نابینا، به وی بازگشت».[6]

از این روایت به خوبی روشن می شود که توسل به پیامبر گرامی، به منظور برآورده شدن نیاز به وسیله وی، جایز است، بلکه رسول خدا آن مرد نابینا را فرمان داد تا آنگونه دعا کند. و با وسیله قرار دادن پیامبر بین خود و خدا، از پروردگار جهان درخواست نماید. و این معنا همان توسل به اولیای الهی و عزیزان درگاه خداوند است.

2-  ابو عبدالله بخاری در صحیح خود می گوید:

«هرگاه قحطی رخ می داد، عمر بن خطاب به وسیله عباس بن عبدالمطلب عمی پیامبر صلی الله علیه وآله طلب باران می نمود و می گفت: خدایا! در زمان حیات پیامبر به او متوسل می شدیم و باران رحمت خود را بر ما نازل می فرمودی. اکنون به عموی پیامبر به سوی تو متوسل می شویم تا ما را سیراب کنی. و سیراب می شدند».

3- مسأله توسل به اولیای خدا بقدری معمول و رایج بوده که مسلمانان صدر اسلام نیز در اشعار خود، پیامبر را وسیله بین خود و خدا معرفی می نمودند:

 سواد بن قارب برای پیامبر گرامی، قصیده ای سرود و در لابلای ابیات آن چنین گفت:

«گواهی می دهم که پروردگاری جز خدا نیست و تو بر هر پنهان و پوشیده ای امینی و گواهی می دهم که تو _ ای فرزند گرامیان و پاکان _ در میان دیگر پیامبران، نزدیک ترین وسیله به سوی خدا هستی.»[7]

در عین حال که پیامبر گرامی این شعر را از سواد بن قارب شنید، ولی هرگز وی را از چنین سخنی باز نداشت و او را به شرک و بدعت متهم نساخت.

شافعی نیز در دو بیتی که می اوریم، به این حقیقت اشاره می کند:

«خاندان پیامبر وسیله من به سوی خدا هستند و امیدوارم که به خاطر آنان، نامه عملم به دست راست من داده شود».[8]

گرچه روایات رسیده پیرامون جواز توسل به اولیای الهی، فراوان است، لیکن در پرتو روایات یادشده، مسأله توسل و مطلوب بودن آن از دیدگاه سنت پیامبر و روش صحابه و دانشمندان بزرگ اسلامی، روشن می گردد و نیازی به اطاله سخن نیست.

با این بیان، بی پایگی گفتار آنان که توسل به عزیزان درگاه خدا را شرک و بدعت دانسته اند، به ثبوت می رسد.


[1] - لسان العرب، ج11، ص724.

[2] - مائده: 34

[3] - درالمنثور، ج2، ص280، در ذیل آیه یاد شده.

[4] - یوسف: 7-8.

[5] - مسند احمد بن حنبل، ج4، ص138، بخش روایات عثمان بن حنیف

[6] - التوصل الی حقیقة التوسل، ص158، ط1، بیروت.

[7] - الدرر السنّیه، (سید احمد بن زینى دحلان) ص29، به نقل از طبرانى.

8- الصواعق المرحقه (ابن حجر عسقلانی) ص178، ط قاهره.

آیا خواندن و صدا زدن دیگران، مستلزم پرستش آنان و شرک است؟

آنچه که موجب برانگیخته شدن این پرسش گردیده، ظاهر برخی  از آیات قرآن است که به حسب ظاهر، از خواندن غیر خدا نهی  می کند.

«مساجد از آن خداست، پس با خدا کسی  را نخوانید».[1]

«جز خدا کسی  را مخوان که نه نفعی  به تو می رساند و نه ضرری ».[2]

گروهی ، با دستاویز قرار دادن این گونه آیات، ندای  دیگران و خواندن اولیای  خدا و صالحان را، پس از درگذشت آنها، شرک و پرستش آنان دانسته اند.

پاسخ: برای  روشن شدن پاسخ این پرسش، شایسته است معنای  دو واژه «دعا» و «عبادت» را توضیح دهیم:

شکی  نیست که لفظ دعا در لغت عرب، به معنای  ندا و خواندن و واژه «عبادت» به معنای  پرستش است و هرگز نمی توان این دو لفظ را با هم مترادف و هم معنا شمرد؛ یعنی  نمی توان گفت هر ندا و درخواستی  عبادت و پرستش است زیرا:

اولاً: در قرآن مجید لفظ دعوت در مواردی  به کار رفته است که هرگز نمی توان گفت مقصود از آن عبادت است مانند:

«(نوح گفت): پروردگارا، من شب و روز، قوم خودم را (به سوی  تو) دعوت کردم.»

آیا می توان گفت مقصود نوح این است که من قوم خود را شب و روز عبادت کردم.

بنابراین، نمی توان گفت: دعوت و عبادت، مترادف یکدیگرند و اگر کسی  از پیامبر یا مرد صالحی  استمداد کرد و آنان را خواند، عبادتشان کرده است؛ زیرا دعوت و ندا اعم از پرستش است.

ثانیاً: مقصود از دعا در مجموع  این آیات، مطلق خواندن نیست. بلکه دعوت خاصی  است که می تواند با لفظ پرستش ملازم باشد؛ زیرا مجموع این آیات در مورد بت پرستانی  وارد شده است که بت های  خود را خدایان کوچک می پنداشتند.

شکی  نیست که خضوع بت پرستان و دعا و استغاثه آنان در برابر بت هایی  بود که آنها را به عناوین مالکان حق شفاعت و مغرت و... توصیف می کردند و آنها را متصرف مستقل در امور مربوط به دنیا و آخرت می شناختند و ناگفته پیدا است که در این شرایط، هر نوع دعوت و درخواستی  از این موجودات، عبادت و پرستش خواهد بود. روشن ترین گواه بر این که دعوت و خواندن آنان با اعتقاد به الوهیت بوده، آیه زیر است:

«خدایانی  که جز خدای  بزرگ، آنان را فرا خواندند (می پرستیدند)، آنان را بی  نیاز نساخت».[3]

بنابراین، آیات مورد بحث، ارتباطی  به محل بحث ما ندارد، موضوع بحث ما درخواست بنده ای  از بنده دیگر است که نه او را إله و ربّ می داند و نه مالک و متصرّف تامّ الاختیار در امور مربوط به دنیا و آخرت، بلکه او را بنده عزیز و گرامی  خدا می شناسد که او را به مقام رسالت و امامت برگزیده و وعده داده است که دعای  او را درباره بندگان خود بپذیرد، آنجا که فرموده است:

«اگر آنان هنگام ستم بر خویش، نزد تو می آمدند و از خدا درخواست آمرزش می کردند و پیامبر نیز برای  آنان طلب آمرزش می نمود، یقیناً خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند».[4]

ثالثاً: آیات یاد شده، گواه روشن است که مقصود از دعوت، مطلق درخواست کار و حاجت نیست بلکه دعوت پرستشی  است، از این جهت در یک آیه، پس از لفظ دعوت، بلافاصله از همان معنا به لفظ «عبادت» تعبیر آورده است:

«و پروردگار شما فرمود مرا بخوانید (دعوت کنید) تا اجابت کنم شما را. آنان که از عبادت من سرکشی  می کنند، به زودی  با ذلت و خواری ، به دوزخ وارد می شوند».[5]

همانطور که ملاحظه می نمایید در آغاز آیه، لفظ «ادعونی » و در ذیل آن لفظ «عبادتی » بکار برده شده، و این گواه است که مقصود از این دعوت، درخواست و یا استغاثه خاص در برابر موجوداتی  بوده است که آنها را به صفات الهی  شناخته بودند.

نتیجه

از سه مقدمه یاد شده چنین نتیجه می گیریم که هدف اساسی  قرآن در این آیات، نهی  از دعوت گروه های  بت پرست است که بت ها را شریک خدا و مدبر یا مالکان شفاعت می دانستند و هر نوع خضوع و تذلل و یا ناله و استغاثه و طلب شفاعت و یا درخواست حاجت، از این دید بود که آنان خدایان کوچک می باشند که عهده دار کارهای  خایی  هستند و بت پرستان معتقد بودند که خداوند، بخشی  از کارهای  مربوط به دنیا و آخرت را به آنان واگذار نموده است.

این آیات، چه ارتباطی  دارد با استغاثه از روح پاکی  که از نظر دعوت کننده، ذرّه ای  از مرز بندگی ، گام فراتر ننهاده بلکه بنده محبوب و گرامی  خدا محسوب می شود؟!

اگر قرآن می فرماید: «مساجد از آن خدا است، پس همراه خدا کسی  را نخوانید»[6] مقصود، دعوت های  پرستشی  است که عرب جاهلی ، بت ها و یا اجرام کیهانی  و فرشته و جن را می پرستیدند. این آیه و نظایر آن، مربوط به دعوت از شخص یا شیئی  است که با معبود دانستن وی  همراه باشد و شکی  نیست که درخواست از این موجودات، با چنین اعتقاد، پرستش آنان خواهد بود. لیکن این آیات چه ارتباطی  به درخواست دعا از شخص دارد که درخواست کننده هیچ مقام الهی  و ربوبی  و تدبیری  برای  او قائل نیست بلکه او بنده شایسته و محبوب خدا است؟

ممکن است تصور شود که دعوت اولیای  شایسته خدا، تنها در زمان حیات آنان جایز است و پس از درگذشت آنان، شرک می باشد.

در پاسخ این پرسش می گوییم:

اولاً: ما از ارواح پاک بندگان نیکوکاری  چون پیامبر و امامان، که به تصریح آیات قرآن زنده اند و در افقی  فراتر از شهدابه حیات برزخی  خود ادامه می دهند، استمداد می کنیم نه از بدنهای  خفته در خاک. و اگر در کنار قبور آنان چنین درخواستی  می نماییم به خاطر آن است که این حالت، در ما ایجاد ارتباط و توجه بیشتر به ارواح مقدس آنان می نماید. افزون بر این که طبق روایات، این مقام ها، محل استجابت دعا نیز هستند.

ثانیاً: زنده و مرده بودن آنان، نمی تواند ملاک شرک و توحید باشد، در حالی  که سخن ما در معیارهای  شرک و توحید است نه مفید و غیر مفید بودن این دعوت ها.

البته، سخن درباره این مسأله نیز (یعنی  مفید و غیر مفید بودن این گونه استغاثه ها)، در جای  خود بیان گردیده است.


[1] - جن: 18.

[2] - یونس: 106.

[3] - هود: 101.

[4] - نساء: 64.

[5] - غافر (مؤمن): 60.

[6] - جن: 18.

چرا شیعیان به هنگام زیارت، در و دیوار حرم را مى بوسند و به آنها تبرّک مى جویند؟

پاسخ: تبرک جستن به آثار اولیای  خدا، مسأله ای  نیست که هم اکنون در میان گروهی  از مسلمانان پدید آمده باشد، بلکه ریشه های  این رفتار را در ژرفای  تاریخ زندگانی  رسول خدا و صحابه آن حضرت می توان یافت.

نه تنها پیامبر گرامی  و یاران وی ، بلکه پیامبران پیشین نیز، بدین امر مبادرت می ورزیدند. و اینک دلایل مشروع بودن تبرّک به آثار اولیا از دیدگاه کتاب و سنّت را از نظر شما می گذرانیم:

1-  در قرآن کریم می خوانیم: هنگامی  که یوسف صدیق، خود را به برادران خویش معرفی  کرد و آنان را مورد بخشودگی  قرار داد، فرمود:

«إذهبوا بقمیصی  هذا فألقوه علی  وجه أبی  یأت بصیراً»[1]

این پیراهن مرا با خود ببرند و بر صورت پدرم (یعقوب) افکنید تا دیدگانش بینا گردد.

سپس می فرماید:

«فلما أن جاء البشیر ألقاه علی  وجهه فارتدّ بصیراً»[2]

آنگاه که مژده دهنده، آن پیراهن را بر رخسار او افکند، بینایی  وی  بازگشت.

این سخن گویای  قرآن، گواه روشنی  بر تبرک جستن پیامبر خدا (یعقوب) به پیراهن پیامبری  دیگر (حضرت یوسف) می باشد، بلکه بیانگر آن است که پیراهن یاد شده، موجب بازگشت بینایی  حضرت یعقوب گردید.

آیا می توان گفت رفتار این دو پیامبر گرامی ، از چارچوب توحید و پرستش خدا خارج بوده است؟!

2-  شکی  نیست که پیامبر گرامی  اسلام، به هنگام طواف خانه خدا، حجر الاسود را استلام می نمود و یا می بوسید.

بخاری  در صحیح خود می گوید: مردی  از عبدالله بن عمر درباره استلام حجر سؤال کرد و او در پاسخ گفت: «رأیت رسول الله (صلی  الله علیه وآله) یستلمه و یقبّله».[3]

پیامبر را مشاهده کردم که حجرالاسود را استلام می نمود و می بوسید.

در صورتی  که اگر لمس کردن و یا بوسیدن سنگی ، شرک به خدا بود، هرگز پیامبر (که منادای  توحید است) به چنین کاری  مبادرت نمی ورزیدند.

3-  در کتب صحاح و مسانید و در میان کتاب های  تاریخ و سنن، روایات انبوهی  در مورد تبرک جستن صحابه پیامبر به آثار آن حضرت؛ مانند: لباس، آب وضو، ظرف آب و ... به چشم می خورد که با مراجعه به آنها، کوچکترین تردیدی  در مشروعیّت و پسندیده بودن آن باقی  نمی ماند.

گرچه شمارش همه روایات در این زمینه، در این نوشتار نمی گنجد، ولی  به عنوان مثال، برخی  از آنها را در اینجا یادآور می شویم:

الف: بخاری  در صحیح خود، در ضمن روایتی  طولانی  که شرح برخی  از ویژگی های  پیامبر و یاران او را در بردارد، چنین می گوید:

«واذا توضّأ کادوا یقتتلون علی  وضوئه».[4]

هرگاه پیامبر وضو می گرفت، نزدیک بود مسلمانان، (بر سر بدست آوردن آب وضوی  آن حضرت) با هم بجنگند.

ب: ابن حجر می گوید:

«ان النّبیّ صلی  الله عیه وآله وسلم کان یؤتی  بالصّبیان فیبرک علیهم».[5]

کودکان را نزد پیامبر می آوردند و آن حضرت به منظور تبرک آنان، دعا می کرد.

ج: محمد طاهرمکّی  می گوید:

«از ام ثابت روایت شده که گفت: رسول خدا بر من وارد شد و از دهانه مشکی  که آویزان بود، ایستاده آب نوشید و من برخاستم و دهانه مشک را بریدم».

سپس می افزاید: «این حدیث را ترمذی  روایت کرده و می گوید: حدیث صحیح و حسن است و شارح این حدیث درکتاب الریاض الصالحین می گوید: ام ثابت، دهانه مشک را برید تا جای  دهان پیامبر را نگهداری  کند و بدو تبرک جوید و همچنین صحابه می کوشیدند تا از جایی  که رسول خدا از آن آب نوشیده بود، آب بنوشند».[6]

«خدمت گزران مدینه به هنگام نماز صبح با ظرف آب نزد پیامبر می رفتند، پیامبر گرامی  دست مبارک خود را در هر یک از آن ظروف آب فرو می برد، چه بسا در بامداد سردی  خدمت وی  می رسیدند، باز هم پیامبر دست خود را در آنها فرو می برد».[7]

بدین سان، دلایل جواز تبرّک به آثار اولیای  خدا روشن گشت و معلوم گردید کسانی  که شیعه که را به خاطر این رفتار، به شرک و دوگانه پرستی ، متهم می کنند، معنای  توحید و شرک را درست تحلیل نکرده اند. زیرا شرک و پرستش غیر خدا، بدان معنا است که در کنار پرستش خدا، موجود دیگری  را نیز خدا بدانیم و یا کارهای  خدایی  را به وی  نسبت دهیم، بطوری  که او را در اصل هستی  و یا اثر بخشی ، مستقل و بی  نیاز از خدا قلمداد نماییم.

در حالی  که شیعه، آثار اولیای  خدا را مانند خود آنان، مخلوق و آفریده خدا می داند که هم در اصل وجود و پیدایش خود و هم در منشأ آثار بودن، نیازمند به خداوند یگانه اند.

شیعه تنها به پاس احترام پیشوایان خود و پیشتازان دین خدا و به منظور ابراز محبت بی  شائبه خود نسبت به آنان، بدان آثار تبرک می جویند.

اگر شیعیان به هنگام زیارت حرم پیامبر و اهل بیت آن حضرت، ضریح را می بوسند، و یا در و دیوار را لمس می کنند، تنها بدان جهت است که به پیامبر گرامی  و عترت او عشق می ورزند و این مسأله عاطفی  انسانی  است که در وجود یک انسان شیفته، تجلّی  می کند.

ادیبی  شیرین سخن می گوید:

بر دیار سلمی  می گذرم، این دیوار و آن دیوار را می بوسم.

دوستی  آن دیار، قلب مرا شاد نمی سازد، بلکه محبت ساکن آن است که مرا به وجد و سرور می آورد.


[1] - یوسف: 93.

[2] - یوسف: 96.

[3] - صحیح بخاری ، جزء2، کتاب الحج، باب تقبیل الحجر، صفحه 152-151، ط مصر.

[4] -  صحیح بخاری ، ج3، باب ما یجوز من الشروط فی الاسلام، باب الشروط فی الجهاد والمصالحه، ص195.

[5] - الاصابه، ج1، خطبه کتاب، ص7، ط مصر.

[6] - ترک الصحابه، (محمد طاهر مکّی )، فصل اول، ص29، ترجمه انصاری .

[7] - صحیح مسلم، جزء7، کتاب الفضائل، باب قرب النبی  ص من الناس وتبرّکهم به، ص79.

اگر شیعه حق است، چرا در اقلیت است و اکثر مسلمانان جهان، آن را نپذیرفته اند؟

پاسخ: شناخت حق و باطل، در گرو کمی  پیروان و یا فزونی  آنها نیست. در جهان امروز، نسبت مسلمانان به منکران اسلام، در حدود یک پنجم یایک ششم است. اکثریت ساکنان خاور دور را بت پرستان و گاوپرستان و سایر منکران ماوراء طبیعت تشکیل می دهند.

چین با جمعیت متجاوز از یک میلیارد، جزء اردوگاه الحادی  کمونیسم است و اکثریت مردم هندوستان را، که نزدیک یک میلیارد جمعیت دارد، گاوپرستان و بت پرستان تشکیل می دهند.

و از سویی  چنین نیست که اکثریت، نشانه حقانیت باشد. قرآن مجید غالباً اکثریت ها را نکوهش نموده و به ستایش از برخی  اقلیتها می پردازد، که در این مورد به عنوان نمونه، به برخی  از آیات اشاره می نماییم:

1- «ولا تجد أکثرهم شاکرین».[1] (اکنون آنان را سپاسگذار نخواهی  یافت.)

2- «إن أولیائه الاّ المتّقون ولکنّ أکثرهم لا یعلمون».[2] (اولیای  وی  نیستند مگر پرهیزکاران، ولیکن اکثر آنان نمی دانند.)

3- «وقلیلٌ من عبادی  الشّکور».[3] (واندکی  از بندگان من سپاسگذارند).

بنابراین، انسان واقع گرا، هیچگاه نباید از اقلیت پیروان آیین خود بهراسد و نیز نباید به خاطر اکثریت آنان مباهات کند. بلکه شایسته است چراغ عقل را روشن سازد و از نور و فروغ آن بهره مند گردد.

مردی  به امیرمؤمنان علی  (علیه السلام) عرض کرد: چگونه ممکن است که مخالفان تو در جنگ جمل، که اکثریت نسبی  را تشکیل می دهند، بر باطل باشند؟ امام (علیه السلام) فرمودند:

«حق و باطل، با مقدار پیروان، شناخته نمی شود، حق را بشناس، اهل آن را خواهی  شناخت. باطل را بشناس، اهل آن را خواهی  شناخت».

بر یک فرد مسلمان لازم است که این مسأله را از طریق علمی  و منطقی  تحلیل نماید و آیه «ولا تقف ما لیس لک به علمٌ»[4] را بسان چراغی  فرا راه خود قرار دهد.

گذشته از این، هر چند شیعه از نظر جمعیت به پایه اهل تسنن نمی رسد، اما اگر سرشماری  دقیقی  صورت گیرد، معلوم خواهد شد که یک چهارم مسلمانان جهان را شیعیان تشکیل می دهند، و آنان در نوع مناطق مسلمان نشین دنیا زندگی  می کنند[5] و در تمام برهه های  تاریخ، در میان آنان دانشمندان و نویسندگان نام آور و صاحبان تصانیف و آثار می زیسته اند. شایسته است روشن گردد که پایه گذاران علوم اسلامی  نیز غالباً شیعه بوده اند که در میان آنان:

ابوالأسود دوئلی ، پایه گذار علم «نحو».

خلیل بن احمد، پایه گذار علم «عروض».

معاذ بن مسلم بن ابی  ساره کوفی ، پایه گذار علم «صرف».

و ابوعبدالله محمد بن عمران کاتب خراسانی  (مرزبانی ) یکی  از پیشتازان علم بلاغت به چشم می خورند. [6]

برای  آگاهی  بیشتر بر تألیفات انبوه علما و دانشمندان شیعه، که شمارش همه آنها بسیار دشوار است، می توانید به کتاب ارزشمند «الذریعة إلی  تصانیف الشیعة» مراجعه کنید و نیز جهت آشنایی  با شخصیت های  بزرگ شیعه، کتاب «اعیان الشیعة» و برای  کسب اطلاع از تاریخچه شیعیان «تاریخ الشیعة» را ملاحظه فرمایید.


[1] - اعراف: 18.

[2] - انفال: 34.

[3] - سبأ: 13.

[4] - اسراء: 36.

[5] - برای  توضیح بیشتر، به کتاب «اعیان الشیعه، ج1، بحث12، ص194» مراجعه شود.

[6] - در این مورد، می توانید به کتاب «تأسیس الشیعه»، به نگارش سید حسن صدر مراجعه فرمائید.

صفحه اصلى