ازدواج علی(ع) و فاطمه(س) پیوند آسمانی است

ازدواج علی(ع) و فاطمه(س) پیوند آسمانی است

 نخستین روز از ماه مبارک ذی‌الحجه، سالروز پیوندی آسمانی است که دیگر هیچ گاه مانند آن در تاریخ تکرار نشد.

 
به گزارش سرویس دین و اندیشه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در تاریخ ازدواج علی (ع) و حضرت زهرا (س) اختلاف است و کسی که قدیمی‌ترین تاریخ را نقل کرده، یعقوبی می‌باشد که نوشته است: رسول‌الله دو ماه پس از ورود به مدینه حضرت زهرا (س) را به تزویج حضرت علی (ع) در آورد؛ این در حالی بود که گروهی از مهاجرین وی را از رسول‌الله (ص) خواستگاری کرده بودند و هنگامی که رسول خدا (ص) وی را به حضرت علی (ع) تزویج کرد، گِله کردند و آن حضرت فرمودند: "من فاطمه را به علی تزویج نکردم، بلکه خدا او را به علی تزویج کرد".
 
از ابتدای خلقت علی(ع) و فاطمه(س) برای هم آفریده شدند
 
در روز اول آخرین ماه قمری حضرت علی بن ابی‌طالب علیه السلام، پیشوای پارسایان با حضرت فاطمه بنت محمد(ص)، برترین بانوی جهان پیمان عشق بست و خدا، والاترین فرستاده خویش را بر این پیمان گواه گرفت. برکت این ازدواج، عمری به گستردگی آفتاب دارد؛ هم چنان که یاد و نام آن در تاریخ برای همیشه ماندگار شد که امروز نیز جهان از پرتو انوار رحمت و عنایت تنها باقیمانده از دامان حضرت زهرا(س) زندگی می‌کنند.
 
کمالات بی شمار برترین بانو
 
فاطمه علیهاالسلام به 9 سالگی رسیده بود. رشد جسمانی مناسب آن حضرت و رشد و کمال عقلی بانوی فضیلت‌ها، سبب شده بود که با وجود کمی سن، گوی سبقت از همه برباید و یکه تاز میدان فضیلت‌ها گردد. ایمان والا، پارسایی بی نظیر، آگاهی، ذهن سرشار و هوش فراوان و نیز بهره مندی از زیبایی، وی را از همه دختران دیگر ممتاز ساخته بود. توجه و مهرورزی بی پایان رسول خدا(ص) نیز بر امتیازات ایشان افزوده بود. کمالات بی شمار فاطمه علیهاالسلام، دختر محمد(ص) آخرین فرستاده خدا باعث شد تا سرشناسان شهر، به رسم دیرین عرب او را از پیامبر خواستگاری کنند.
 
علی(ع) خواستگار دختر رسول خدا(ص) در خانه پیامبر
 
هنگامی که حضرت علی علیه السلام برای خواستگاری فاطمه علیهاالسلام رفت، پیامبر در خانه ام سلمه بود. علی علیه السلام در زد. ام سلمه پرسید: کیست؟ قبل از پاسخ خواستگار، پیامبر دستور داد: «در را باز کن و بگو داخل شود. کسی پشت در است که محبوب خدا و رسول است». علی علیه السلام وارد شد، سلام کرد و در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله نشست. چشمان خود را بر زمین دوخت. شرم از پیامبر صلی الله علیه و آله مانع گفتن خواسته‌اش می‌شد. پیامبر صلی الله علیه و آله که خود علی علیه السلام را بزرگ کرده و از روحیات او باخبر است، سکوت را شکست و فرمود: «می‌بینم برای حاجتی اینجا آمده‌ای. خواسته‌ات را بر زبان آور و آنچه در دل داری بازگو که خواسته‌ات پیش من پذیرفته است».
 
جریان خواستگاری چگونه اتفاق افتاد؟
 
علی علیه السلام که برای خواستگاری دختر پیامبر به خانه ایشان رفته بود، با سخنانی شیرین خواسته‌اش را چنین بازگو کرد: «پدر و مادرم فدای شما، وقتی خردسال بودم مرا از عمویتان ابوطالب و فاطمه بنت اسد گرفتید. با غذای خود و به اخلاق و منش خود بزرگم کردید. نیکی و دل سوزی شما درباره من از پدر و مادرم بیشتر و بهتر بود. تربیت و هدایتم به دست شما بوده و شما ای رسول خدا به خدا سوگند ذخیره دنیا و آخرتم می‌باشید. ای رسول خدا! اکنون که بزرگ شده‌ام، دوست دارم خانه و همسری داشته باشم تا در سایه انس با او، آرامش یابم. آمده‌ام تا دخترتان فاطمه را از شما خواستگاری کنم. آیا مرا می‌پذیرید؟» چهره پیامبر چون گل شکفته شد. گویا انتظار این لحظه را می‌کشید. خوشحال شد، ولی جواب قطعی را برعهده فاطمه علیهاالسلام گذاشت. پیامبر ماجرای خواستگاری پسر عموی خویش،علی را برای دخترش بازگو کرد و فرمود: «دختر عزیزم! تو علی را خوب می‌شناسی و به سابقه ایمان و خویشاوندی و فضیلت و پارسایی او آگاهی داری. من همیشه آرزو داشتم تو را خوشبخت کنم و به عقد کسی درآورم که بهترین مرد روی زمین است. آیا راضی هستی همسر علی باشی؟» فضای اتاق لحظاتی غرق در سکوت بود؛ سکوت از سر حیا. فاطمه ساکت ماند و چیزی نگفت. نغمه تکبیر پیامبر بلند شد: «اللّه اکبر! فاطمه راضی است. سکوت او نشانه رضایت اوست». واکنش فاطمه علیهاالسلام در برابر خواستگاران قبلی، برگرداندن چهره و اظهار ناراحتی بود، اما این بار با سکوت خود صد سخن گفت و روی خود را هم بر نگرداند. آن حضرت نزد علی(ع) که در انتظار پاسخ بود برگشت و رضایت فاطمه(س) را خبر داد.
 
مراسم ساده اما زیبای خطبه عقد
 
برای اجرای خطبه عقد،علی علیه السلام به دستور پیامبر به مسجد رفت. همچنین پیامبر(ص) به بلال دستور داد که مهاجر و انصار را در مسجد گرد آورد. پس از مدت کوتاهی همگی در مسجد جمع شدند. پیامبر بر منبر مسجد نشست و در حضور شاهدان، خطبه عقد برترین بانوی اسلام را در مسجد مدینه جاری فرمود. سپس برای عروس و داماد دست به دعا برداشت و فرمود: خداوند برای شما مبارک گرداند و اجتماعتان را پاینده بدارد.
 
مهریه زهرا(س) الگویی برای پیوندهای امروزی
 
پیامبر گرامی اسلام (ص) ازدواج دخترش را به ساده‌ترین و راحت‌ترین شیوه انجام داد تا برای همه جوانانی که در آستانه زندگی مشترک هستند، سرمشق نیکویی باقی بماند. مهریه 500 درهمی برای فاطمه علیهاالسلام مهتر زنان نیز، به همین هدف صورت گرفت. در روایات، افزون بر این مهریه که جنبه مادی و مالی دارد، مهریه‌های معنوی دیگری نیز برای آن بانوی بزرگ گفته شده است. در روایتی می‌خوانیم که حضرت زهرا علیهاالسلام از پدر تقاضا کرد که آن حضرت از خدا بخواهند تا مهریه‌اش را شفاعت از مسلمانان گناهکار قرار دهد. این خواسته حضرت مستجاب شد و فاطمه علیهاالسلام شفیع و واسطه بخشش گناهکاران قرار گرفت.
 
درس‌هایی از ازدواج حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) برای خانواده‌ها
 
نگاهی به نحوه آشنایی، خواستگاری، ازدواج، مهریه و مراسمات مربوط به پیوند انسان‌های بزرگ و معصوم بسیار مهمتر از خود آن اتفاق است. یکی از این پیوندها، ازدواج حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) به عنوان برترین بانوان و مردان عالم هستند و یادآوری این مناسبت در هرسال در واقع تذکر و یادآوری الگوها و معیارهایی است که در زندگی آنان برای ما به ویژه برای نسل جوان است.
 
در جریان ازدواج آن دو بزرگوار که به فرموده حضرت رسول(ص) خداوند فاطمه را به ازدواج علی در آورد نکات بسیار مهم آموزشی و الگویی وجود دارد که از آن جمله می‌توان به؛ کفو و همتا بودن، خواستگاری بدون واسطه، قناعت، دوری از اشرافی گری و تجملات، سخت نگرفتن بر همدیگر، ملاک قراردادن معیارها و خصوصیات معنوی و دینی و اخلاقی، مهریه پایین، بنا کردن زندگی بر پایه محبت و عشق واقعی از روی شناخت، حجب و حیا و... اشاره کرد. به این خاطر است که یک پیوند با این ویژگی‌ها پیوند آسمانی لقب می‌گیرد که رضایت خدا و رسول خدا(ص) در آن وجود دارد.
 
برخی منابع:
 
- زندگانی فاطمه زهرا علیهاالسلام تألیف محمد قاسم‌پور با مقدمه آیت‌الله مرعشی نجفی ص47.
 
- زندگانی حضرت فاطمه علیهما‌السلام و دختران آن‌ حضرت مولف سیدهاشم رسولی محلاتی ص‌56.
 

داستانی از حضرت عیسی

حضرت عیسی (ع) را گذار بر مردی افتاد کور، مبتلا به لک و پیس، زمینگیر که هر دو طرف بدنش فلج بود و گوشت بدنش از جذام همی ریخت و همی گفت: سپاس خدای را که مرا از بسیار ابتلاآت برکنار بداشت. حضرت عیسی (ع) فرمود: ای فلان کدام ابتلا را مبتلا نگشته ای؟ گفت: ای روح الله من از آن کس که چون من معرفت به خدا ندارد، بهترم. حضرت عیسی فرمود: درست گفتی، دست خود به من بده. دست وی بگرفت و ناگهان زیباترین و بهنجارترین آدمیان شد و خداوند تمامی ابتلاآت از وی ببرد. وی دیرزمانی مصاحب حضرت عیسی

راویان شیعه در صحاح سته

راویان شیعه در صحاح سته


در این پست معرفی پنج تن از راویان شیعه در صحاح سته ( صحیحن و سنن اربعه ) و نظر بزرگترین ائمه جرح و تعدیل اهل سنت ( مانند امام ذهبی و امام ابن حجر و ...) در مورد این راویان شیعه حضورتان ارائه می گردد. ( برگرفته از کتاب رجال الشیعة فی أسانید السّنه (حضرت آیت الله سبحانی (ایده الله تعالی ) . ( متن کتاب عربی است )( ترجمه و تلخیص و خطاهای احتمالی از حقیر است ).قبل از آن چند اصطلاح را که در شرح حال ها استفاده می شود مختصرا توضیح می دهم :

الحافظ : کسی که به ده ها هزار حدیث ، متنا و سندا و راویان و جرح و تعدیل ، احاطه علمی کامل داشته باشد. (قواعد فی علوم الحدیث : 29 ، راجع تدریب الراوی : 1 / 28.)

محدث : به کسی گفته می شود که استاد کامل( در حدیث) باشد و نیز به معنی شیخ و امام. (قواعد فی علوم الحدیث : 29. )


الحسن بن صالح الثوری 100 ـ 196 ه‍ 

  1 ـ شخصیته ووثاقته : 
(شخصیت و وثاقتش)
  قال الذهبی : الحسن بن صالح بن حی ... الامام الکبیر ، أحد الأعلام ، أبو عبد الله الهمدانی الثوری الکوفی ، الفقیه العابد ، أخو الامام علی بن صالح ... هو من أئمة الاسلام (سیر أعلام النبلاء : 7 / 361 الرقم 134.).
  قال إبراهیم بن عبد الله بن الجنید ، عن یحیى : ثقة ، (تهذیب الکمال : 6 / 186.). 
  وقال أبو حاتم : ثقة ، متقن ، حافظ (الجرح والتعدیل : 3 / 18 الرقم 68.). 
  وقال العجلی : کوفی ، ثقة ، متعبد ، رجل صالح ... (تاریخ الثقات : 115 الرقم 280). 
  وقال ابن شاهین : ثقة ، لیس به بأس ، قاله یحیى (تاریخ أسماء الثقات : 93 الرقم 187.). 

  2 ـ تشیّعه : 
(دلائل شیعه بودنش )
  قال الذهبی : فیه بدعة تشیع قلیل (میزان الاعتدال : 1 / 496 الرقم 1869.). ( ذهبی گفته : متمایل به تشیع بوده است)
  وقال ابن حجر : رمی بالتشیع (تقریب التهذیب : 1 / 167.). 
(ابن حجر گفته : متمایل به تشیع بوده )
  وعده ابن قتیبة من رجال الشیعة (المعارف : 624.). 
ابن قتیبه او را از رجال شیعه دانسته.
.

  3 ـ روایاته فی الکتب الستة : 
(روایات او در صحاح سته)
  صحیح البخاری (صحیح البخاری : 3 / 158 ، کتاب الشهادات ، باب بلوغ الصبیان وشهادتهم.) ، ومسلم (صحیح مسلم : 4 / 2189 ، کتاب الجنة ، الحدیث 44.) ، وسنن أبی داود (سنن أبی داود : 1 / 40 ، کتاب الطهارة ، الحدیث 156 ، وج 3 / 146 ، کتاب الخراج ، الحدیث 2981.) ، وابن ماجة (سنن ابن ماجة : 1 / 151 ، کتاب الطهارة وسننها ، باب ما جاء فی مسح الأذنین الحدیث 441 ، وص 277 ، کتاب إقامة الصلاة والسنة فیها ، الحدیث 850.) ، والنسائی (سنن النسائی : 8 / 173 کتاب الزینة.) ، والترمذی (سنن الترمذی : 5 / 113 ، کتاب الأدب ، باب ما جاء فی دخول الحمام ، الحدیث 2801 ، فقد روى عن أبی ربیعة الایادی ، عن الحسن ، عن أنس بن مالک قال : قال رسول الله ( صلى الله علیه وآله وسلم ) : « إن الجنة لتشتاق إلى ثلاثة : علی وعمار وسلمان ». راجع سنن الترمذی : 5 / 667 ، کتاب المناقب الباب ( 34 ) ، الحدیث 3797.). 


  4 ـ جایگاه او در رجال شیعه : 

  عده الشیخ الطوسی فی أصحاب محمد بن علی بن الحسین وجعفر بن محمد الصادق ( علیهما السلام ) (رجال الشیخ : 130 الرقم 1327 وص 180 الرقم 2150). ( شیخ طوسی (قدس سره) او را از اصحاب امام محمد باقر و امام جعفر صادق(سلام الله علیهما ) بر شمرده.




سعید بن محمد الجرمی الکوفی ... ـ 230 ه‍ 

  1 ـ شخصیته ووثاقته : 
(شخصیت و وثاقتش)
  قال الذهبی : الامام المحدث الصدوق ، أبو عبیدالله ، سعید بن محمد بن سعید الجرمی الکوفی (سیر أعلام النبلاء : 10 / 637 الرقم 222.). 
  وقال أیضا : وهو ثقة ... (میزان الاعتدال : 2 / 157 الرقم 3264.) 
  وقال أبو داود : هو ثقة (سیر أعلام النبلاء : 10 / 638 ، تاریخ بغداد : 9 / 88. 
(ذهبی گفته : امام محدث و راستگو ، ... ، مورد اعتماد .)
  وعده ابن حبان فی الثقات (کتاب الثقات : 8 / 268.). 
(ابن حبان او را از معتمدین شمرده)
  وسئل احمد بن حنبل عنه فقال : صدوق ، کان یطلب معنا الحدیث (تهذیب الکمال : 11 / 46.). 
(مزی گفته : از امام احمد در مورد او سوال شد ، گفت : راستگوست ...)


  2 ـ تشیّعه : 
(دلائل شیعه بودنش)
  قال الذهبی : شیعی (میزان الاعتدال : 2 / 157.). 
(ذهبی گفته : شیعه بوده)
  وقال ابن حجر : رمی بالتشیع (تقریب التهذیب : 1 / 304 الرقم 249.). 
(ابن حجر گفته : متمایل یه تشیع بوده)
 

  3 ـ روایاته فی الکتب الستة : 
(روایاتش در صحاح سته)
  صحیح البخاری (صحیح البخاری : 3 / 233 ، باب قتال الترک.) ، ومسلم (صحیح مسلم : 3 / 1448 ، کتاب الجهاد والسیر ، باب عدد غزوات النبی ( صلى الله علیه وآله وسلم ) ، الحدیث 146. ) ، وسنن أبی داود (سنن أبی داود : 1 / 172 ، کتاب الصلاة ، باب من قال تیزر به إذا کان ضیقا ، الحدیث 636.) ، وابن ماجة (سنن ابن ماجة : 2 / 845 ، کتاب العتق ، باب من أعتق عبدا وله مال ، الحدیث 2530.).




الحارث بن عبد الله الهمدانی ... ـ 65 ه‍ 
 
  1 ـ شخصیته ووثاقته : 
(شخصیت و وثاقتش)
  قال الذهبی : هو العلامة الإمام أبو زهیر ، الحارث بن عبد الله بن کعب بن أسد الهمدانی الکوفی صاحب علی وابن مسعود ، کان فقیها کثیر العلم ، ومن الشیعة الأول (سیر أعلام النبلاء : 4 / 152 الرقم 54.). 
(ذهبی گفته: او امام و علامه و از اصحاب امام علی (سلام الله علیه) و عبدالله بن مسعود (رحمه الله علیه) ، و فقیه و عالم و از شیعیان نخستین بوده)
  قال عثمان بن سعید الدارمی : سألت یحیى بن معین ، قلت : أی شیء حال الحارث فی علی ؟ قال : ثقة (تهذیب الکمال : 5 / 249 الرقم 1025.). 
  وقال أبو بکر بن أبی داود : کان أفقه الناس ، تعلم الفرائض من علی (تاریخ الاسلام : 90 ، حوادث سنة ( 70 ). 
(ذهبی گفته : ابو بکربن ابی داود گفته : او از فقیه ترین مردمان بوده و واجبات دینی را از امام علی (سلام الله علیه) آموخته. )
   
 2 ـ تشیّعه : 
(دلائل تشیع او)
  قال ابن حبان : کان غالیا فی التشیّع (میزان الاعتدال : 1 / 436 الرقم 1627.). 
(ابن حبان گفته : او در تشیع غلو می کرده (شیعه متعصب بوده))
  وقال ابن حجر : ورمی بالرفض (تقریب التهذیب : 1 / 141 الرقم 40.). 
(ابن حجر گفته : متمایل به رفض (شیعه) بوده )
  وعده ابن قتیبة من رجال الشیعة (المعارف : 624.). 
(ابن قتیبه او را از رجال شیعه شمرده است)


  3ـ روایاته فی الکتب الستة : 
(روایات او در صحاح سته)
  سنن أبی داود (سنن أبی داود : 1 / 239 ، کتاب الصلاة ، باب النهی عن التلقین ، الحدیث 908. ) ، والترمذی (سنن الترمذی : 5 / 172 الرقم 2906 ، کتاب فضائل القرآن.) ، وابن ماجة (سنن ابن ماجة : 1 / 139 ، کتاب الطهارة ، باب ( 40 ) ، الحدیث 396.) ، والنسائی (سنن النسائی : 8 / 147 ، کتاب الزینة.). 





ظالم بن عمرو الدؤلی ... ـ 69 ه‍ 

  1 ـ شخصیته ووثاقته : 
(شخصیت و وثاقتش)
  قال الذهبی : أبو الأسود الدؤلی ، ویقال : الدیلی ، العلامة ، الفاضل ، قاضی البصرة. واسمه : ظالم بن عمرو ـ على الأشهر ـ. ولد فی أیام النبوة (سیر أعلام النبلاء : 4 / 81 الرقم 28.).  
(ذهبی گفته : او علامه و دانشمند و قاضی بصره بوده و مشهور است که در ایام نبوت حضرت رسول (صل الله علیه و آله) به دنیا آمده. )
  وقال ابن خلکان : وکان من أکمل الرجال رأیا ، وأسدهم عقلا (وفیات الأعیان : 2 / 535 الرقم 313 ، بغیة الوعاة : 2 / 22 الرقم 1334 ، معجم الادباء : 12 / 34 الرقم 34.). 
  وقال ابن منظور : وکان أبو الأسود من أفصح الناس (تاریخ مدینة دمشق : 25 / 190 ، مختصر تاریخ دمشق : 11 / 226 الرقم 124.). 
(ابن منظور گفته : از فصیح ترین مردمان بوده)
  وعن یحیى بن معین : ثقة (الجرح والتعدیل : 4 / 503 الرقم 2214.). 
(و یحی بن معین گفته : معتمد است)
  وقال ابن منجویه : شهد مع علی صفین (رجال صحیح مسلم : 1 / 333 الرقم 725.). 
(ابن منجویه گفته: در صفین و در رکاب امام علی (سلام الله علیه) شهید شده.
  وقال ابن حجر : ثقة ، فاضل ، (تقریب التهذیب : 2 / 391 الرقم 52.) 
(ابن حجر گفته : مورد اعتماد و از دانشمندان و فضلا بوده)


  2 ـ تشیّعه : 
(دلائل تشیع او)
  قال الذهبی : وکان من وجوه الشیعة ، ومن أکملهم عقلا ورأیا (سیر أعلام النبلاء : 4 / 81 ، راجع تاریخ الاسلام ، حوادث سنة ( 61 ) ، ص 278.). 
  وقال الجاحظ : أبو الأسود مقدم فی طبقات الناس ، کان معدودا فی : الفقهاء ، والشعراء ، والمحدثین ، والأشراف ، .. ، والشیعة (سیر أعلام النبلاء : 4 / 84.).
(جاحظ گفته:... فقیه و شاعر و محدث و از اشراف بوده و نیز شیعه بوده)


3 ـ روایاته فی الکتب الستة : 
(روایاتش در صحاح سته)
  صحیح البخاری (صحیح البخاری : 2 / 100 ، کتاب الجنائز ، وج 3 / 149 ، کتاب الشهادات.) ، ومسلم (صحیح مسلم : 1 / 95 ، کتاب الایمان ، الباب ( 40 ) الحدیث 154 ، وج 2 / 697 ، کتاب الزکاة ، الحدیث 53. ) ، وسنن أبی داود (سنن أبی داود : 2 / 27 ، کتاب الصلاة ، باب صلاة الضحى ، الحدیث 1286.) ، والترمذی (سنن الترمذی : 4 / 232 ، کتاب اللباس ، الباب ( 20 ) الحدیث 1753.) ، والنسائی (سنن النسائی : 4 / 51 ، کتاب الجنائز.) ، وابن ماجة (سنن ابن ماجة : 2 / 1196 ، کتاب اللباس ، باب الخضاب بالحناء ، الحدیث 3622.). 

  4 ـ جایگاهش در رجال شیعه : 
  عده الشیخ الطوسی فیمن روى عن الامام أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) 
رجال الشیخ الطوسی : 70 الرقم 636
( شیخ طوسی (قدس سره) او را از کسانی شمرده که از امام علی (سلام الله علیه) روایت کرده اند)





أبان بن تغلب ... ـ 141 ه‍ 
  
  1 ـ شخصیته ووثاقته : 
(شخصیت و وثاقتش)
  قال الذهبی : الامام المقرئ أبو سعد ، وقیل : أبو امیة الربعی الکوفی الشیعی .. وهو صدوق فی نفسه ، عالم کبیر ، وبدعته خفیفة ، لا یتعرض للکبار ، وحدیثه نحو المئة (سیر أعلام النبلاء : 6 : 308 الرقم 131. )
(ذهبی گفته : عالمی بزرگ و راستگو و شیعه بوده(با تقیه) ، ...ونزدیک به صد حدیث دارد)

  وعن یحیى بن معین وأبی حاتم والنسائی : ثقة (تهذیب الکمال : 2 / 7.). 
(یحی بن معین و ابو حاتم و امام نسائی گفته اند : قابل اعتماد است. )
   

  2 ـ تشیّعه : 
(دلائل شیعه بودنش) :
  قال ابن عدی : وهو من أهل الصدق فی الروایات ، وکان مذهبه مذهب الشیعة ، وهو فی الروایة صالح لا بأس به (ـ الکامل : 1 / 308 ، تهذیب الکمال : 2 / 7 الرقم 135. ) (ابن عدی گفته : او از راویان راستگوست ، شیعه بوده است ، روایاتش قابل قبول است. 
  وقال الذهبی : شیعی جلد ، لکنه صدوق ، (میزان الاعتدال : 1 / 5 الرقم 2.). 
  وقال أیضا : ثقة ، شیعی (الکاشف : 1 / 32 الرقم 103.). 
  وقال أیضا : وهو صدوق فی نفسه ، موثق ، لکنه یتشیّع (تاریخ الاسلام ، حوادث سنة (150) : ص 55.). 
(ذهبی گفته : شیعه بوده ولی راستگو و معتمد .
  وقال ابن حجر : ثقة ، تکلم فیه للتشیع (تقریب التهذیب : 1 / 30 الرقم 157.) 

 
3ـ روایاته فی الکتب الستة : 
(روایاتش در صحاح سته :)
  صحیح مسلم (صحیح مسلم : 1 / 93 ، کتاب الایمان الحدیث 147 و 149 ، باب تحریم الکبر وبیانه و 115 ، باب صدق الایمان وإخلاصه ، الحدیث 198.) ، وسنن أبی داود (سنن أبی داود : 4 / 34 ، کتاب الحدود والقراءات ، الحدیث 3987.) ، والنسائی (سنن النسائی : 5 / 161 ، کتاب المناسک.). 


  4- جایگاهش در رجال شیعه : 
  أورده النجاشی فی رجاله وقال : قال له أبو جعفر ( علیه السلام ) : فإنی احب أن یرى فی شیعتی مثلک ». ( نجاشی (قدس سره) او را در رجال شیعه شمرده ، و گفته : امام محمد باقر (سلام الله علیه) در مورد او فرموده : دوست دارم در میان شیعیانم امثال تو (زیاد) ببینم .
  وقال أبو عبد الله ( علیه السلام ): « أما والله لقد أوجع قلبی موت أبان .عنهم (رجال النجاشی : 10 الرقم 7.)
و امام صادق (سلام الله علیه) فرمود : از فوت او قلبم به درد آمد.


( برگرفته از کتاب رجال الشیعة فی أسانید السّنه (حضرت آیت الله سبحانی (ایده الله تعالی ) . ( متن کتاب عربی است )( ترجمه و تلخیص و خطاهای احتمالی از حقیر است ).

مفهوم بداء نزد شیعه

مفهوم بداء نزد شیعه

(برای توضیح جامع پیرامون بداء به کتاب (( البداء فی الکتاب و السنه )) تالیف آیت الله سبحانی رجوع کنید .)

از موضاعتی که اهل سنت به شیعه اشکال می کنند موضوع (( بداء )) است . که ناشی از عدم اطلاع آنان از مفهوم بداء نزد شیعه و تکیه آنان به احادیث ضعیف است.

مفهوم بداء نزد شیعه
بدائی که مورد اعتقاد شیعه است و به آن ایمان دارد با الهام از آیات و روایات و به معنای ظاهر شدن امری مخفی بر مردم، آن هم به ضرورت مصلحتی از مصالح تشریع و ملاکات احکام و اساس تدبیر خلقت، و مقصود از بداء اصطلاحی این نیست که چیزی بر خداوند عزّ وجلّ مخفی مانده و بعد برایش آشکار گردیده است؛ و این بدان سبب است که تمام امور عالم برای خداوند معلوم و آشکار است و چیزی برای او در زمین و آسمان مخفی نیست، و خداوند سبحان به همین معنا اشاره نموده است: «یَمْحُو اللَّهُ مَا یَشَاء وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ» (خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى‏کند و «امّ الکتاب» [لوح محفوظ] نزد اوست!) پس خداوند عزّ وجلّ امری که در لوح محو و اثبات نوشته شده را بعد از آن که بر دیگران مخفی و پوشیده بوده به خاطر وجود برخی مصالح بر زبان پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله آشکار ساخته و بیان بدارد.
بداء در روایات اهل بیت علیهم السلام
معنایی که ما برای بداء بیان داشتیم همان چیزی است که روایات اهل بیت علیهم السلام بر آن تصریح داشته است، روایاتی که بعد از انکار معناى باطل بداء که لازمه‌ آن جهل و نقص است معنای صحیح و قرآنی آن که به معنای آشکار ساختن امری که بر دیگران مخفی بوده است را بیان نموده‌اند.
امام صادق علیه السلام فرمودند: «ما بدا لله فی شیء إلا کان فی علمه قبل أن یبدو له»(الکافی) (برای خداوند چیزی آشکار نمی‌شود مگر آن که از ابتدا در حیطه علم الهی وجود داشته است.) و نیز امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده است: «إن الله لم یبد له من جهل.( الکافی)، (برای خداوند هیچ چیزی مجهول نیست تا بخواهد آشکار شود.) چنان‌که در جایی دیگر فرموده است: «من زعم أن الله یبدو له فی شیء الیوم لم یعلمه أمس فابرؤوا منه. (کمال الدین . شیخ صدوق)، (کسی که بپندارد چیزی از آغاز برای خداوند آشکار نبوده و اکنون برایش آشکار گردیده است از او برائت بجویید.) و نیز شیخ صدوق در حاشیه این روایت آورده است: «وإنما البداء الذی ینسب إلى الإمامیة القول به هو ظهور أمره. (کمال الدین . شیخ صدوق). (بدائی که به شیعه امامیه نسبت داده می‌شود به معنای آشکار شدن امری است.)  
بداء در اقوال علمای شیعه
این معنای از بداء که ما بیان داشتیم نزد تمامی علمای شیعه مورد اتفاق است؛ و شما نمی‌توانید هیچ‌یک از علمای شیعه را بیابید که به آن معنای باطلی که شما شیعه را مورد اتهام قرار داده‌اید قائل گشته باشد، شیخ طوسی در این باره گفته است: «والوجه فی هذه الأخبار [أی أخبار البداء] ما قدمنا ذکره من تغییر المصلحة فیه واقتضائها تأخیر الأمر إلى وقت آخر على ما بیّناه ، دون ظهور الأمر له تعالى ، فإنا لا نقول به ولا نجوزه ، تعالى الله عن ذلک علواً کبیراً. (الغیبه . شیخ طوسی)). (توجیه این روایات [روایات وارده در باب بداء] همان است که ما ذکر کردیم؛ که منظور تغییر مصلحت در امر و به این شکل که مصلحت اقتضاء نموده است می‌باشد تا امر به وقت دیگری به تأخیر افتد، بدون این که لازم باشد بگوییم امری برای خداوند متعال ظهور جدید یافته، چرا که چنین سخنی را نه می‌توانیم بگوییم و نه جایز است که بگوییم، و خداوند سبحان از چنین مکانت و مرتبه‌ای بالا‌تر و بزرگ‌ مرتبه‌تر است.)  
مرحوم مازندرانی شارح کتاب «کافی» به هنگام عرضه روایات بداء گفته است: «فهو سبحانه کان فی الأزل عالماً بأنه یمحو ذلک الشیء فی وقت معین لمصلحة معینة عند انقطاع ذلک الوقت وانقضاء تلک المصلحة، ویثبت هذا الشیء فی وقته عند تجدد مصالحه، ومن زعم خلاف ذلک واعتقد بأنه بدا له فی شیء الیوم مثلاً، ولم یعلم به قبله، فهو کافر بالله العظیم ونحن منه براء. (شرح اصول کافی . مازندرانی). (خداوند سبحان از روز ازل و آغاز عالم بوده است که فلان چیز را در وقتی معین و برای مصلحتی معین محو کرده و از بین خواهد برد، و یا فلان کار در وقتی مشخص مصالحش متغییر خواهد گشت و اگر کسی خلاف این را اعتقاد داشته و بپندارد که مطلبی نزد خداوند سبحان از ابتدا مشخص و معلوم نبوده و بعدها به آن آگاه گردیده است به خداوند سبحان کافر گشته و ما نسبت به چنین کسی اعلام برائت می‌کنیم.)
واضح است که دیدگاه و جهت گیری اهل علم و تحقیق در هر دین و مذهبی برگرفته از آراء و اقوال علمای آن دین و مذهب است و این صحیح و منطقی نیست که روایتی را شما تقطیع و بریده بریده کرده و از موضوع عام خود تغییر داده و آنگاه از آن به نفع خویش بهره برداری و تفسیر باطلی بنمایید که با اعتقاد پیروان آن دین و مذهب هیچ سازگاری نداشته باشد.
بداء در کتاب‌های اهل سنّت: 
نکته دیگر این که همین تعبیر از «بداء» در برخی از روایات صحیحه در کتاب‌های روائی و حدیثی اهل سنّت نیز آورده شده است.
بخاری در صحیح خود از ابو هریره روایت کرده است که او از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیده است که آن حضرت می‌فرمود: «إن ثلاثة فی بنی إسرائیل، أبرص وأقرع وأعمى بدا لله أن یبتلیهم، فبعث إلیهم ملکاً، فأتى الأبرص، فقال: أی شیء أحب إلیک؟ ... إلى آخر الحدیث. (صحیح البخاری ج2 ص384) (سه گروه در بنی اسرائیل بودند، پیس، کچل و نابینا که برای خداوند «بدا» حاصل شد که آنها را به این مرض مبتلا سازد، از این‌رو مَلَکی را به سوی آنها برانگیخت و پیسی را برای آنها نازل ساخت، و به آنها فرمود: کدام یک را شما انتخاب می‌کنید؟ ... تا آخر حدیث.)
شارحان صحیح بخاری لفظ بداء را به همان معنایی شرح نموده‌اند که قبلاً ما از تصریحات علمای شیعه بیان داشتیم.
ابن حجر گفته است: «قوله: (بدا لله) بتخفیف الدال المهملة بغیر همز ، أی سبق فی علم الله فأراد إظهاره ، ولیس المراد أنه ظهر له بعد أن کان خافیاً؛ لأن ذلک محال فی حق الله تعالى. (فتح الباری. ابن حجر ج6 ص364)، (این عبارت که: «بدا لله» (برای خداوند آشکار شد) که به سکون دال بدون نقطه و بدون همزه خوانده می‌شود، یعنی در علم خداوند سبحان از قبل معلوم بوده است که بعدها اراده نموده تا آن را آشکار سازد، و مراد از آن این نیست که امری ابتدا برای خداوند سبحان مخفی بوده و بعد‌ها آشکار گردیده است؛ چرا که چنین چیزی از ساحت خداوند متعال محال است.) و با همین مضمون از عینی در عمدة القاری نیز آمده است (عمده القاری. العینی .ج16 ص48)
و در تفسیر ابن ابی حاتم از ابن عباس در باره این قول خداوند عزّ وجلّ که می‌فرماید: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الأَنفُسَ» (خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى‏کند) (زمر/42) آمده است: «فإن بدا لله أن یقبضه قبض الروح، فمات، أو اُخر أجله رد النفس إلى مکانها من جوفه. (تفسیر ابن ابی حاتم ) .(اگر برای خداوند سبحان آشکار شود که کسی را قبض روح کند و او از دنیا برود، و یا مرگش به تاخیر افتد، در آن صورت جان او به درون کالبد او برگردانده می‌شود.) 
هیثمی در مجمع الزوائد در باره طلوع خورشید از جهت مخالف آن یعنی از سوی مغرب زمین از عبد الله بن عمرو روایت کرده است: «أنها [الشمس] کلما غربت أتت تحت العرش فسجدت واستأذنت فی الرجوع فأذن لها فی الرجوع حتى إذا بدا لله أن تطلع من مغربها فعلت کما کانت تفعل أتت تحت العرش فسجدت واستأذنت فی الرجوع فلم یرد علیها شیء، ثم تستأذن فی الرجوع فلا یرد علیها شیء ... الحدیث . (مجمع الزوائد . الهیثمی . ج8 ص8 ). (هرگاه که خورشید غروب می‌کند به زیر عرش الهی آمده و آنجا سجده می‌کند و برای بازگشتی دوباره اجازه می‌خواهد تا آنجا که اگر برای خداوند سبحان «بدا» حاصل ‌شود که خورشید از مغرب طلوع کند این کار را انجام می‌دهد چنان که این کار را انجام داده است؛ از این‌رو باز خورشید می‌آید و زیر عرش الهی سجده می‌کند و برای بازگشتی دوباره از خداوند سبحان اجازه می‌خواهد اما به آن اجازه داده نمی‌شود تا این که دوباره این کار را می‌کند اما به خورشیده اجازه داده نمی‌شود ... تا پایان حدیث.) 
هیثمی گفته است: «رواه أحمد والبزار والطبرانی فی الکبیر ورجاله رجال الصحیح» (مجمع الزوائد . الهیثمی . ج8 ص9 ). (احمد و بزار و طبرانی در جامع الکبیر روایت کرده است که رجال سند این روایت صحیح هستند.)
تعبیری که در این روایات وارد شده است مطابق با آن چیزی است که در روایات ما آمده است، و تفسیر علمای ما در رابطه با «بداء» و آشکار شدن امری بر خداوند برای عموم مردم نیز مخفی نمانده است و هرگز به این معنا حمل نمی‌کنند که امری بر خداوند عزّ وجلّ مخفی بوده است و بعدها آشکار گردیده است، همان معنایی که امامان معصوم و علمای شیعه و سنی آن را محال دانسته و ردّ نموده‌اند. 
آثار بداء بر عقیده
واضح و بدیهی است که بداء به آن معناى مورد قبول در روایات، قدرت مطلق خداوند در تصرّف و دخالت در امور جهان را به هر شکلی که مورد دلخواه و اراده او باشد را نشان می‌دهد؛ و این که قلم تکوین و لوح خلق و تغییر نخشکیده است، و این بر خلاف آن چیزی است که یهود به آن اعتقاد داشتند که قدرت خداوند عزّ وجلّ مقیّد است و نسبت به مخلوقاتش خلع ید گردیده، چرا که آنها بر این اعتقاد بودند که: دستان خداوند عزّ وجلّ بسته شده است، چنان که قرآن کریم این موضوع را برای ما به این شکل حکایت می‌نماید: «وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیْفَ یَشَاء . ( المائده 64)، (و یهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دست‌هایشان بسته باد! و به خاطر این سخن، از رحمت (الهى) دور شوند! بلکه هر دو دست (قدرت) او، گشاده است هر گونه بخواهد، مى‏بخشد!) و در همین راستا می‌فهمیم که سبب تأکید امامان اهل بیت علیهم السلام بر عقیده بداء، به عنوان ردّی بر تفکر و عقیده یهود و ابطال هر تفکری که قدرت و مشیت خداوند عزّ وجلّ را محدود به حد و اندازه معین و مشخصی می‌داند بوده و وسعت قدرت خداوند عزّ وجلّ را در عالم خلقت و تکوین اثبات نموده است.
و اما روایاتی که شما در مدح و توصیف «برید عجلی» و «زراره» و مذمت آنها در روایاتی دیگر بیان داشته‌اید و بعد از بیان این دو گروه روایات سؤال نموده‌اید که مضمون کدام یک از این روایات می‌تواند صحیح و کدام یک از روی تقیه صادر شده باشد؟
در جواب می‌گوییم: پاسخ بسیار واضح است؛ چرا که روایاتی که در مدح وارد شده است حقیقت دارد و بر همین اساس علمای رجال نظر داده‌اند و سند آن نیز صحیح و مضمون آنها قوی است، و اما روایات مذمت روایات ضعیف، موهون و از حیث متن و سند ساقط است.
مرحوم آیت الله خوئی در معجم رجال الحدیث به هنگام تعلیق روایات ذمّ گفته است: «لا یکاد ینقضی تعجبی کیف یذکر الکشی والشیخ هذه الروایات التافهة، الساقطة، غیر المناسبة لمقام زرارة وجلالته والمقطوع فسادها»، ثم أثبت بعد ذلک ضعف طرق تلک الروایات وجهالة رواتها . (هموار تعجب می‌کنم از این که کشی و شیخ این روایات پست و بی ارزش را نقل کرده‌اند، که هیچ مناسبتی با مقام و شخصیت بالای زراره نداشته و فساد آن قطعی و یقینی است» دیگر آن که ضعف طرق این روایات و مجهول بودن راویان آن ثابت شده است.) 
( نکته : روایاتی را که اهل سنت از کتب شیعه می آورند نیز از لحاظ رجالی ضعیف است . ر.ک . الفهرست شیخ طوسی . معجم الرجال ، آیت الله خوئی )


آیا خداوند در آسمان است؟ (وتفسیر آیات 16و17 سوره ملک)

آیا خداوند در آسمان است؟ (وتفسیر آیات 16و17 سوره ملک)


 الله فی السماء و علمه فی کل مکان  ( ! )

خداوند در آسمان است و علم او در همه جا   ( ! )
این جمله امام مالک است . در پست های قبل نقدی که حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی (ایده الله تعالی) بصورت بسیار علمی و دقیق بر این جمله امام مالک کرده بودند را قرار دادم. چندی پیش آقای عبدالحی مطلبی در نقد آیت الله وحید نوشت اند که کمی تند و متعصبانه و بدور از فضای علم بود. جناب عبدالحی با استناد به آیات 16 و 17 سوره ملک ادعا کرده اند که جمله (( الله فی السماء )) امام مالک با این آیات تطابق دارد و حضرت آیت الله وحید (ایده الله تعالی) از قرآن خبری ندارند و... (سبحان الله).
اکنون آیات 16 و 17 سوره ملک را از تفاسیر شیعه و سنی می آوریم تا تفسیر این دو آیه روشن شود و معلوم شود که آیا جمله (( الله فی السماء )) امام مالک با این دو آیه قابل توجیه است یا این که جمله (( الله فی السماء )) غلط و نقد حضرت آیت الله وحید صحیح است. و آیا خدا در آسمان است ؟

آیات 16 و 17 سوره ملک :

أَأَمِنتُم مَّن فِی السَّمَاء أَن یَخْسِفَ بِکُمُ الأَرْضَ فَإِذَا هِیَ تَمُورُ
آیا خود را از عذاب کسى که حاکم بر آسمان است در امان مى‏دانید که دستور دهد زمین بشکافد و شما را فرو برد و به لرزش خود ادامه دهد؟!
أَمْ أَمِنتُم مَّن فِی السَّمَاء أَن یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حَاصِبًا فَسَتَعْلَمُونَ کَیْفَ نَذِیرِ
یا خود را از عذاب خداوند آسمان در امان مى‏دانید که تندبادى پر از سنگریزه بر شما فرستد؟! و بزودى خواهید دانست تهدیدهاى من چگونه است!

تفاسیر شیعه در مورد (( من فی السماء )) این دو آیه :

1. المیزان فی تفسیر القرآن . علامه طباطبائی (رضوان الله علیه

و مـراد از کـلمـه (مـن فـى السـمـاء - آن کس که در آسمان است ) فرشتگانى هستند که مـوکـل بـر آسـمـان و حـوادث عـالمـنـد، و اگـر ضـمـیـر مفرد - یخسف - به کلمه (من ) بـرگـردانـده ، بـا ایـنـکـه این کلمه در معنا جمع است ، به این جهت است که کلمه مذکور در لفظ مفرد است . و وقتى گفته مى شود: (خسف الارض بقوم کذا) معنایش این است که زمین زیر پاى فلان قوم شکافته شد،
و هـمـه را در شـکـم خـود فـر و بـرد. و کـلمـه (مـور) کـه مـصـدر فعل (تمور) است ، به طورى که صاحب مجمع گفته به معناى تردد درآمد و شد است ، نظیر کلمه (موج ) که آن نیز به همین معنا است .
و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه چـگـونـه بـا خـاطـر جـمـع و دل آسوده به ربوبیت خداى تعالى کفر ورزیده اید، و چه ایمنى از ملائکه ساکن آسمان و مـوکـل بر امور عالم دارید از اینکه زمین را زیر پایتان بشکافند، و به امر خدا شما را در شـکـم زمـیـن پـنـهـان سـازنـد، در حـالى کـه زمـیـن هـمـچـنـان متزلزل و مضطرب باشد و چون گهواره آمد و شد داشته باشد؟.
بـعـضـى از مـفـسـریـن گفته اند: مراد از کسى که در آسمان است خداى سبحان ، و منظور از (در آسـمـان بودن خدا) این است که سلطنت و تدبیر امور خدا در آسمان است ، و گر نه معنا ندارد خدا در مکان بگنجد، و آسمان و عالمى از عوالم او را در خود جاى دهد. ولى از نظر ما هر چند معناى بى اشکالى است لیکن خلاف ظاهر آیه است .



2.تفسیر نمونه . آیت الله مکارم شیرازی

2. تعبیر به (من فى السماء) (کسى که در آسمان است ) اشاره به ذات پاک خدا است که حـاکـمیت او بر کل آسمانها - تا چه رسد به زمین - مسلم است ، بعضى نیز گفته اند اشاره به فرشتگان خدا است که در آسمانها هستند و مامور اجراى فرمان او مى باشند.
سـپـس مـى افـزایـد: (لازم نـیـسـت حـتـما زلزله ها به سراغ شما آید بلکه مى تواند این فـرمـان را به تندبادها دهد، آیا شما خود را در امان مى دانید که خداوند حاکم بر آسمانها تـندبادى مملو از سنگریزه بر شما فرستد و شما را زیر کوهى از آن مدفون سازد)؟! (اءم اءمنتم من فى السماء ان یرسل علیکم حاصبا

 

3.تفسیر صافی. علامه فیض کاشانی (قدس سره)

(16) ءأمنتم من فی السماء یعنی الملائکة الموکلین على تدبیر هذا العالم وقرئ وأمنتم بقلب الهمزة الاولى واوا لانضمام ما قبلها وبقلب الثانیة ألفا أن یخسف بکم الارض فیغیبکم فیها کما فعل بقارون فإذا هی تمور تضطرب . 
 (17) أم أمنتم من فی السماء أن یرسل علیکم حاصبا أن یمطر علیکم حصبا فستعلمون کیف نذیر کیف إنذاری إذا شاهدتم المنذر به ولکن لا ینفعکم العلم حینئ

  

4.مجمع البیان . شیخ طبرسی (قدس سره )

«أ أمنتم من فی السماء» أی أمنتم عذاب من فی السماء سلطانه و أمره و نهیه و تدبیره لا بد أن یکون هذا معناه لاستحالة أن یکون الله جل جلاله فی مکان أو فی جهة و قیل یعنی بقوله «من فی السماء» الملک الموکل بعذاب العصاة «أن یخسف بکم الأرض» یعنی أن یشق الأرض فیغیبکم فیها إذا عصیتموه «فإذا هی تمور» أی تضطرب و تتحرک و المعنى أن الله یحرک الأرض عند الخسف بهم حتى تضطرب فوقهم و هم یخسفون فیها حتى تلقیهم إلى أسفل و المور التردد فی الذهاب و المجیء مثل الموج «أم أمنتم من فی السماء أن یرسل علیکم حاصبا» أی ریحا ذات حجر کما أرسل على قوم لوط حجارة من السماء و قیل سحابا یحصب علیکم الحجارة


تفاسیر اهل سنت :

1.تفسیر قرطبی 

قال ابن عباس : أأمنتم عذاب من فی السماء إن عصیتموه . وقیل : تقدیره أأمنتم من فی السماء قدرته وسلطانه وعرشه ومملکته . وخص السماء وإن عم ملکه تنبیها على أن الإله الذی تنفذ قدرته فی السماء لا من یعظمونه فی الأرض . وقیل : هو إشارة إلى الملائکة . وقیل : إلى جبریل وهو الملک الموکل بالعذاب . قلت : ویحتمل أن یکون المعنى : أأمنتم خالق من فی السماء أن یخسف بکم الأرض کما خسفها بقارون .



2. تفسیر جلالین ( امام جلال الدین سیوطی و جلال الدین المحلی)

أأمنتم] بتحقیق الهمزتین وتسهیل الثانیة وإدخال ألف بینهما وبین الأخرى وترکه وإبدالها ألفا [من فی السماء] سلطانه وقدرته [أن یخسف] بدل من من [بکم الأرض فإذا هی تمور] تتحرک بکم وترتفع فوقکم



3.امام شوکانی 

قال الواحدی : قال المفسرون : یعنی عقوبه من فی السماء و قیل : من فی السماء : قدرته و سلطانه و عرشه و ملائکته و قیل : من فی السماء من الملائکه و قیل: المراد جبرئیل. 


4.امام طبرانی 
معناه اامنتم یا اهل المکه من فی السماء سلطانه و قدرته و ملکه ...
وقیل اامنتم من فی السماء وهو الملک الموکل بالعذاب یعنی جبرئیل .


5.تفسیر ابی سعود

ای الملائکه الموکلین بتدبیر هذا العالم او الله سبحانه علی تاویل من فی السماء امره و قضاوه او علی زعم العرب حیث کانوا یزعمون انه تعلی فی السماء ای اامنتم من تزعمون انه فی السماء و هو متعال عن المکان.



6.تفسیر ثعلبی

(من فی السماء ) قدرته و سلطانه و عرشه ...
من فی السماء : لانهم کانوا یعترفون بان اله السماء و یزعمون ان الاصنام الهه الارض و کانو یدعون الله من جهه السماء و ینظرون نزول امره بالرحمه و السطوه فیها.



این تفسیر این دو آیه در تفاسیر معروف شیعه و سنی بود که در هیچکدام تفسیر آیه با جمله (( الله فی السماء)) امام مالک همخوانی نداشت. بلکه این جمله امام مالک با این تفاسیر در تناقض است . و احتجاج جناب عبدالحی به این آیات برای تایید سخن امام مالک اشتباه است . 

فرمایشی از وجود مبارک حضرت امام جعفر صادق (صلوات الله و سلامه علیه) در خداشناسی :
و لا یحیط به شیئ . هیچ چیزی به او احاطه ندارد. ان الله تبارک و تعالی لا یشبه شیئا و لا یشبهه شیئ. نه شبیه هست به چیزی نه چیزی شبیه اوست . و کل ما وقع فی الوهم فهو بخلافه . آنچه در وهم هر متوهمی آنچه در عقل هر عاقلی آنچه در درک هر مدرکی در بیاید او مخلوق اوست نه خالق او. او ذاتی است که در وههم می‌گنجد در عقل نمی آید فقط عقل به ایات حکمت او به نشانه های قدرت او به مقام اثبات او می رسد ان هم در حد خروج از حد تعطیل و حد تشبیه . بعد مهم این است :‌ لم یزل الله عز و جلّ‌ و العلم ذاته . و علم خداوند عین ذات اوست.

انشاء الله در پست های بعد در مورد عدم رویت خدا و عدم جسم بودن خدا مطالبی خواهم آود. زیرا عزیزان اهل سنت قائل به رویت خدا در قیامت اند. بصورت مختصر دو حدیث در این مورد بیان میکنم و بحث تفصیلی در پست های آینده انشاء الله.

روزى مردم از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم پرسیدند آیا ما پروردگارمان را روز قیامت مى‏بینیم؟ فرمود: آیا در دیدن ماه در شب چهارده که ابرى مانع نباشد ضرر مى‏کنید؟ گفتند: نه، یا رسول اللّه! فرمود: آیا در دیدن خورشید که ابرى جلوى آن نباشد ضررى مى‏نمائید؟ گفتند: نه. فرمود: همانا شما خدا را مى‏بینید . لابدّ خوانندگان محترم توجّه دارند که تشبیه دیدن خدا به دیدن ماه و خورشید، راه هرگونه توجیه را مى‏بندد که مثلاً بخواهند بگویند منظور از دیدن خدا، دیدن به قلب است نه با چشم سر و امثال آن. علاوه بر این، اهل سنّت خود اینگونه روایات را به ظاهر خویش باقى گذاشته و راه هر گونه توجیه را بسته‏اند. 

(بگذریم از اینکه در دیدن خورشید به ما ضرر مى‏رسد!).


(1) الف ـ صحیح بخارى، ج 1، ص 204، باب فضل السجود (از کتاب الصلاة) و ج 8، ص 147، باب ما جاء فی الرقاق و... باب الصراط جسر جهنّم وبه همین مضمون در ج 6، ص 56، تفسیر سوره نساء، و ج 9، ص 156 و 158، کتاب التوحید، باب و کان عرشه على الماء.

ب ـ صحیح مسلم، ج 1، ص 163 به بعد، کتاب الایمان، باب معرفة طریق الرؤیة (باب 81)، ح 299 و 300 و 302 و ج 4، ص 2279، کتاب الزهد و الرقّائق، ح 16.

ج ـ سنن ابن ماجه، همان، ح 179.

د ـ سنن ترمذی همان، ص 594، باب 17، ح 2554.

ه ـ سنن أبی داود، همان، ح 4730.


متن یکى از احادیث صحیح مسلم چنین است:

«انّ ناسا فی زمن رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم قالوا: یا رسول اللّه! هل نرى ربّنا یوم القیامة؟ قال رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم : نعم. قال: هل تضارّون فی رؤیة الشمس بالظهیرة صحوا لیس معها سحاب؟ وهل تضارّون فی رؤیة القمر لیلة البدر صحوا لیس فیها سحاب؟ قالوا: لا یا رسول اللّه ! قال: ما تضارّون فی رؤیة اللّه تبارک و تعالى یوم القیامة إلاّ کما تضارّون فی رؤیة أحدهما...



اینک روایاتى دیگر از صحاح در همین زمینه:

«چون قیامت برپا شد مؤمنین دنبال کسى مى‏روند که از آنها شفاعت کند. ابتدا نزد حضرت آدم علیه‏السلام رفته و از او تقاضا مى‏کنند. او گناه خویش را یادآورى کرده و عذر مى‏خواهد و مى‏گوید به نزد نوح علیه‏السلام بروید آنها نزد حضرت نوح علیه‏السلام مى‏روند و همان تقاضا را از او مى‏نمایند او آنها را به إبراهیم علیه‏السلام ارجاع مى‏دهد و آن حضرت به موسى و او به عیسى علیهماالسلام (و هر کدام ـ غیر از حضرت عیسى علیه‏السلام ـ گناهان خود را مانع شفاعت مى‏دانند!) تا آنکه نزد پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مى‏روند. آن حضرت نزد خدا رفته و از او اجازه مى‏گیرد و چون او را دید به سجده مى‏افتد....)

(1) الف ـ صحیح بخارى، ج 6، ص 21 و 22، ابتداى تفسیر سوره بقره و مشابه آن در ج 8، ص 145، کتاب الدعوات، باب صفة الجنّة والنار، و ج 9، ص 149 و 161، کتاب التوحید، باب ما یذکر فی الذات و... و باب وکان عرشه على الماء.
صحیح مسلم، ج 1، ص 87 ـ 180، کتاب الایمان، باب 84، ح 322 إلى 329.
سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1442، کتاب الزهد، باب ذکر الشفاعة (باب 37)، ح 4312


این روایت نیز به خوبى مى‏رساند که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در آنجا که بود خدا را ندیده بود و چون نزد او رفت (که خواهیم گفت یعنى تا خانه خدا رفت و خدا در آن موقع در خانه خویش بود!) او را دید! 


لابدّ خوانندگان محترم از خود مى‏پرسند که مؤمنین چرا ابتدا نزد پیامبر خودشان نرفته و در خانه دیگران را کوبیدند، آنهم از ابتدا در خانه آدم أبو البشر علیه‏السلام که از انبیاء اولو العزم نبود؟ و چرا او و سایر انبیا ـ که مى‏دانستند اینان از مؤمنین و از پیروان پیامبر آخر الزمانند ـ آنان را به پیامبر خودشان ارجاع ندادند و ...

                                          و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین