آیا روایت اهل سنت از امیر مؤمنان علیه السلام در وجوب خراب کردن سنگ قبرها ، صحت دارد ؟ | ||
توضیح سؤال :آیا روایت اهل سنت از امیر مؤمنان علیه السلام در وجوب خراب کردن سنگ قبرها ، صحت دارد ؟برای مثال یکی از روایتهایشان درباره علی (ع) مطلب زیر است: حکیم ابو محمد هذلی نقل می کند که علی فرمود: یک روز رسول الله در تشییع جنازه ای شرکت نمود, در آنجا فرمود آیا در میان شما کسی هست که بتان و مجسمه هایی که در شهر مدینه وجود دارد نابود کند, و مقبره ها را با زمین هموار سازد؟ از میان علی گفت: یا رسول الله من حاضرم! فرمود: پس بشتاب! علی پس از انجام ماموریت, نزد رسول الله بازگشت و گزارش کارش را ارابه کرد و گفت: یا رسول الله هر بتی که دیدم منهدم ساختم و همه قبرهای مرتفع را هموار کردم و تمام مجسمه ها را نابود کردم. آنگاه رسول خدا فرمود: هر کس دوباره این بتان و مجسمه ها و قبور را مرمت و بازسازی کند, به احکامی که از جانب خدا بر من نازل شده کفر ورزیده است. مسند امام احمد بن حنبل: ۱/۸۷ (مسند علی بن ابی طالب) خلاصه پاسخ :روایت اول :اشکال سندی :وکیع بن جراح : او غلط های بسیار داشت او نقل به معنی می کرد و الفاظ را تغییر می داد او به سلف جسارت کرده شراب می خورد و به باطل فتوی می داد مواردی دیگر از شراب خوردن وی سفیان ثوری : او مدلس بود حبیب بن أبی ثابت : مدلس بود روایاتی دارد که به نظر اهل سنت نباید از آن ها پیروی کرد علمای اهل سنت از روایت از او چشم پوشی کرده اند . حکم تدلیس در نظر علمای اهل سنت ابو وائل : او عثمانی بود می گفت علی سبب بروز فاجعه شده است . می گفت خلفای اسلام یا دین ندارند یا عقل!!! ازحجاج دفاع می کرد !!! مسئول بیت المال ابن زیاد بود. شراب می نوشید و لباس معصفر به تن می کرد . اشکالات دلالی این روایت : این روایت شاذ است . این دستور امیر مومنان چه زمانی صادر شده است ؟ این روایت می گوید قبر را به صورت کوهان شتر در نیاورید یعنی درست مخالف آنچه اهل سنت انجام می دهند . نووی برداشت شیعه را در مورد این روایت تایید می کند . قسطلانی نظر شیعه را در مورد این روایت تایید می کند . روایت دوم پاسخ به روایت دوم ( که روایت مطرح شده در سوال نیز همین روایت است ) پاسخ تفصیلی :در ابتدا باید گفت که این روایت فقط در کتب اهل سنت آمده است و به همین جهت برای شیعه حجت نمی باشد ؛ اما برای اینکه به خود اهل سنت نیز پاسخ گفته باشیم در مورد این روایت ومطالبی که به آن مربوط می شود پاسخی خواهیم نوشت : اصل روایت :اهل سنت در این زمینه دو روایت با مضمون های مشابه از امیر مومنان روایت می کنند : روایت اول :«حدّثنا یحیى بن یحیى وأبو بکر بن أبی شیبة وزهیر بن حرب ، قال یحیى: أخبرنا وقال الآخران: حدّثنا وکیع ، عن سفیان ، عن حبیب ابن أبی ثابت ، عن أبی وائل ، عن أبی الهیّاج الأسدی ، قال: قال لی علی(علیه السلام) : ألا أبعثک على ما بعثنی علیه رسول الله(صلى الله علیه وآله) لا تدَع تمثالا إلاّ طمسته ، ولا قبراً مشرفاً إلاّ سوّیته» صحیح مسلم ج2/ص666 رقم 969 باب الامر بتسویة القبر سنن أبی داود ج3/ص215 رقم 3218 باب فی تسویة القبر سنن النسائی الکبرى ج1/ص653 رقم 2158باب تسویة القبور إذا رفعت سنن النسائی (المجتبى) ج4/ص88 رقم 2031 باب تسویة القبور إذا رفعت سنن الترمذی ج3/ص366 رقم 1049باب ما جاء فی تسویة القبور مسند امام احمد بن حنبل: ج 1 ص 87 (مسند علی بن ابی طالب) ابو هیاج اسدی می گوید : امیر مومنان به من فرمودند : آیا تو را به همان کاری که رسول خدا من را به آن مامور فرمودند ، نفرستم ؟ هیچ تصویری را باقی مگذار مگر آن که آن را پوشانده باشی ، و هیچ قبری را باقی مگذار مگر آن که آن را هموار کرده باشی . اشکال سندی :درست است که این روایت در بیشتر صحاح سته و مسند احمد آمده است ، اما در این روایت کسانی هستند که متخصصین بحث رجال ، از اهل سنت ، ایشان را تضعیف کرده اند : وکیع بن جراح رواسیاو غلط های بسیار داشت و در پانصد حدیث اشتباه کرده بود :عبد الله بن احمد از پدرش نقل می کند که گفت : ابن مهدی أکثر تصحیفا من وکیع ووکیع أکثر خطأ منه وقال فی موضع آخر أخطأ وکیع فی خمسمائة حدیث تهذیب التهذیب ج11/ص110 و تهذیب الکمال ج30/ص471 و تاریخ بغداد ج13/ص507 و العلل ومعرفة الرجال ج1/ص394 و سیر أعلام النبلاء ج9/ص155 ابن مهدی در نوشتن از وکیع بیشتر اشتباه می کرد و وکیع از او بیشتر ( در خود روایت ) اشتباه می کرد ؛ و در جایی دیگر نیز گفته است که وکیع در 500 روایت اشتباه کرده است . از ابن مدینی نیز نقل شده است که گفت : قال ابن المدینی کان وکیع یلحن ولو حدثت بألفاظه لکانت عجبا کان یقول حدثنا الشعبی عن عائشة میزان الاعتدال فی نقد الرجال ج7/ص127 تهذیب التهذیب ج11/ص114 تاریخ مدینة دمشق ج63/ص99 تاریخ الإسلام ج13/ص444 سیر أعلام النبلاء ج9/ص154 از ابن مدینی روایت شده است که گفت : وکیع اشتباه سخن می گفت ؛ و اگر خود الفاظ روایت را می گفت نیکو بود ؛ می گفت شعبی از عائشه برای من روایت کرده است !!!( با اینکه چنین چیزی ممکن نیست ) نقل به معنی می کرد و الفاظ را تغییر می داد :از ابی نصر مروزی نیز نقل شده است که گفت : کان یحدث بآخره من حفظه فیغیر ألفاظ الحدیث کأنه کان یحدث بالمعنى ولم یکن من أهل اللسان تهذیب التهذیب ج11/ص114 او در اواخر ( دوره نقل روایتش ) از حفظ روایت می کرد ؛ پس الفاظ حدیث را تغییر می داد ؛ انگار که نقل به معنی می کند و از اهل زبان نبود ( کلمات را تغییر می داد ) به سلف جسارت کرده شراب می خورد و به باطل فتوی می داد :و از احمد بن حنبل نقل شده است که در مورد او گفت : وسئل أحمد بن حنبل إذا اختلف وکیع وعبد الرحمن بن مهدی بقول من نأخذ؟ فقال عبد الرحمن یوافق أکثر و خاصة فی سفیان و عبد الرحمن یسلم منه السلف ویجتنب شرب المسکر و کان لا یرى أن تزرع أرض الفرات. قال ابن المدینی فی التهذیب وکیع کان فیه تشیع قلیل قال حنبل سمعت ابن معین یقول : رأیت عند مروان ابن معاویة لوحا فیه أسماء شیوخ : فلان رافضی ، وفلان کذا ، ووکیع رافضی. فقلت له وکیع خیر منک قال منی قلت نعم فما قال لی شیئا ولو قال شیئا لوثب علیه أصحاب الحدیث سیر أعلام النبلاء، ج 9، ص 154. میزان الاعتدال فی نقد الرجال ج7/ص127 از احمد بن حنبل در مورد وکیع و عبد الرحمن بن مهدی سوال شد ؛ که اگر این دو با هم اختلاف داشتند کلام چه کسی را قبول کنیم ؟ پس پاسخ داد : عبد الرحمن بیشتر کلام درست می گوید و مخصوصا در مورد روایات سفیان ؛ و عبد الرحمن در مورد سلف بد نمی گوید و از نوشیدن مسکرات پرهیز می کند و کشاورزی در آب فرات را جایز نمی داند ( اما وکیع خیر ) ؛ ابن مدینی در تهذیب گفته است : او کمی شیعه گری داشت ( به سلف جسارت می کرد ) ابن حنبل می گوید از ابن معین شنیدم که می گفت : در نزد مروان بن معاویه کتابی دیدم که در آن نوشته بود فلانی ( وکیع ) رافضی است ( به سلف جسارت می کند ) ، پس به او گفتم : وکیع از تو بهتر است ؛ گفت : از من بهتر است ؟ گفتم آری اما پاسخم را نداد ، و اگر چیزی می گفت اصحاب حدیث بر وی پریده و او را می زدند . موارد دیگری از شراب خوردن وی :خطیب بغدادی از وی نقل می کند که شراب می خورد : وکان یفطر على نحو عشرة أرطال من الطعام ثم یقدم له قربة فیها نحو من عشرة أرطال نبیذ فیشرب منها ما طاب له على طعامه ثم یجعلها بین یدیه ویقوم فیصلی ورده من اللیل وکلما صلى رکعتین أو أکثر من شفع أو وتر شرب منها حتى ینفذها ثم ینام قرأت على التنوخی عن أبی الحسن احمد بن یوسف بن یعقوب بن إسحاق بن البهلول الأنباری قال حدثنی أبی قال حدثنی جدی إسحاق بن البهلول قال قدم علینا وکیع بن الجراح فنزل فی المسجد على الفرات فکنت أصیر إلیه لاستماع الحدیث منه فطلب منی نبیذا فجئته بمخیسة لیلا فأقبلت أقرأ علیه الحدیث وهو یشرب فلما نفذ ما کنت جئته به أطفأ السراج فقلت له ما هذا فقال لو زدتنا لزدناک . أخبرنا بن الفضل أخبرنا دعلج أخبرنا احمد بن علی الأبار حدثنا محمد بن یحیى قال قال نعیم بن حماد تعشینا عند وکیع أو قال تغدینا فقال أی شیء تریدون أجیئکم به نبیذ الشیوخ أو نبیذ الفتیان قال قلت تتکلم بهذا قال هو عندی أحل من ماء الفرات. تاریخ بغداد ج13/ص502 او ده رطل (حدود پانزده کیلو) غذا می خورد و سپس برای او مشکی می آوردند که در آن 15 کیلو شراب بود ؛ پس از آن مقداری که دوست داشت می نوشید ؛ و سپس آن را جلوی خویش قرار داده ایستاده نماز می خواند !!! هر زمان که دو رکعت می خواند یا بیشتر یا یک رکعت ، دوباره از آن می نوشید تا اینکه مشک را خالی می کرد !!! سپس می خوابید ... وکیع به نزد ما آمده پس در مسجدی در کنار فرات جای گرفت ؛ من برای شنیدن روایت به نزد او می رفتم ؛ پس از من شراب خواست ؛ پس برای او شب هنگام شراب بردم و به او روی کرده روایت خواندم و او می نوشید ؛ وقتی که آنچه برای او آورده بودم تمام شد چراغ را خاموش کرده و گفت بس است !!! گفتم : برای چه ؟ پاسخ داد : اگر تو بیشتر می آوردی ما هم بیشتر با تو روایت کار می کردیم!!! ...از نعیم روایت شده است که گفت : شام یا نهار را نزد وکیع خوردیم ؛ پس گفت : چه چیزی برای شما بیاورم ؟ شراب پیرمردان را ( شرابی سبک ) و یا شراب جوانان را ( سنگین ) !!! گفتم : از شراب سخن می گویی؟ پاسخ داد : شراب نزد من از آب فرات گوارا تر است !!! این شخص با چنین وضعیتی چون یکی از مراجع اصلی در بحث روایت به شمار می رود و روایات بسیاری در فضائل صحابه و احکام ( طبق نظر اهل سنت ) دارد ، به همین جهت اشکالات او را به حساب نمی آورند و او را جزو مشایخ می دانند . سفیان ثوری:او تدلیس می نمود :ذهبی در مورد او می گوید : کان یدلس عن الضعفاء میزان الاعتدال ج3ص 245 سفیان بن سعید او از راویان ضعیف تدلیس می نمود ( نام ایشان را از سند حذف می کرد و سند را به صورتی بیان می نمود که مورد قبول باشد ) از ابن مبارک نقل شده است که گفت : حدث سفیان بحدیث ، فجئتُهُ وهو یدلسه ، فلما رآنی إستحیى ، وقال: نرویه عنک تهذیب التهذیب ج4/ص101 شماره 199 سفیان بن سعید بن مسروق الثوری . به سفیان روایتی را گفتم ؛ پس به نزد او آمدم در حالی که در سند این روایت تدلیس کرده ( و آن را برای مردم از خودش و بدون ذکر من نقل می کرد تا چنین بیان کند که خود از راوی بزرگی روایت شنیده است ) ؛ وقتی که من را دید خجالت کشید و گفت : ( از این به بعد ) از تو روایت خواهم کرد . و از یحیی بن معین نقل شده است که گفت : جَهد الثوری أن یدلسَ علیَّ رجلا ضعیفاً فما أمکنه تهذیب التهذیب ج11/ص192 رقم 359 یحیى بن سعید بن فروخ القطان ثوری می خواست که روایتی را برای من از شخص ضعیفی روایت کرده و در آن تدلیس کند اما نتوانست ( و من فهمیدم ) و نیز از یحیی نقل شده است که گفت : لم یکن أحد أعلم بحدیث أبی إسحاق من الثوری وکان یدلس الجرح والتعدیل ج4/ص225 رقم 972 سفیان بن سعید بن مسروق الثوری کسی به اندازه ثوری در مورد حدیث ابی اسحاق آگاهی نداشت اما او تدلیس می کرد . حبیب بن أبی ثابت:مدلس بود :ابن حبان در مورد او گفته است : کان مدلساً تهذیب التهذیب 2: 156 رقم 323حبیب بن أبی ثابت ، تقریب التهذیب ص150 رقم 1084 حبیب بن أبی ثابت او مدلس بود . ابن خزیمه نیز در مورد او همین سخن را می گوید : تهذیب التهذیب ج2 ص156رقم 323حبیب بن أبی ثابت روایاتی دارد که نباید از آن ها پیروی کرد :عقیلی در مورد او می گوید : وله عن عطاء أحادیث لا یتابع علیها تهذیب التهذیب ج2 ص156رقم 323حبیب بن أبی ثابت او از عطاء روایاتی دارد که نمی توان آن ها را پذیرفت . قطان نیز در مورد او می گوید : له غیر حدیث عن عطاء لا یتابع علیه ولیست بمحفوظة همان او روایاتی چند از عطاء دارد اما این روایات را نمی توان پذیرفت و در کتب ما موجود نیست . بزرگان از روایت از او چشم پوشی کرده اند :عقیلی در مورد او می گوید : غَمَزهُ ابن عون همان ابن عون از او چشم فرو بسته است . حکم تدلیس در نظر علمای اهل سنت :چون در این سند دو نفر از راویان مدلس بودند ، بد نیست حکم تدلیس را از نظر اهل سنت بدانیم : عن الشافعی، قال: «قال شعبة بن الحجاج: التدلیس أخو الکذب... وقال غُنْدَر: سمعت شعبة یقول: التدلیس فی الحدیث أشد من الزنا، ولأن أسقط من السماء أحب إلی من أن أدلس... المعافى یقول: سمعت شعبة یقول: لأن أزنی أحب إلیّ من أن أدلّس» و... الکفایة فی علم الروایة خطیب بغدادی : ص395، دار الکتاب العربی بیروت. از امام شافعی روایت شده است که شعبة بن حجاج می گفت : تدلیس برادر دروغ است ؛ و غندر نیز گفته است : تدلیس در روایت از زنا بدتر است ؛ و اگر از آسمان به زمین بیفتم ، برای من راحت تر است از اینکه تدلیس کنم ؛ معافی می گوید : از شعبة شنیدم که می گفت : اگر زنا کنم برای من از تدلیس کردن دوست داشتنی تر است ... حال اهل سنت ، چنین روایتی را در صحاح خویش آورده و به اسم اینکه این روایت در صحاح آمده است ، مردم را مجبور به تخریب سنگ قبرها می نمایند و شیعه را به اصطلاح تخطئه می کنند . أبو وائل تنها راوی این روایت:او شفیق بن سلمة است که از دشمنان امیر مومنان بوده و جزو نواصب به شمار می رود . اهل سنت در حالی این روایت را از او به نقل از امیر مومنان می پذیرند که رسول خدا فرموده اند : یا علی لایحبک إلاّ مؤمن ، ولا یبغضک إلاّ منافق مجمع الزوائد 9: 133 .باب منه جامع فیمن یحبه ومن یبغضه ای علی هیچ کس تو را دوست نمی دارد مگر اینکه مومن است و هیچ کس جز منافقین تو را دشمن نمی دارد . او عثمانی بود :ابن ابی الحدید در مورد او می گوید : کان عثمانیاً یقع فی علی (علیه السلام) شرح نهج البلاغة ج 4ص 99 فصل فی ذکر المنحرفین عن علی او عثمانی بود ( کسانی که امیر مومنان را مسئول کشتن عثمان دانسته به حضرت جسارت می کردند ) و به علی جسارت می نمود . می گفت علی سبب بروز فاجعه شده است !!!عن المدائنی عن شعبة، عن حصین قلت لأبی وائل: أعلی أفضل أم عثمان؟ قال: علی إلى أن أحدث، فأمّا الآن فعثمان. أنساب الأشراف ج 6 ص 102 از شعبه روایت شده است که حصین گفته است : به ابو وائل گفتم علی برتر است یا عثمان؟ گفت علی برتر بود تا زمانی که سبب بروز فجایع شد ؛ اما الان عثمان برتر است . خلفای اسلام یا دین ندارند یا عقل :عن الأعمش، قال لى أبو وائل: یا سلیمان، ما فی أمرائنا هؤلاء واحدة من اثنتین، ما فیهم تقوى أهل لاسلام، ولا عقول أهل الجاهلیة. سیر أعلام النبلاء: 164/4، تاریخ الإسلام: 86/6، تهذیب الکمال: 553/12. اعمش می گوید : ابو وائل به من گفت : ای سلیمان ؛ در بین حاکمان ما یکی از دو چیز موجود نیست : یا تقوای مسلمانان و یا عقل مردمان جاهلی !!! از حجاج دفاع می کرد !!!قال ابن الزبرقان کنت عند أبی وائل فجعلت أسب الحجاج وأذکر مساویه ، فقال : لا تسبه وما یدریک لعله قال : اللهم اغفر لی فغفر له!!! حلیة الأولیاء ج 4 ص 102 ابن برقان می گوید : در نزد ابو وائل بودیم ؛ پس به حجاج ( بن یوسف ثقفی یکی از معروفترین دشمنان اهل بیت و نواصب ) فحش دادم و بدی های او را باز گو نمودم ؛ پس ابو وائل به من گفت : مبادا به او جسارت کنی ، شاید گفته باشد خدایا من را ببخش و خدا نیز او را بخشیده باشد !!! مسئول بیت المال ابن زیاد بود :وکان عامل ابن زیاد لبیت المال. سیر أعلام النبلاء: ج 4ص 166 او کارگزار ابن زیاد در بیت المال بود . شراب می نوشید و لباس معصفر بر تن می کرد :کان یشرب الجرّ - أی نبیذ الجر ویلبس المعصفر لا یرى بذلک بأساً. المعارف ص 255. او شراب جر می نوشید و لباس معصفر بر تن می کرد و این کار را جایز می دانست !! این در حالی است که مسلم در صحیح خویش از علی بن ابی طالب روایت می کند که فرمود : نهانی رسول اللّه (ص) عن التختم بالذهب... وعن لباس المعصفر. صحیح مسلم: 144/6، ح 5331، کتاب الّلباس (والزینة)، باب النَّهْىِ عَنْ لُبْسِ الرَّجُلِ الثَّوْبَ الْمُعَصْفَرَ. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم من را از انگشتر طلا به دست کردن و از ... پوشیدن لباس معصفر نهی کردند . اما این روایت جدا از اشکال سندی اشکال دلالی نیز دارد که به آن می پردازیم : اشکال دلالی روایت :الف) این روایت شاذ است :این مضمون را تنها ابو الهیاج ( حیان بن حصین ) نقل کرده است و سیوطی در شرح نسائی می گوید : لیس لأبی الهیّاج فی الکتب إلاّ هذا الحدیث الواحد . ابو الهیاج در کتاب های روایی غیر از این یک روایت ندارد !!! شرح سنن السنائیج.. ص 286. حاشیة السندى علی النسائی: 88/4. ب) این دستور امیر مومنان چه زمانی صادر شده است ؟از ظاهر سخنان ابی الهیاج چنین به نظر می آید که ماجرای تسویه قبور برای زمان خلافت امیر مومنان بوده است ؛ که اگر چنین باشد ، دو حالت برای این روایت متصور است : الف ) این قبور ، مربوط به کفاری بوده است که در زمان خلافت امیر مومنان و گسترش کشور اسلامی ، مسلمانان به آنجا رسیده بودند ؛ که در این صورت ربطی به قبور مسلمانان ندارد . ب) این قبور مربوط به مسلمانان است : که این فرض طعنه بر خلفای گذشته به حساب می آید . زیرا باید چنین گفت که خلفای قبل ، دستور به چنین کاری نداده و مسلمانان تا زمان امیر مومنان بر روی قبور خویش ساختمان می ساختند ؛ که این طعنه به خلفای سابق به حساب آمده و اهل سنت آن را نمی پذیرند . ج ) این روایت می گوید قبر را به صورت کوهان شتر در نیاورید ، یعنی درست مخالف روش اهل سنت :همانطور که در کتاب قاموس اللغة آمده است عرب به بلندی و نیز به کوهان شتر می گویند شرف ؛ القاموس 3: 162 . مادة شرف بنا بر این «شرف» ، هم شامل هر گونه بلندی می شود و هم شامل چیز هایی که شبیه کوهان شتر باشد ؛ اما کلمه « سویته » که در روایت آمده است قرینه بر معنای دوم است ؛ زیرا اگر مقصود تخریب کردن باشد ، باید در روایت می فرمودند «قبرا مشرفا الا خربته» اما فرموده اند «سویته» یعنی هموار کردم ؛ به عنوان مثال اگر کسی بگوید من راه را هموار کردم ، به معنی خراب کردن راه و از بین بردن آن نیست ؛ بلکه به معنی بر طرف کردن پستی ها و بلندی های راه است . و به عبارت دیگر در این روایت سه احتمال موجود است : 1 ـ مقصود خراب کردن ساختمان های روی قبور باشد . 2 ـ مقصود خراب کردن سنگ قبر ها و یکسان ساختن آن با زمین باشد 3 ـ مقصود صاف کردن سطح قبر و از بین بردن حالت کوهانی روی آن باشد . احتمال اول بر خلاف سیره صحابه و عموم مسلمانان است ؛ زیرا ایشان نه تنها ساختمان های روی قبور را خراب نکردند ، بلکه بر روی قبور بسیاری از جمله قبر رسول خدا و ... ساختمان ساختند . احتمال دوم نیز قطعا باطل است ؛ زیرا اجماع شیعه و سنی بر آن است که مستحب است قبر به اندازه یک وجب از زمین بالاتر باشد . بنا بر این تنها احتمال سوم باقی می ماند که بر ضد نظر مشهوراهل سنت است . و عده ای از علمای اهل سنت نیز به چنین مضمونی تصریح کرده اند : نووی نظر شیعه را تایید می کند :وی می گوید : إن السنّة أن القبر لا یرفع عن الأرض رفعاً کثیراً ، ولا یُسّنم بل یرفع نحو شبر ویسطح . المجموع للنووی ج 1 ص 229و 5ص295 شرح النووی على صحیح مسلم ج7/ص36 تحفة الأحوذی ج4/ص130 باب ما جاء فی تسویة القبر مستحب آن است که قبر از زمین بیش از یک وجب بالا نیاید و به صورت کوهان شتر نباشد ، بلکه سطح آن صاف باشد و یک وجب از زمین بالا بیاید . و نیز می گوید : ظاهر المذهب أن التسطیح أفضل. آنچه از مذهب به دست می آید آن است که صاف بودن سطح قبر بهتر است ( از کوهانی بودن ) قسطلانی نظر شیعه را تایید می کند :وی درابتدا می گوید : السنّة فی القبر تسطیحه وانه لایجوز ترک هذه السنّة لمجرّد أنها صارت شعاراً للروافض ، وانه لا منافاة بین التسطیح وحدیث أبی هیّاج ... لأنّه لم یُرد تسویته بالأرض وانّما أراد تسطیحه جمعاً بین الأخبار إرشاد الساری ج2ص 468 مستحب در مورد قبور آن است که سطحش صاف باشد ؛ و جایز نیست این مستحب را به این علت که علامت روافض ( شیعیان ) شده است ترک کنیم !!! و منافاتی بین صاف بودن سطح قبر و روایت ابی هیاج نیست ... زیرا مقصود حضرت صاف کردن قبر با زمین نیست ، بلکه مقصود صاف کردن روی آن است ؛ و این با جمع بین اخبار به دست می آید . در مورد سیره صحابه و تابعین نیز در مورد بنای قبور و یا تجدید ساختمان آن ها بر خلاف این روایت ، مدارک مستدل بسیار در کتب اهل سنت موجود است که ان شاء الله در بحثی جدا گانه به آن ها خواهیم پرداخت . روایت دوم :حَدَّثَنَا مُعَاوِیَةُ ( بن عمرو) حَدَّثَنَا أَبُو إِسْحَاقَ عَنْ شُعْبَةَ عَنِ الْحَکَمِ عَنِ أَبِی مُحَمَّدٍ الْهُذَلِیِّ عَنْ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی جَنَازَةٍ فَقَالَ أَیُّکُمْ یَنْطَلِقُ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلَا یَدَعُ بِهَا وَثَنًا إِلَّا کَسَرَهُ وَلَا قَبْرًا إِلَّا سَوَّاهُ وَلَا صُورَةً إِلَّا لَطَّخَهَا فَقَالَ رَجُلٌ أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ فَانْطَلَقَ فَهَابَ أَهْلَ الْمَدِینَةِ فَرَجَعَ فَقَالَ عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَا أَنْطَلِقُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَانْطَلِقْ فَانْطَلَقَ ثُمَّ رَجَعَ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَمْ أَدَعْ بِهَا وَثَنًا إِلَّا کَسَرْتُهُ وَلَا قَبْرًا إِلَّا سَوَّیْتُهُ وَلَا صُورَةً إِلَّا لَطَّخْتُهَا ثم قال رسول الله صلى الله علیه وسلم من عاد لصنعة شیء من هذا فقد کفر بما أنزل على محمد صلى الله علیه وسلم مسند أحمد: ج1 ص 87 ش 622 ومسند الطیالسی: 16 ، الحدیث : 96 ، 155، کنز العمال: 136/4. رسول خدا در تشییع جنازه ای بودند ؛ پس فرمودند : کدام یک از شما به این شهر می رود تا در آن هیچ بتی نگذارد مگر آنکه آن را بشکند ؛ و هیچ قبری باقی نگذارد ، مگر آنکه آن را هموار سازد ؛ و هیچ تصویری باقی نگذارد ، مگر آنکه آن را آلوده کند ( بپوشاند) ؛ پس شخصی گفت من چنین خواهم کرد ؛ پس به راه افتاد اما از مردمان شهر ترسید ؛ پس علی بن ابی طالب گفت من می روم ای رسول خدا ؛ پس به راه افتاد و سپس باز گشت و گفت : ای رسول خدا ؛ هیچ بتی را در آن برجا نگذاشتم مگر آنکه آن را شکستم ؛ و هیچ قبری نبود مگر آنکه آن را هموار ساختم ؛ و هیچ تصویری نبود مگر آنکه آن را آلوده کردم ( پوشاندم) . سپس رسول خدا فرمودند : هرکس که دوباره یکی از این ها را بسازد ، پس به آنچه بر محمد صلی الله علیه وآله وسلم نازل شده ، کافر شده است . پاسخ روایت دوم :این روایت همان روایتی است که در سایت اشاره شده در سوال آمده است ؛ اما احتیاج به تضعیف ندارد ؛ زیرا خود اهل سنت آن را تضعیف کرده اند : در ذیل همین روایت در مسند احمد با پاورقی شعیب الأرنوط آمده است : تعلیق شعیب الأرنؤوط : إسناده ضعیف مسند احمد ج 1 ص 87 ش 657 نظر شعیب الارنؤوط : سند این روایت ضعیف است . البانی نیز از مشهورترین علمای وهابی ، این روایت را در دو کتاب خویش منکر شمرده و آن را جزو روایت ضعیف ذکر می کند : ضعیف الترغیب و الترهیب ج 2 ص 148 شماره 1795 غایة المرام ج 1 ص 112 ش 144 جدای از اشکالات دلالی که در این روایت ، مانند روایت قبل موجود است . |
نوای غدیر سروده محمدرحیمی
سلام سلام بچه هــــا گل هــــای بـــاغ مولا
واسه چــــراغ راتون قصه دارم براتـــــون
قصه ی سال آخـــــر که زنده بود پیمبـــر
تا این که حج تموم شد پرونده مهر و موم شد
خبـــرخبرخبــــــردار ای مومنان دیـــن دار
رسول حق دارن کـار خبرخبـــــرخبــــردار
سواره ای پــیـــــاده دور بزنین تـــوجاده
رفته رو برگردونید اگر اهــــل ایمونیــد
پیامبــــــر گـــــرامی فرستـــــادن پیامی
پیش از این که بشه دیر بیایین تــوی غـــدیر
حاجی ها مات و حیرون هم خسته هم هراسون
ازگرد راه رسیـــدن پیامبر رو که دیــدن
شادشدنــد اول کار که نیست پیمبربیمار
بارو چیدن روی هم تا که بشه فــراهـم
به گفته ی پیمبـــــر مهیـــا شد یه منبــر
فرمود ای اهل ایمان ای اهل دین و قرآن
دارم برای امـــــــت دوگوهـــــــر امانـت
عمل کنید به قـرآن تا باشید اهل ایمان
خدا علی رو خواسته فقـــــط علی درستـه
غدیرفراموش نشه چراغ ها خاموش نشه
ای بچه ها بدونیـــــد ازجون و دل بخونید
غدیرمیشه زندگــی علی میــشه بندگی
بنــــدگی بی ریـــــــا بنــــده ی خوب خدا
چشمه ی پاک وزلال لقمه به رنج و حلال
او اولین امام است اونعمت تمام اسـت
شهیدقرآن علیست کمال انسان علیست
قــله ی بی نهایــــت اوپــــدر امــــــــامت
عیده چراغون کنید شادی رو مهمون کنید... جمعه بود، و سیزدهم ماه رجب از سال دهم قبل از بعثت. جهان با لحظه حساس تاریخ خود، هنوز ده سال فاصله داشت، باید این لحظه حساس با بعثت رسول خدا تکوین یابد و نقطه عطفی در تاریخ بشریت بوجود آورد. نقطه ای که دنیای کهنه و فرسوده را از دنیای جدیدش جدا کند. خداوند در تدارک مقدمات این جهش تاریخی بود.
جهش های عظیم تاریخی جز با دست های برومند رجال تاریخ انجام نمی گیرد. و این سنت الهی است که تحولات تکاملی، از وجود رجال برگزیده بشر، منشاء گیرند، رجالی که علی رغم شرایط نامساعد موجود، به تکاپو و تلاش بر می خیزند و فریاد خود را از اعماق اجتماع سر می دهند، و با این فریاد لرزه ای شکننده بر ارکان نظامات فرسوده و نابسامان موجود می افکنند. طنین این فریاد است که مغزها را تکان می دهد و آنها را به جنب و جوش و حرکت می اندازد، مغز های مرده، زنده می شوند و در پرتو این زندگی پرده ها را بر می درند و چشم اندازهای نوی در برابر خود مشاهده می کنند.
جهان به سوی سرنوشت خود به پیش می رفت. سرنوشتی که قلم قضای الهی تحولی درخشان بر آن ترسیم کرده بود. بنا بود این تحول با دست توانای پیغمبر بنیان گذاری شود، و در عین حال مردی نیرومند لازم بود که این تحول را جاودان سازد.
مردی که با اصول و فروع کلیات و جزئیات این تحول را در وجود خویش تجسم دهد.
مردی که این صلاحیت و شایستگی را داشته باشد که بگوید: "من قرآن ناطقم".
قرآن برنامه تحول بود و خدا آن را از آسمان بر محمد (ص) فرو فرستاد ولی خاصیت روح بشر این است که بیش از آنچه که اسیر گوش است، اسیر چشم است، شنیدنی ها در مزاج روحی بشر اثرمی کنند، ولی دیدنی ها اثری بیشتر و قاطع تر دارند.
پیغمبر با زبان قرآن تحول را بیان کرد و این که مردی لازم است که قرآن را در وجود خویش تجسم دهد تا مردم آن را که شنیده اند ببینند. قرآن از عدالت سخن می گفت. و این علی است که باید این عدالت را در همان سطحی که خدا خواسته، در وجود خویش تجسم دهد؛ باید جهان و جهانیان، اصولی را که اسلام برای مردم بیان داشته، در سیمای زندگی علی به صورتی زنده و برجسته مشاهده کنند.
محمد برای ایجاد تحول و در راه تربیت انسانها به دو عامل نیاز قطعی داشت، یکی قرآن و دیگری علی. و این خود پیغمبر است که همیشه این دو را با هم نام می برد. می گفت: "انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی" من می روم ولی دو گوهر گرانبها در میان شما باقی می گذارم، یکی قرآن و دیگری عترت؛ و علی شاخص ترین فرد عترت بود.
محمد داشت مراحل کمال خود را می پیمود، لازم بود ده سال دیگر بگذرد، تا او موفق به تسخیر آخرین قله کمال شود؛ تا آماده بعثت گردد. وجود محمد زمینه نزول قرآن را فراهم می کرد و در عین حال باید به موازات آن زمینه پیدایش انسانی که قرآن را در خود تجسم دهد، نیز فراهم شود، و خداوند در تدارک این مقدمات بود.
آن روز، جمعه بود، و عرب جمعه را احترام می کرد و نیز ماه رجب را. بت های کعبه در این ماه و مخصوصاً در روزهای جمعه این ماه مشتری بیشتری داشتند.
و آن روز نیز که روز جمعه سیزدهم ماه رجب بود در اطراف خانه کعبه ازدحام عجیبی برپا بود. در این جمع تنها یک زن بود که به جای عبادت بت، خدا را عبادت می کرد، شرک و کفر بر روحش سایه نینداخته بود. او دین حنیف داشت، همان دین جدش ابراهیم خلیل الرحمن، و او نیز در اطراف خانه خدا طواف می کرد، و از خدا می خواست تا وضع حملش را آسان کند.
او فاطمه دختر اسد بن هاشم بود و فرزندی را به بار داشت. و تقدیر چنین بود که این فرزند تولدی مبارک و استثنایی داشته باشد... تولد در خانه خدا...
فاطمه با خدا راز و نیاز می کرد. ناگهان در خود احساس دردی شدید کرد، دردی که فاطمه آن را به خوبی می شناخت، آخر این پنجمین حمل او بود، او قبلاً چهار بار دیگر این درد را در خود احساس کرده بود. فاطمه مضطرب و پریشان شد، او در میان جمعیت غوطه می خورد و طواف می کرد، پس از این احساس از طواف باز ایستاد ولی موج جمعیت او را به این سو و آن سو می کشاند. و درد هر لحظه شدیدتر و شدیدتر می شد.
چه می دانست که خدا چه سرنوشت افتخار آمیزی برای او و نوزادش رقم زده است.
فاطمه به دنبال پناهگاهی می گشت، مأمنی که او را از چشم مردم پنهان کند، و سرانجام آغوش گشوده کعبه را در برابر خود دید. فاطمه قدم به درون خانه کعبه گذارد.و این تقدیر الهی بود که مرد خدا در خانه خدا قدم به صحنه حیات پر افتخار خود بگذارد.
نامش را علی نهادندآ؛ و با علی، موجودی دیگر نیز موجودیت گرفت، موجودی عزیز، گرانبها و بس کمیاب. همان چیزی که باید راز سعادت جامعه ها را در آن جست، و در آن هنگام جوامع سخت از آن نهی شده بودند، جهان، "عدل" را نه می فهمید و نه می شناخت. میلاد علی با تولدی دیگر همراه بود؛ تولد عدل...
علی توجیه کننده عدل و نشان دهنده عالیترین مظاهر آن بود. دنیا از روزنه وجود علی به شناخت عدل توفیق یافت و از آن بالاتر معنای انسانیت را شناخت. انسانیتی که عدل یکی از شاخه های آن است.
راز خلقت و آفرینش آدمیان در چیست و چرا انسان را آفریدند؟ و آیا این راز را می توان در خور و خواب، در کشتن و بستن، در ظلم و ستم جستجو کرد؟ و آیا بشر برای این خلق شده که بسان درندگان، بدرد ، حتی همنوعان خود را؟ و در اینجاست که در بین میلیاردها نفوس بشری و پس از پیامبران، تنها وجود علی است که به توجیه و تفسیر این راز می پردازد و هدف از خلقت نوع انسان را توجیه می کند و راز آن را بازگو می نماید. هدف، نیل به آخرین قله کمال است، هدف این است که انسان، انسان شود؛ و این انسانیت چیست؟
و باز هم اینجاست که علی را می بینیم که بسان معلمی بزرگ و آزموده به تعلیم انسانیت می پردازد. و خطوط آن را در لوح زندگی خویش در برابر دیدگان بشریت می گذارد. و این تعلیم را از همان دوران کودکی شروع کرد. کودک بود، ولی هرگز تحت تاثیر شرایط غلط موجود قرار نگرفت. و این نخستین درس مکتب اوست؛ تهی شدن از تاثیرات غلط جامعه.
جامعه او بت می پرستید، ولی او با همان مغز کودکانه اش دریافت که سرّ دهر و راز طبیعت را نمی توان با "بت" تفسیر کرد. او از مطالعه کتاب طبیعت در همان کودکی به شناخت "الله" توفیق یافت.
و این شناخت، بزرگترین و حساس ترین نقش را در زندگی او عهده دار شد.
چیزی نگذشت که نشانه هایی از نور الهی را در وجود شخصیتی به نام محمد (ص) تشخیص داد و در این نور جاذبه ای بس شدید یافت. به سوی آن کشش پیدا کرد و از سن هشت سالگی رسما و به طور شبانه روز در کنار آن نور که در وجود "محمد" تجسم یافته بود، قرار داد.
دو سال دیگر هم گذشت و آن نور سرانجام "محمد(ص)" را به آخرین قله کمال رساند.
او پیغمبر شد، دارای مکتبی آسمانی و الهی.
و علی ایده خود را در این مکتب به صورتی روشن و بارز مشاهده کرد. آنچه را که قبلاً خود به طور مبهم دریافت کرده بود، اکنون با تلاء لوئی پردرخشش و زنده و گویا در مکتب آسمانی "محمد(ص)" می دید.
به آن ایمان آورد، ایمانی بالاتر از عشق.
و همین عشق و نیروی خلاق و آسمانی آن بود که علی را به صورت بزرگترین فداکار اسلام و آئین جدید در آورد.
علی که نقشی جاودانه از خدا و عدل در سینه نورانی خود داشت پرچم این مکتب را بردوش گرفت.
با این پرچم و با سرمایه همان عشق، خود را به جبهه مخالفین عدل زد و جلو رفت، و راه را برای پیشروی آئین اسلام باز کرد.
علی علیه السلام در جامعه ای قدم به عرصه زندگی نهاد که از یک سو بت های کعبه و از سوی دیگر بت های ستمگر اجتماع به جان مردم افتاده بودند. بت های کعبه که به غلط نام تقدس به خود گرفته بودند، مغز و فکر مردم را سیاه و تاریک نموده بودند و بتهای اجتماع هم زندگی مادی آنها را به تباهی کشیده بود و اقتصاد آنها را به یغما می بردند. ظلم وستم از در و دیوار جامعه فرو می بارید. و نظامات ظالمانه، توده های وسیع جمعیت را به بندگی و بردگی یک عده گردنکش در آورده بود.
قاعده طبیعی این است که افرادی که در چنین جامعه هایی تربیت می شوند به رنگ همان جوامع درآیند و به موجب تاثیر قطعی ای که جامعه در فرد دارد آنها نیز این نظامات غلط را بپذیرند و همچون دیگران به رنگ محیط در آیند.
ولی این قاعده در مورد افراد استثنایی به هم می خورد. این افراد استثنایی نه تنها تحت تاثیر شرایط جامعه قرار نمی گیرند، بلکه می کوشند تا جامعه را نیز عوض کنند و آن را از مسیر زشت و زننده ای که دارد، باز دارند؛ و علی علیه السلام از این قبیل افراد بود، او در برابر خود جامعه ای می دید با تمام مشخصات عقب افتادگی. قبل از هر چیز می دید که جامعه از نظر مالی به دو قطب ثروتمند و فقیر تقسیم شده است. اقلیتی ثروتمند در یک طرف، و اکثریتی فقیر و فاقد همه چیز در طرف دیگر قرار گرفته اند.
نظامات غلط و شالوده های نامتناسب اجتماعی این شکاف عمیق اقتصادی را به وجود آورده بود و به صورت "دوری" نیز روز به روز بر وسعت و عمق این شکاف می افزود، همین نظامات فرسوده و ظالمانه اجتماعی موجب می شد که تولید کنندگان ثروت که اکثریت جامعه را تشکیل می دادند، علیرغم حقوق بشری، در اداره امور جامعه خویش نقش نداشته باشند و در نتیجه، جهت سیر گردش اجتماعی در مسیری بر خلاف مصالح واقعی اکثریت بوده باشد.
در آن روز جامعه مکیّان مجلس شورایی داشتند که خود نام "دارالندوه" به آن داده بودند، تمام این امور اجتماعی و حوادث و مشکلات، جنگ، صلح، تجارت، ازدواج و غیره در این مجلس مطرح و درباره آن تصمیم گرفته می شد.
ولی در این مجلس راهی برای مردم و یا نمایندگان واقعی آنان نبود و تنها روسای تیره های قبیله قریش و شخصیت های قدرتمند آنها بودند که در این مجلس شرکت می کردند و تصمیم می گرفتند و آنگاه تصمیم خود را به اکثریت تحمیل می کردند.
افراد قبیله قریش به موجب ثروت و تعداد افراد قبیله و ریشه های خانوادگی طبقه ای ممتاز محسوب می شدند و تمام امتیازات را مخصوص به خود گردانیده بودند. روسای تیره های قریش مناصب مختلف اجتماعی را بین خود تقسیم کرده بودند، و برای هیچ یک از مردم عادی ، امکان تصدی این مناصب نمی رفت، علی علیه السلام می دید که ارزش های اجتماعی و معیارهای سنجش شخصیت بر اساس معادله هایی واهی و غیر معقول قرار گرفته است.
و در نتیجه به جای آن که اهمیت و شخصیت "افراد" بستگی به فضائل اخلاقی، معنویات ، کار، لیاقت و بازده اجتماعی آنان داشته باشد، وابستگی غیر مطلوبی با میزان ثروت، تعداد افراد قبیله، کثرت فرزندان و ریشه های خانوادگی پیدا کرده است.
و همین معیارهای فاسد و غلط است که مانع تجلی و بروز استعدادها و بهره برداری از منابع انسانی شده و اکثریت جمعیت را از هر گونه فعالیتی باز می دارند.
از همه بدتر آن که این مشخصات اجتماعی و اقتصادی که از مظاهر عقب افتادگی جوامع هستند، همانطور که در جامعه های عقب افتاده دنیای امروز موجب بروز حالات روانی بدبختی زائی می شوند، در جامعه عرب آن روز نیز حالات روانی خاصی در انبوه جمعیت به وجود آورده بود. حالاتی که مانع از این می شد که توده وسیع جمعیت به منظور باز یافت حقوق انسانی خود به جنب و جوش بیافتد و احیانا برای تغییر شکل جامعه، و در زنده ساختن حقوق بشری، دست به یک انقلاب سودمند و موثر بزند.
در جامعه آن روز عرب، با آن مشخصات اقتصادی و اجتماعی که داشت، از نظر روانی حالت شخصیت باختگی، ترس، احساس ذلت و حقارت، عادت به تمکین در برابر زورمندان و نظائر اینها نیز به وجود آمده بود و این خود هر گونه تحرک امید بخش اجتماعی را از مردم سلب می کرد.
علی علیه السلام جمعیت بی سواد و نادانی را در برابر خود می دید که حتی از نعمت خواندن و نوشتن محروم بودند. به موجب روایات تاریخی، گویا در آن زمان تعداد کسانی که قدرت خواندن و نوشتن داشته اند، از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کرده است و تنی چند از تاریخ نویسان نوشته اند که به هنگام بعثت پیامبر گرامی اسلام تنها سیزده تن از مردم جزیزة العرب با سواد بوده اند و خواندن و نوشتن می دانسته اند و می دانیم که یکی از معیارهای تشخیص رشد یا عدم رشد جوامع در دنیای امروز مسئله سواد است.
در بعضی از ممالک پیشرفته و رشد یافته دنیای امروز 94 تا 99 در صد مردم با سوادند در صورتی که در بسیاری از کشورهای رشد نیافته آفریقا و آسیا تعداد باسوادان از10 تا 30 در صد جمعیت تجاوز نمی کند. با این که در این جوامع از هر صد نفر، ده تا سی نفر باسوادند در عین حال در تقسیم بندی های علمی، آنها را جامعه های رشد نیافته تلقی می کنند.
با این توصیف روشن است که جامعه عرب به هنگام ظهور علی علیه السلام که تقریباً صد در صد مردم آن بی سواد بودند، در چه حد از عقب افتادگی و بدبختی های ناشی از آن قرار داشتند. علی علیه السلام اینها را می دید ولی به جای آن که تحت تاثیر مستقیم جامعه قرار گیرد و خود نیز مانند دیگران همرنگ جامعه شود و به همان راهی برود که دیگران رفته اند، تحت تاثیر جهت عکس و مخالف آن قرار گرفت. تاثیری که از جامعه در روح علی منعکس می گشت، این بود که نسبت به نظامات موجود بدبین شود و معیارهای متداول اجتماعی را که موجب پایمال شدن حقوق بشری می گردید، بی ارزش و غیر انسانی تلقی نماید. باید افراد جامعه را انسان بداند و در راه نجات آنها از عقب افتادگی، به تلاش و کوشش برخیزد.
علی کم کم با این افکار بزرگ و بزرگتر می شد. لازم بود که افکار نو و تحول یافته علی در قالب مکتبی صحیح و تکامل یافته شکل گیرد. در درون جامعه تاریک و دود زده آن روز، افکار پردرخشش علی در مغز و روحش تکوین می یافت و به موازات آن نور دیگری نیز، در حال شکل گیری بود. و آن نور همان مکتبی بود که می بایست افکار علی در قالب آن شکل بگیرد، و سپس به نام طرفداری از حقوق بشر و عدالت اجتماعی، به نجات انسانها برخیزد.
در تاریخ بشریت گاه می شود که تمام عوامل دست به دست هم می دهند و جامعه ها را از مسیر عدالت و فضیلت خارج می سازند.
در چنین لحظاتی است که جوامع انسانی به سرعت رو به سقوط و ننگ و بدنامی سیر می کنند، عدالت می میرد، شرف و فضیلت نابود می شود و آزادی محو می گردد. کم کم عقاید غلط و باطل، نظامهای اجتماعی فاسد و ننگین، سیستم های اقتصادی ظالمانه، خوی و عادت مردم می شود و مردم در این همه بدبختی و انحراف غرق می شوند. دیگر حتی بدبختی را هم احساس نمی کنند. سیه روزی و ستمکشی را لازمه حیات تصور می کنند و زندگی را همان منجلابی می دانند که در آن دست و پا می زنند. آنچنان فکر و روحشان تخدیر می شود که حتی به فکر خوشبختی و زندگی بهتر هم نمی افتد. در این موقع است که هر گونه تحرک فکری هم از آنان سلب می گردد و یا بهتر گفته باشیم، ستمگران اجتماع هر گونه فروغ و جنبش فکری را نیز در آنها کشته اند.
و ناگفته پیدا است که این مرحله آخرین درجه بدبختی یک جامعه به حساب می آید. در چنین شرایطی نیروی یزدانی به کار می افتاد و به منظور نجات انسانها شرایط تحول و نهضتی سعادت بخش را آماده می کرد. در این موقعیت ها بوده است که پیامبران الهی ظهور کرده اند و یا مردانی چون علی (ع) قدم به عرصه حیات نهاده اند، دنیایی که قهرمان بزرگ اسلام علی علیه السلام به آن وارد می شود در چنین شرایطی بوده: مردم در سیه روزی و بدبختی غرق بودند ولی آن را درک نمی کردند، و چون درک نمی کردند به فکر نجات خود هم نمی افتادند.
لازم بود که در چنین شرایطی دست رحمت الهی به سوی مردم دراز شود، و شرایط تحول همه جانبه ای را از هر جهت فراهم سازد.
و خداوند در تدارک آماده کردن این شرایط بود. از یک طرف علی تکوین می یافت، و از طرف دیگر مقدمات تکوین مکتبی بزرگ و پرشکوه و عدالتخواه به نام اسلام فراهم می شد، همان مکتبی که باید علی را در خود پرورش دهد و سپس او را به صورت قهرمانی بزرگ و ستم شکن روانه میدان اجتماع سازد.
این مکتب، مکتب اسلام بود که با دست توانای محمد در جهان پایه گذاری شد. در همان هنگام که چشمان تیزبین علی در جامعه خود به بررسی می پرداخت، از خیلی جلوتر دو چشم قوی و نیرومند دیگر نیز جامعه عرب را مورد بررسی و مطالعه قرار داده بود. این دو چشم از محمد فرزند عبدالله و پسرعموی علی بود.
او نیز چهل سال با دقتی عمیق و همه جانبه، جامعه خود را که سرشار از ننگ حق شکنی بود مطالعه کرد، همین مطالعات بود که او را آماده رهبری کرده بود. آماده کرده بود تا با دستهای توانایش مکتبی بزرگ و آئینی جاودانی پایه گذاری شود. سرانجام محمد به پیامبری مبعوث شد و رسالت جهانی خود را آغاز کرد.
علی در سیمای زندگی محمد به مطالعه و بررسی پرداخت، صفاتی خاص در او مشاهده کرد؛ صفاتی ملکوتی و آسمانی. او را غیر از دیگران یافت. او تا به حال اشخاص را دیده بود که با داشتن عنوان اشرافیت، ملتی را به زنجیر می کشیدند و از خون آنها ارتزاق می کردند؛ مردمی را دیده بود که جز سنگدلی و شقاوت چیزی نی شناختند. مردمی که زیر بنای کاخ های مجللشان را بدن های استخوانی و رنج کشیده انسان های محروم تشکیل می داد. او تاکنون ابوسفیان ها، ابوجهل ها و ابولهب ها را دیده بود.
و اینها شخصیت های کاذبی بودند که در تابلو زندگیشان رقمی از انسانیت و رحم و مروت دیده نمی شد.
و اکنون او در برابر خود، محمد را می بیند.
محمد، شخصیتی که سرتا پا مهر و عاطفه و محبت است، شخصیتی که چهره رنگ پریده بینوایان، دلش را می لرزاند و قلبش را سرشار از غم و اندوه می کند؛ محمدی که حتی نان شب خود را به بینوایان می دهد، محمدی که بر یتیمان پدری می کند و دست پر مهر خود را به سر و روی آنان می کشد.
محمدی که مانند او از بی عدالتی ها و حق کشی ها رنج می برد. علی تموجات فکری شکل نایافته خود را در وجود معنوی پیامبر شکل یافته می دید، می دید که او با قاطعیت بیشتری اوضاع اجتماعی را محکوم می کند و با اندیشه و تفکر نافذتری راه صحیح را ارائه می دهد. علی تحت تاثیر این قاطعیت و این همه شکوه انسانی که در وجود محمد خلاصه شده بود، قرار گرفت... و به آن حضرت ایمان آورد، و دست بیعت در دست محمد گذارد.
چنین مقدر شده بود که افکار علی نخست در وجود محمد و سپس در قالب آئین اسلام شکل گیرد، و با این شکل گیری، بزرگترین مرد حق و عدالت در صحنه جهان به وجود آید. مردی که به کالبد عدالت اسلامی روح بدمد و صحنه های زنده و گویای آن را بر تابلو حیات پردرخشش خویش ترسیم نماید و چشم اندازی بدیع و خیره کننده در برابر چشمان بشریت بگذارد.