:. مناظره شیطان .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

بعد از آن که به شیطان امر شد: به آدم سجده کند و آن ملعون سرپیچى نمود و حاضر نشد که در برابر آدم سجده کند! فرشتگان با او گفت و گو کردند و او را سرزنش نمودند که چرا بر آدم سجده نکردى و به این وسیله خود را بدبخت و ملعون خدا و خلایق نمودى ؟
در جواب گفت : من قبول دارم که خداوند، هم آفریدگار من است و هم همه موجودات . او عالم ، قادر، حکیم و مدبر است ، از قدرت و مشیت و اراده او سؤ ال نمى شود؛ زیرا وقتى چیزى را اراده کند، فورا همان مى شود. الا این که 7 سؤ ال متوجه علم و حکمت او مى شود.
ملائکه گفتند: اى ملعون ! آن هفت سال که متوجه علم و حکمت خداوند است چیست ؟ شیطان گفت :
اول این که ، خداوند قبل از این که مرا خلق کند، مى دانست در آینده چه رفتارى از من سر مى زند (کفر و شرک و مخالفت با او) پس چرا از اول مرا آفرید؟ و حکمت خلقت من چه بود؟
دوم این که : حال که مرا به حکمت و اراده خلق نمود، چرا مرا مکلف نمود تا او را بشناسم و از او پیروى کنم ، چه حکمتى در تکلیف من بود؟ در حالى که نه اطاعت و بندگى ، و نه نافرمانى من ضررى به او نمى رسانید.
سوم ، حال که مرا خلق کرد و به اطاعت از خود واداشت ، و من هم او را شناختم و اطاعت نمودم ، چرا تکلیفم نمود که در مقابل آدم سجده کنم ؟ این چه دلیلى مى توانست داشته باشد؛ در حالى که سجده بر آدم ، بینش مرا نمى افزود؟
چهارم ، حال که مرا آفرید و به کارهایى فرمانم داد، من هم از روى دشمنى سجده نکردم ! چرا لعنتم کرد و مستحق عقاب دانست و از بهشت بیرونم راند؟ چه حکمتى بود که به چنین سرنوشتى دچارم نماید، با این که نه سودى براى او داشت و نه براى دیگرى ، مگر این که من زیان دیدم ؛ در حالى که من هیچ کار قبیحى را مرتکب نشده بودم . فقط گفتم : من غیر از تو را سجده نمى کنم . اطاعت و بندگى و سجده من فقط براى تو است ؟
پنجم ، آن گاه که مرا آفرید و به اطاعت از خود و سجده بر آدم واداشت و من هم از سجده بر آدم سرپیچى کردم ، از بهشت بیرونم کرد چرا دوباره راهم داد تا با نیرنگ هایم آدم را مغرور کنم و او هم از درخت منع شده بخورد؛ در نتیجه ، هم من و هم او را از بهشت بیرون کنند، و این کار چه دلیلى داشت ؟ در حالى که اگر دوباره به بهشت راهم نمى داد، آدم براى همیشه در آن جا مى ماند و از مکر و حیله من در امان بود.
ششم ، بر فرض که مرا آفرید و دستورهایى درباره بندگى و شناخت و اطاعت از خود به من داد و من سرپیچى کردم ، و تا قیامت میان ما دشمنى پدید آمد. چرا بار دیگر مرا بر او و فرزندانش چیره ساخت ، به گونه اى که من و اولادم آنان را ببینیم ، ولى آنان من و اولادم را نبینند؟ چرا باید مکر و حیله هاى من در آنها اثر کند ولى قدرت و قوت ایشان در من و اولادم اثر نکند؟ براى این کارش چه حکمتى نهفته بود؟
در حالى که خداوند آنان را بر فطرة اسلام و خداشناسى خلق نمود و ایشان مطیع و فرمان بردار بودند. اگر من بر آنها مسلط نبودم براى ایشان بهتر و موافق حکمت و اراده خداوند بود.
هفتم ، گیرم که من همه کارهاى خود را بپذیرم و به نافرمانى هاى خویش ‍ اعتراف کنم . چرا وقتى من گفتم : خدایا! مهلتم بده تا روز قیامت ، خداوند فرمود: تو را مهلت دادم تا روز معلوم و حرف مرا قبول فرمود و مرا مهلت داد؟ در این مهلت دادن چه حکمتى بود؟ چرا بعد از آن قضایا مرا هلاک نکرد؟ اگر بعد از آن که مرا از بهشت راند، نابود مى کرد و براى همیشه همه آفریده ها، از دست من راحت مى شدند و دیگر شر و فسادى در عالم واقع نمى شد. سپس آن ملعون گفت : آیا اگر همه هستى در خیر بود بهتر نبود تا این که خیر و شر مخلوط هم باشند؟ اگر من نبودم شرى در عالم نبود و عالم یک پارچه خیر بود. آن ملعون در آخرین مناظره اش گفت : دلیل و حجت من بر مخالفتم با حضرت آدم علیه السلام و سجده نکردنم این است . جواب مرا بدهید. اما ملائکه نتوانستند جواب او را بدهند.

:.شیطان سجده نمى کند.:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

وقتى خداوند به ملائکه خطاب کرد و فرمود: مى خواهم در روى زمین خلیفه و جانشینى براى خود قرار دهم ، ملائکه موافق نبودند. به خدا اعتراض کردند و گفتند: این که مى خواهى خلق کنى ، در آینده خون ریز و مفسد خواهد شد. بعد از آن که خداوند جواب آنان را داد، تسلیم شدند. به ایشان خطاب فرمود: وقتى من خلیفه خود (آدم علیه السلام ) را خلق کردم و از روح خود در آن دمیدم ، همه شما در برابر او سجده کنید.(102)
بعد از آن که خداوند او را خلق کرد و ز روح خود در او دمید و روح به دماغ آدم رسید، به حرکت آمد و نشست ، عطسه اى زد و گفت : ((الحمدلله )) خداوند در جواب او فرمود: ((یرحمک اله )).(103)
در این هنگام به ملائکه فرمان داد، تا براى اعتراف به مقام شامخ و رفیع او در مقابل وى سجده کنند و او را تکریم نمایند. تمام ملائکه فرمان بردند و به سجده افتادند و مدتى در حال سجده بودند؛ ولى شیطان که آن زمان در صف فرشتگان بود، از روى خودخواهى و غرور به خداوند عرض کرد: خدایا! مرا از سجده کردن بر آدم معذور بدار.
خداوندا! من تو را چنان سجده کنم که تا به حال هیچ ملک مقربى و نه هیچ نبى مرسلى سجده و عبادت نکرده باشد.
خداوند در جواب او فرمود: مرا حاجت به عبادت تو نیست ، من از تو مى خواهم ، آن چه را که دستور مى دهم انجام دهى ، نه آن چه را تو مى خواهى !(104)
سرانجام قبول نکرد و حسدى را که در قلبش بود ظاهر نمود.(105) خداوند هم در مقام بازخواست از او فرمود: چه چیز تو را باز داشت از آن که سجده نکنى بر مخلوقى که من او را با دست قدرت و عنایت خویش ‍ آفریدم ؟!
پاسخ داد: من از حیث عنصر و گوهر و ذات از آدم علیه السلام برترم ، کسى را یاراى برابرى با من نیست و هیچ موجودى به پایگاه رفیع و بلند من نمى رسد! من از گوهر فروزان آتش آفریده شده ام و او از عنصر تیره و بى ارزش گل . پس روا نیست که مثل من در مقابل او سجده کند!
خداوند هم به خاطر سرپیچى از دستور و سجده نکردن بر آدم ، او را ندا داد و فرمود از میان ملائکه و بهشت پرنعمت و جاوید و سعادت ابدى من بیرون شو؛ زیرا تو از مقام قرب و رفیعى که تا کنون داشتى ، رانده گشتى .
و ان علیک لعنتى الى یوم الدین ؛
((لعنت من هم تا روز قیامت بر تو باد))(106)
سپس او را با خوارى و ذلت از پیشگاه خود راند و از رحمت خود دور داشت .

:.شیطان سجده نمى کند.:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

وقتى خداوند به ملائکه خطاب کرد و فرمود: مى خواهم در روى زمین خلیفه و جانشینى براى خود قرار دهم ، ملائکه موافق نبودند. به خدا اعتراض کردند و گفتند: این که مى خواهى خلق کنى ، در آینده خون ریز و مفسد خواهد شد. بعد از آن که خداوند جواب آنان را داد، تسلیم شدند. به ایشان خطاب فرمود: وقتى من خلیفه خود (آدم علیه السلام ) را خلق کردم و از روح خود در آن دمیدم ، همه شما در برابر او سجده کنید.(102)
بعد از آن که خداوند او را خلق کرد و ز روح خود در او دمید و روح به دماغ آدم رسید، به حرکت آمد و نشست ، عطسه اى زد و گفت : ((الحمدلله )) خداوند در جواب او فرمود: ((یرحمک اله )).(103)
در این هنگام به ملائکه فرمان داد، تا براى اعتراف به مقام شامخ و رفیع او در مقابل وى سجده کنند و او را تکریم نمایند. تمام ملائکه فرمان بردند و به سجده افتادند و مدتى در حال سجده بودند؛ ولى شیطان که آن زمان در صف فرشتگان بود، از روى خودخواهى و غرور به خداوند عرض کرد: خدایا! مرا از سجده کردن بر آدم معذور بدار.
خداوندا! من تو را چنان سجده کنم که تا به حال هیچ ملک مقربى و نه هیچ نبى مرسلى سجده و عبادت نکرده باشد.
خداوند در جواب او فرمود: مرا حاجت به عبادت تو نیست ، من از تو مى خواهم ، آن چه را که دستور مى دهم انجام دهى ، نه آن چه را تو مى خواهى !(104)
سرانجام قبول نکرد و حسدى را که در قلبش بود ظاهر نمود.(105) خداوند هم در مقام بازخواست از او فرمود: چه چیز تو را باز داشت از آن که سجده نکنى بر مخلوقى که من او را با دست قدرت و عنایت خویش ‍ آفریدم ؟!
پاسخ داد: من از حیث عنصر و گوهر و ذات از آدم علیه السلام برترم ، کسى را یاراى برابرى با من نیست و هیچ موجودى به پایگاه رفیع و بلند من نمى رسد! من از گوهر فروزان آتش آفریده شده ام و او از عنصر تیره و بى ارزش گل . پس روا نیست که مثل من در مقابل او سجده کند!
خداوند هم به خاطر سرپیچى از دستور و سجده نکردن بر آدم ، او را ندا داد و فرمود از میان ملائکه و بهشت پرنعمت و جاوید و سعادت ابدى من بیرون شو؛ زیرا تو از مقام قرب و رفیعى که تا کنون داشتى ، رانده گشتى .
و ان علیک لعنتى الى یوم الدین ؛
((لعنت من هم تا روز قیامت بر تو باد))(106)
سپس او را با خوارى و ذلت از پیشگاه خود راند و از رحمت خود دور داشت .

:.اولین مخالفت شیطان با خلقت آدم علیه السلام.:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

شیطان در میان فرشتگان مشغول عبادت بود تا وقتى که خداوند اراده فرمود براى خود در زمین جانشین خلق فرماید. به ملائکه خطاب نمود که من مى خواهم خلیفه اى در زمین قرار دهم ، و آنان را از مقصود خود آگاه نمود.(95)
در این هنگام ابلیس به وسط زمین آمد و فریاد زد که :اى زمین ! من آمده ام تو را نصیحت کنم !
خداوند اراده کرده از تو پدیده اى به وجود آورد که برترین خلایق باشد و من مى ترسم که خدا را معصیت کند و داخل آتش شود (و در نتیجه تو داخل آتش شوى و بسوزى ) وقتى ملائکه مقرب آمدند از تو خاک بردارند آنها را به خداى بزرگ قسم بده از تو خاک برندارند.(96) مخالفت او با آدم علیه السلام از همین جا شروع شد و تاکنون ادامه دارد و تا روز قیامت هم ادامه خواهد داشت . این اولین مخالف او بود.
از امیرالمؤمنین نقل شده که ایشان فرمودند: وقتى خداوند متعال اراده کرد آدم علیه السلام را خلق کند خطاب به جبرئیل فرمود: مقدارى خاک از زمین بیاور تا خلقى جدید به وجود آورم که افضل موجودات و اشرف آنها باشد.
جبرئیل به زمین آمد تا خاک بردارد (طبق تذکر شیطان ) زمین نالید و او را به خداوند قسم داد که از آن خاک برندارد. ایشان هم برگشت داستان را گزارش ‍ داد. بار دیگر میکائیل و بعد از او اسرافیل را فرستاد. باز زمین آنان را قسم داد، آنها هم با دست خالى برگشتند.
براى بار چهارم ، عزرائیل را فرستاد که حتما از خاک زمین بردارد. او که خواست خاک بردارد، باز زمین ناله کرد و او را قسم داد و هر چه ناله و فریاد نمود، تاءثیر نکرد. عزرائیل گفت : من از جانب خدا ماءمورم تا کمى از خاک تو بردارم . او خاک را برداشت و برد که آدم را از آن ساختند.(97) (از این رو، خداوند قبض روح آدم علیه السلام و اولادش را به دست عزرائیل داد، از این جهت ناله و گریه آنها هنگام جان دادن آدم در دل او اثر نمى کند و او ماءموریت خود را انجام مى دهد.
وقتى آن خاک را با آب خالص و شور و تلخ و بى مزه ، مخلوط کردند و بعد از مدتى پیکر خاکى او را قالب زدند. شیطان قیافه او را مشاهده کرد و با خود گفت : این مخلوقى ضعیف است که از گل چسبنده به وجود آمده ، و توى او خالى است . چیزى که توخالى باشد احتیاج به غذا دارد و به این ترتیب مى توان او را گمراه و منحرف نمود.
و نیز گفت : اگر چه او بر من و هه موجودات فضیلت داشته باشد، ولى من با او مخالفت خواهم نمود، و اگر روزى قدرت پیدا کنم او را هلاک مى کنم .
و گفت : اگر این موجود از من بالاتر و شخصیت او مهم تر باشد، از او فرمان نخواهم برد و مطیع او نخواهم شد، و اگر از من پایین تر باشد، او را کمک مى کنم و در مشکلات به فریاد او خواهم رسید، و با او دوست و رفیق مى شوم .(98)

:.عبادات شیطان.:

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

به درخواست شیطان و اذن خدا، فرشتگان آن ملعون را به آسمان بردند. روزى که به آسمان رسید شنبه و زمانى که به آسمان هفتم رسید روز جمعه بود.
در آسمان اول مدت هزار سال خدا را پرستید. پس از آن به آسمان دوم بالا رفت و در آن جا هم هزار سال عبادت کرد. آن گاه به آسمان سوم و چهارم تا آسمان هفتم اوج گرفت . در هر آسمان مدت هزار سال خدا را بندگى کرد.
در آسمان هفتم مستقر و چنان مشغول عبادت شد که باید عبادت کند. به طورى که جبرئیل و اسرافیل و میکائیل وقتى او را دیدند به یک دیگر مى گفتند: خداوند، عشق و علاقه به عبادت و قدرتى که به این بنده داده به هیچ کس نداده است . بندگى او هم چنان ادامه داشت تا وقتى که خداوند اراده کرد آدم را بیافریند. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه ((خطبه قاصعه )) درباره نکوهش عبادت او و متکبران مى فرماید: شیطان ، مدت شش هزار سال خدا را پرستش کرد که فقط چهار هزار سال آن را دو رکعت نماز خواند!
بعد مى افزاید: معلوم نیست که این شش هزار سال از سال هاى دنیا است یا از سال هاى آخرت . اگر از سالهاى دنیا بوده که همان شش هزار سال خواهد بود و اگر از سالهاى آخرت باشد، هر یک روز آن طبق قرآن مجید که مى فرماید:
فى یوم کان مقداره خمسین اءلف سنة ؛
((در روزى که مقدار آن به اندازه پنجاه هزار سال - از سالهاى دنیا - خواهد بود)). (92)
(جمع سال دنیا) 109500000000 (سال دنیا) 50000 * (روز) 365 *(سال آخرت ) 6000
در نتیجه ؛ اگر شش هزار سال را ضرب در سیصد و شصت و پنج روز، و حاصل را در پنجاه هزار ضرب کنیم جمعا: صد و نه میلیارد و پانصد میلیون سال دنیا مى شود؛ یعنى شیطان این مدت ، خدا را عبادت کرده و دایما مشغول نیایش و ستایش او بوده است .
در روایت دیگرى از امام جعفر صادق علیه السلام آمده که : شیطان در آسمان طى هفت هزار سال خدا را با دو رکعت نماز عبادت کرد خداوند هم ، در مقابل آن دو رکعت نماز که - هفت هزار سال طول کشید - ثواب هایى براى او در نظر گرفت .(93)
ولى بعد از گناه و سرپیچى از دستور الهى و خود را برتر و بالاتر دانستن از آدم علیه السلام ، تهمت به خدا زدن که تو مرا گمراه کردى !(94) سعادت و نجات خود را در جهان آخرت به کلى از دست داد و عبادت خود را از میان برد، و به شر مبدل کرد.

بعلم باعور و ابلیس لعین
سود نامدشان عبادت ها و دین
و در برابر این همه عبادت و بندگى که انجام داده بود، براى گمراهى اولاد آدم در این دنیا تقاضاى عمر طولانى نمود که طبق عدالت پروردگار، این تقاضا پذیرفته شد.