کوتاه گفته های آیت الله بهجت در باره امام زمان

کوتاه گفته های آیت الله بهجت در باره امام زمان

     
    کوتاه گفته های آیت الله بهجت در باره امام زمان
    چه قدر حضرت [امام زمان (علیه السلام)] مهربان است به کسانی که اسمش را می برند و صدایش می زنند و از او استغاثه می کنند؛ از پدر و مادر هم به آنها مهربان تر است!
    لازم نیست که انسان در پی این باشد که به خدمت حضرت ولی عصر (عج) تشرّف حاصل کند؛ بلکه شاید خواندن دو رکعت نماز، سپس توسّل به ائمه (علیهم السلام) بهتر از تشرّف باشد.
    *ما در دریای زندگی در معرض غرق شدن هستیم؛ دستگیری ولیّ خدا لازم است تا سالم به مقصد برسیم. باید به ولیّ عصر (عج) استغاثه کنیم که مسیر را روشن سازد و ما را تا مقصد، همراه خود ببرد.
    * دعای تعجیل فَرج، دوای دردهای ما است.
    * در زمان غیبت هم عنایات و الطاف امام زمان (عج) نسبت به محبّان و شیعیانش زیاد دیده شده؛ باب لقا و حضور بالکلیّه مسدود نیست؛ بلکه اصل رؤیت جسمانی را هم نمی شود انکار کرد!
    * با وجود اعتقاد داشتن به رئیسی که عینُ الله الناظره است، آیا می توانیم از نظر الهی فرار کنیم و یا خود را پنهان کنیم؛ و هر کاری را که خواستیم، انجام دهیم؟! چه پاسخی خواهیم داد؟!
    *هر چند حضرت حجت (عج) از ما غایب و ما از فیض حضور آن حضرت محرومیم؛ ولی اعمال مطابق یا مخالف دفتر و راه و رسم آن حضرت را می‌دانیم؛ و این که آیا آن بزرگوار با اعمال و رفتار خود خشنود، و سلامی - هر چند ضعیف - خدمتش می‌فرستیم؛ و یا آن حضرت را با اعمال ناپسند، ناراضی و ناراحت می کنیم!
    * علایمی حتمیّه و غیر حتمیّه برای ظهور آن حضرت ذکر کرده اند. ولی اگر خبر دهند فردا ظهور می کند، هیچ استبعاد ندارد! لازم? این مطلب آن است که در بعضی علایم، بَداء صورت می گیرد و بعضی دیگر از علایم حتمی هم، مقارن با ظهور آن حضرت اتفاق می افتد.
    * انتظار ظهور و فرج امام زمان (عج)، با اذیّت دوستان آن حضرت، سازگار نیست!
    *چه قدر حضرت [امام زمان (علیه السلام)] مهربان است به کسانی که اسمش را می برند و صدایش می زنند و از او استغاثه می کنند؛ از پدر و مادر هم به آنها مهربان تر است!
    *خداوند کام هم? شیعیان را با فَرج حضرت غائب (عج) شیرین کند! شیرینیها، تفکّهاتِ زائد بر ضرورت است؛ ولی شیرینی ظهور آن حضرت، از اَشدّ ضرورات است.
    * مهمتر از دعا برای تعجیل فرج حضرت مهدی (عج)، دعا برای بقای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار حضرت تا ظهور او می باشد.
    * افسوس که همه برای برآورده شدن حاجت شخصی خود به مسجد جمکران می روند، و نمی دانند که خود آن حضرت چه التماس دعایی از آنها دارد که برای تعجیل فَرَج او دعا کنند!
    *امام (عج) در هر کجا باشد، آن جا خضراء است. قلب مؤن جزیر? خضراء است؛ هر جا باشد، حضرت در آن جا پا می گذارد.
    * قلبها از ایمان و نور معرفت خشکیده است. قلب آباد به ایمان و یاد خدا پیدا کنید، تا برای شما امضا کنیم که امام زمان (عج) آن جا هست!
    * اشخاصی را می خواهند که تنها برای آن حضرت باشند. کسانی منتظر فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود!
    *به طور یقین دعا در امر تعجیل فرج آن حضرت، مؤثّر است، اما نه لقلقه.
    *آری، تشنگان را جرع? وصال و شیفتگان جمال را آب حیات و معرفت می دهند. آیا ما تشن? معرفت و طالب دیدار هستیم و آن حضرت آب حیات نمی دهد، با آن که کارش دادرسی به همه است و به مضطرّین عالم رسیدگی می کند؟!
    * ائمه (علیهم السلام) فرموده اند: شما خود را اصلاح کنید، ما خودمان به سراغ شما می آییم و لازم نیست شما به دنبال ما باشید!
    * تا رابط? ما با ولیّ امر: امام زمان (عج) قوی نشود، کار ما درست نخواهد شد. و قوّت رابط? ما با ولیّ امر (عج) هم در اصلاح نفس است.
    * چه قدر بگوییم که حضرت صاحب (عج) در دل هر شیعه ای یک مسجد دارد!
    * هر کس که برای حاجتی به مکان مقدّسی مانند مسجد جمکران می رود، باید که اعظم حاجت نزد آن واسط? فیض، یعنی فرجِ خود آن حضرت را از خدا بخواهد.
    * خدا می داند در دفتر امام زمان (عج) جزو چه کسانی هستیم! کسی که اعمال بندگان در هر هفته دو روز (روز دوشنبه و پنجشنبه) به او عرضه می شود. همین قدر می دانیم که آن طوری که باید باشیم، نیستیم!
    * آیا می شود رئیس و مولای ما حضرت ولیّ عصر (عج) محزون باشد، و ما خوشحال باشیم؟! او در اثر ابتلای دوستان، گریان باشد و ما خندان و خوشحال باشیم و در عین حال، خود را تابع آن حضرت بدانیم؟!
    * اگر اهل ایمان، پناهگاه حقیقی خود را بشناسند و به آن پناه ببرند، آیا امکان دارد که از آن ناحیه، مورد عنایت واقع نشوند؟!
    * با این که به ما نه وحی می شود نه الهام، به آن واسطه ای که به او وحی و الهام می شود توجه نمی کنیم؛ در حالی که در تمام گرفتاری ها - اعمّ از معنوی و صوری، دنیوی و اُخروی - می توان به آن واسط? فیض؛ حضرت حجّت (علیه السلام)، رجوع کرد.
    *حضرت غائب (عج) دارای بالاترین علوم است؛ و اسم اعظم بیش از همه در نزد خود آن حضرت است. با این همه، به هر کس که در خواب یا بیداری به حضورش مشرّف شده، فرموده است: برای من دعا کنید!
    * راه خلاص از گرفتاری ها، منحصر است به دعا کردن در خلوات برای فرج ولیّ عصر (عج)؛ نه دعای همیشگی و لقلق? زبان... بلکه دعای با خلوص و صدق نیّت و همراه با توبه.

    تخریب مزارامام حسین


    متوکل عباسی یکی از خلفای بنی عباس است که با امام هادی علیه السلام معاصر بود و با آل ابوطالب سخت دشمنی می کرد. در کتاب «اخبار الدول» به نقل از «مثیرالاحزان» چنین آمده است:

    متوکل دستور داد قبر امام حسین علیه السلام را ویران نموده و خانه های اطراف قبر شریف را خراب کنند. آنگاه در آن محل زراعت نمایند و زائرین را از زیارت بازداشت و به زندان انداخت و مورد شکنجه قرار داد. تا جایی که دستور داد: هر کس به زیارت رود، باید دستش قطع شود.

    برخی از محبین حاضر به قطع دست خود شدند و به زیارت رفتند و از این جهت مسلمانان بغداد بسیار متاثر شدند و بر دیوارها بر آن خبیث فحش ‌و ناسزا نوشتند.

    در کتاب ارزشمند «بحارالانوار» آمده است: یکی از محبین امام حسین علیه السلام می گوید: در سال 240 هجری با ترس ‌و لرز به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شدم. دیدم که گاوها را به آن زمین بسته اند که آنجا را شیار نمایند. به چشم خودم دیدم همین گاوها که نزد قبر مطهر رسیدند، هر چه آنها را می راندند و می زدند، آنها از رفتن به نزدیک قبر مطهر خودداری می نمودند و به طرف راست و چپ می رفتند.

    در «شرح الشافیه» به نقل «مثیر الاحزان» آمده است: متوکل دستور داد که آب به قبر مقدس حضرت سیدالشهداء علیه السلام ببندند؛ هنوز بیست و دو ذراع به قبر حضرتش مانده بود که آب ها روی هم جمع شدند. و بعدها همان جا «حائر» نامیده شد.

    ابی سالم گوید: متوکّل، به وزیر خود فتح بن خاقان دستور داد که امام هادی علیه السلام را آزار دهد و ناسزا گوید، فتح دستور او را اجرا کرد.

    حضرت علیه السلام فرمود: به او بگو: تمتعوا فی دارکم ثلاثة ایّام. فتح این سخن را به متوکل رسانید. متوکل گفت: بعد از سه روز او را خواهم کشت. روز سوم خود متوکّل را کشتند.

    از غرایب و شگفتی های روزگار آن که نقل شده:روزی شمشیری بی نظیر به متوکّل هدیه شد. بعضی از اعیان و امرای لشکر آن را خواستند ولی متوکّل امتناع کرد و گفت: این شمشیر به بازوی «باغر» غلام ترکی شایسته است و آن را به «باغر» بخشید. باغر با همان شمشیر بعد از چند روز متوکّل را کشت.

    بارگاه امام حسین علیه السلام در قرن سوم

    کربلا موقعیت معنوی خود را به حد کمال حفظ کرده بود و جمعی از مسلمین و دوستان اهل بیت علیهم السلام مجاور قبر مطهر شده و احداث مسکن و بناء کرده بودند تا آن که متوکل در دومین سال سلطنت خود در ماه شعبان به سال 233 دستور داد که قبر امام حسین علیه السلام و کلیه منازل و خانه ها را خراب کنند و در جای آن زراعت نمایند.

    بنا به گفته ابوالفرج اصفهانی، وی شبی از مغنیه های شهر، کنیزی درخواست کرد که او را شراب دهد و ساز نواز کند، از سوء تصادف مغنیه صاحب کنیز، غائب بود و به زیارت نیمه شعبان به کربلا رفته بود. پس از مراجعت یکی از کنیزان آوازخوان خود را پیش متوکّل فرستاد.

    متوکّل پرسید: آن روز که شما را خواستم کجا بودید؟ گفت: با خانم خود به زیارت حج رفته بودیم. گفت: حالا که ماه شعبان است، موسم حج نیست. گفت: به زیارت قبر حسین علیه السلام.

    متوکّل چنان آتش گرفت که رگهای گردنش نزدیک بود منفجر گردد، فوری صاحب او را احضار کرد و تمامی اموالش را ضبط نمود و خودش را به زندان انداخت و دستور داد قبر امام حسین علیه السلام و کلیه خانه های موجود را خراب کنند و زمین آنها را زراعت نمایند.

    ابوالفرج می افزاید این عمل غیرانسانی در سال 233 هجری در شعبان به وقوع پیوست و مسلمان ها اقدام نکردند، ناچار ابراهیم دیزج یهودی را مامور کرد. وی جمعی از یهودیان را برای اجرای این منظور به کربلا آورد و آنان مباشر این عمل گشتند.

    و دیزج حسب دستور متوکّل به ویرانی قبر و خانه ها کفایت نکرد، زمین آنها را زراعت نمود و پاسبانان دور تا دور نینوا برای منع زوار گماشت و هر که را می گرفتند یا می کشتند یا به زندان می فرستادند.

    ابوالفرج برای ادعای خود که تخریب اول در شعبان 233 هجری واقع شده دو تا شاهد می آورد:

    1. این کنیز قبل از خلافت متوکل برای دلخوشی وی پیش او رفت و آمد می کرد و متوکّل به سال 232 ششم ذی الحجه به کرسی خلافت نشست و بر حسب عادت باید شعبان اول از دوران خلافتش باشد.
    2. گفتار سید محمد بن ابی طالب حسینی را در کتاب «تسلیة المجالس» مؤید قرار داده است.[۱]

    متوکّل و ویران کردن قبر به سال 236

    متوکل بنا به گفته تاریخ ‌نویسان معتبر در سال 236 مجددا دستور تخریب و هدم قبور را داده، معلوم می شود که در فترت مختصری که بین تخریب اول و دوم وجود داشت باز اعاده بناء شده است هم نسبت به بارگاه و هم به خانه های مجاور اما بانی که بوده؟ از تاریخ چیزی بدست نیامده است.

    و معلوم می شود ویرانی و تخریب سال 236 مهمتر و شنیع تر بوده، زیرا تاریخ ‌نویسان نامی از قبیل طبری، ابن اثیر و مسعودی در حوادث سال 236 از این سانحه موحش یادی کرده اند.[۲] این حادثه مولمه را مسعودی در «مروج الذهب» چنین بیان می کند:

    در سال 236 متوکّل به ابراهیم دیزج دستور داد که به کربلا رود و هر بنایی که هست ویران کند و هر کسی را که در آنجا ببیند، به قتل رساند یا سخت گوشمالی دهد.

    وی به کربلا آمد، کلنگ بدست گرفت رفت بالای سقیفه و قبّه، شروع کرد به کلنگ زدن در این هنگام کارگرها به تخریب اقدام کردند. ابن خلکان و صاحب «وفیات الاعیان» و ابوالفدا مانند «مروج الذهب» در حوادث سال 236 متفقا قضیه را نقل کرده اند و از شواهد دیگر هم برای شخص متتبع یقین حاصل می شود که در سال مذکور تخریب به وقوع پیوسته است.

    متوکّل و قصد ویران کردن مزار به سال 237

    باز مسلمان ها و دوستان اهل بیت علیهم السلام ساکت ننشستند، از جان و مال گذاشتند و به زیارت قبر پسر پیامبر صلی الله علیه و آله شتافتند. این جریان به متوکّل مخابره گردید، بسیار ناراحت شد، ضمیر شیطانی او آتش ‌ گرفت، مجددا به سال 237 دستور ویران کردن آن را داد.

    تاریخ ‌نویسان معتبر مانند تاج الدین در کتاب «اخبار الخلفاء» و قرمانی [۳] در «اخبار الدول »[۴] برآنند که: متوکل دستور داد به سال 237 قبر امام حسین علیه السلام و خانه های مجاور را خراب کنند و از رفت و آمد مردم جلوگیری نمایند و تکرار این عمل فجیع در فاصله های کم چنان دلها را جریحه دار و موجب تنفر و انزجار مسلمین گردید که طبقات مختلف بغداد در مساجد، دیوارها، کوچه ها، بازارها و معابر و مجامع عمومی فحش و ناسزا بر متوکل نوشتند و شعرا در هجوم و توبیخ متوکل شعر سرودند.

    علی بن عباس مشهور به «ابن الرّومی» که از شعرای نامی محسوب است و معتضد شانزدهمین خلیفه عباسی از ترس هجو، او را مسموم نمود و در سال 283 درگذشت، در کتاب «ستاره های فضیلت» در بخش طیره و تفال از نظر اسلام، شرح حال او نگارش یافته رجوع شود.

    وی در هجو متوکّل اشعار ذیل را سروده است:

    امامک فانظر اءیّ نهجیک تنهج طریقان شتّی مستقیم و اءعوج

                

    و قد اءلجمتکم خیفة القتل منکم و فی القوم حاجّ فی الحیازیم حوّج

                

    ولم تقنعوا حتّی استثارت قبورهم کلابکم منها بهیم و دیزج

                


    ابوالحسن علی بن محمد بن نصر بن منصور بن بسّام بغدادی معروف به «ابن بسام» از اعیان شعرای قرن سوم متوفی 302 به هجوگویی معروف بود و کسی از امیر و وزیر و برنا و پیر از آسیب زبان وی ایمن نبود.

    اشعار ذیل را در هجو متوکل سروده:

    تالله ان کانت امیّة قد اءتت قتل ابن بنت نبیّها مظلوما

                

    فلقد اءتاه بنواءبیه بمثله هذا لعمرک قبره مهدوما

                

    اءسفوا علی اءن لایکونوا شارکوا فی قتله فتعره رمیما[۵]

                


    تظاهرات ضد عباسی به جایی رسید که این مرتبه نتوانست به منظور شوم خود که مانند گذشته ها دستهای گناهکارش مرتکب شده بود، انجام دهد.

    از جهتی هم ساکنین کربلا در مقابل مامون عکس العمل نشان داده و مانع شدند، به طوری که شیخ طوسی رحمة الله از قاسم بن احمد بن معمرالاسدی که از علمای سیره و مقیم کوفه است نقل می کند که وی می گوید: هنگامی که متوکل در سال 237 هجری یک تیپ از سپاه خود را با فرماندهی یک سرتیپ برای تخریب قبر امام حسین علیه السلام و قدغن کردن زوار به نینوا اعزام کرد و سپاه به نینوا رسید. آنان شروع به عملیات خود کردند.

    یک مرتبه اهل عراق ریختند و جلوگیری نمودند و گفتند: اگر همه ما را بکشید ما از زیارت امام حسین علیه السلام دست بردار نخواهیم شد.

    وقتی دیدند که اگر برخلاف گفته آنان رفتار شود، همه شان جان به کف حاضر به مرگ هستند و جریان را به متوکل گزارش نمودند. متوکّل به فرمانده آنها نوشت: کاری نداشته باش و به سوی کوفه عزیمت کن و چنان تصور کن که برای اصلاح امور آنان آمده ای. به امر متوکل سرتیب به بغداد برگشت.[۶] معلوم می شود در ظرف مختصر و فرصت ناچیز اعاده بناء با سرعت هر چه تمامتر انجام گردیده اما بانیان که بوده؟ باید بگوییم خود اهل سواد و ساکنین نینوا بوده اند.

    و هرچه متوکّل درباره قبر ریحانه پیامبر صلی الله علیه و آله تحقیر و توهین و تخریب نموده، مسلمین به اعمال ضد عباسی دست می زدند و دماغ آنها را به خاک می مالیدند.

    بدیهی است مسلمانانی که به زیارت قبر امام حسین علیه السلام می آمدند یک زمین خالی ویران را که زیارت نمی کردند، طبعا قبر را فوری تعمیر کرده و به زیارت می پرداختند.

    از روایت «امالی» معلوم می شود که حکومت متوکل در نتیجه تکرار اعمال شوم خود رو به ضعف گذاشته و عظمت و قدرت خود را از دست داده و به حدی موهون و منفور شده بود که مردم متمرّد شده و در مقابل سپاه او دست به تظاهر زده و تهدیدشان می کردند و متوکّل از انقلاب آنها به وحشت افتاد و فرمانده سپاه را برگردانید.

    سفر پیاده زید مجنون از مصر به کربلا

    فضاحت اعمال متوکل نسبت به قبور کربلا به همه بلاد پخش گردید تا به آفریقا رسید، زید مجنون که یک فرد عالم فاضل و ادیب بود و در مصر اقامت داشت، شنید که متوکّل با کمال وقاحت دستور داده که قبر امام حسین علیه السلام را خراب کرده و جای آن را زراعت نمایند و آثار آن را از بین ببرند و آب را از نهر علقم بر آن جاری سازند و مردم را از زیارت بازدارند.

    از این خبر ناگوار بسیار ناراحت شد و حزن شدید به وی رخ داد، به طوری که حادثه کربلا را به وی تازه کرد. مصر را با پای پیاده به قصد زیارت امام حسین علیه السلام ترک گفت. صحراها، بیابان ها، کوه و دره ها را پیمود تا به کوفه رسید و با بهلول عالم ملاقات نمود. به اتفاق هم به سال 237 هجری به قصد زیارت امام حسین علیه السلام از کوفه بیرون شدند و از دست هم گرفتند تا نینوا رسیدند.

    ناگاه دیدند آب را که به قبر می بندند، آب دور تا دور قبر - در یک حد معینی - می ایستد و قطره ای به طرف قبر نمی رسد و گاوهای شیاری به نزدیک نمی روند.

    زید به بهلول نگاه کرد و این آیه را تلاوت نمود: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ».

    سپس اشعار بسّامی را خواند:

    تالله اذا کانت بنو امیّة قد اءتت قتل ابن بنت نبیّها مظلوما

                


    مردی که سالها بود در آنجا مامور کشت و زراعت بود، پیش زید آمد و گفت: تو از کجا آمده ای؟ زید جواب داد: از مصر. کشاورز گفت: برای چه آمده ای؟ من بسیار وحشت دارم که تو را بکشند. زید سخت گریه کرد و گفت: شنیدم که قبر فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله را خراب کرده، کشت کاری می کنند.

    در این هنگام مرد کشاورز خود را به قدمهای زید انداخت و داشت می بوسید و می گفت: پدر و مادرم به قربانت! از لحظه ای که تو را دیده ام قلب من نورانی شده و من خدا را شاهد می گیرم. سالها است که من در این سرزمین کشت کاری می کنم. هر وقت آب بر قبر امام حسین علیه السلام بستم آب می ایستاد و بالای هم می زد و حیران می ماند و دور می زد، قطره ای به قبر مطهر نزدیک نمی گردید و من گویا تا به حال مست بودم به برکت قدم های تو بیدار شدم.

    زید سخنان مرد کشاورز را شنید، هر دو اشک ریختند. وی گفت:من الآن به شهر سامرّا پیش متوکل می روم و حقایق را به وی کشف می کنم، خواه مرا بکشد یا آزاد کند. زید گفت: من هم با تو می روم.

    هر دو با هم پیش متوکل آمدند، مرد کشاورز قضیه را کشف کرد، متوکّل چنان خشمش گرفت و دستور داد مرد زارع را کشتند و طناب به پایش ‌بستند در کوچه و بازار به رویش می کشیدند، سپس به دار آویختند.

    زید مجنون روزها به انتظار نشست تا مرد کشاورز را از دار پایین آوردند و به مزبله انداختند و زید آمد، جنازه او را بغل گرفت، به دجله برد، غسل داد و کفن کرد و نماز خواند و به خاک سپرد و سه روز کنار قبرش نشست و تلاوت قرآن نمود.

    در این هنگام دید جنازه ای را می آورند، مردم او را نوحه سرایی می کنند و اضطراب شدید حکمفرما است، زید پرسید: این مرده کیست که این قدر پرچم سیاه بدست مردم است و دسته جات زیاد او را تشییع می کنند. گفتند: کنیز حبشیه متوکّل است، نام وی ریحانه است و بسیار مورد علاقه متوکل بود. او را در مقبره متوکل دفن کردند، فرش انداختند و عطر پاشیدند و قبه عالی بر او برپا کردند.

    زید مجنون وقتی این ها را دید، خاک بر سر خود ریخت و داشت می نالید و می گفت: قبر پسر پیامبر صلی الله علیه و آله را ویران می کنند، برای یک کنیز زنازاده قبه و بارگاه بنا می کنند. آنقدر می گریست که مردم به حال او رقّت می کردند، روزی اشعار زیر را سرود، سپس نوشت و به یکی از درباریان داد.

    اءیحرث بالطّف قبر الحسین و یعمر فبر بنی الزّانیة...

                


    همین که اشعار پیش متوکل خوانده شد، غیظ و غضبش جوش کرد و زید را احضار نمود. وی سخنانی در توبیخ و وعظ متوکّل گفت، او را بیش از هر چیز ناراحت کرد به طوری که دستور قتل زید را داد. در همین لحظه از حضرت علی علیه السلام پرسید و منظوری غیر از تحقیر نداشت.

    زید گفت: به خدایم سوگند! فضل او را انکار نمی کند مگر کافر شکاک و دشمن نمی شود با علی مگر منافق و دروغگو. آنگاه از فضائل علی علیه السلام آنقدر سخن گفت که متوکل دستور داد او را به زندان بردند. وقتی که شب تاریکی خود را گسترانید، مردی که دیده نمی شد پیش متوکّل آمد با پای خود او را زد و گفت: زید را آزاد کن و الا هلاکت می کنم.

    متوکّل وحشت زده برخاست خود به زندان آمد و زید را آزاد ساخت و خلعت مورد پسندی به وی داد و گفت: هر چه از من می خواهی دریغ نخواهد شد. زید گفت: من از تو فقط تعمیر قبر امام حسین علیه السلام و عدم تعرض به زوّار او را می خواهم. متوکّل قبول نمود و زید شاد از نزد او بیرون شد و شهرها را می گشت و اعلان می کرد: هر کس اراده زیارت امام حسین علیه السلام را دارد بدون وحشت برود.

    بعد از این، ده سال قبر حسین علیه السلام از اعمال شیعه متوکل بدکار محفوظ ماند و مردم بدون هراس به سوی کربلا برای زیارت می آمدند.[۷]

    قتل ابن سکیت به جرم محبت به امام حسین علیه السلام

    متوکّل نه تنها به قبر امام حسین علیه السلام اسائه ادب می کرد و هتک حرمت می نمود، بلکه در هر کس محبت اهل بیت علیهم السلام را احتمال می داد، زیر شکنجه های گوناگون قرار می داد و به قتل می رسانید و یا بدون محاکمه اعدام می کرد. زندان ها از شیعیان حسین علیه السلام پر بود. از جمله آنان یعقوب بن اسحاق خوزی اهوازی معروف به ابن سکیت - با کسر اول و تشدید ثانی - از استادان شعر، ادب، نحو و لغت بود و کتب تراجم 14 تالیف برای او ضبط کرده اند.

    وی در عین حال که از اصحاب امام محمدتقی و علی النقی علیهماالسلام بود و محبت فوق العاده به حضرت علی علیه السلام داشت. معلم [۸] معتز و مؤید پسران متوکل بود و خلیفه عباسی به عللی [۹] از وی ظنین و بدگمان بود.

    روزی در حال درس از وی پرسید: کدام یک از حسنین علیهماالسلام و این دو پسر من زیادتر دوست می داری؟ ابن سکیت بدون تامل گفت: قنبر، غلام علی علیه السلام را با تو و این دو پسرت مبادله نمی کنم چه رسد به امام حسن و حسین علیهماالسلام.

    متوکل در حالی که خشم گلوی او را می فشرد، دستور داد زبان او را بریدند یا از پس گردن بیرون آوردند ولی در پنجم رجب 244 به شهادت رسید.[۱۰] و بنا به نقل «تتمّة المنتهی» محدث قمی رحمة الله، متوکّل، ابن سکیت را به محکمه قاضی القضات فرستاد، وی پاره برهان های سست آورد، از قبیل شمول اهل بیت علیهم السلام در آیه تطهیر به زنان پیامبر نه بر حسنین علیهماالسلام و ابن سکیت قاضی را محکوم کرد با آن که ضمیر در آیه تطهیر «عنکنّ» نیست که مخصوص زنان باشد «عنکم» است که اختصاص ‌ به مردان دارد.

    و این مرد ضعیف النفس دین فروش از دوران مامون قضاوت می کرد، در پایان عمرش دین را به دنیا فروخت. ابونعیم، در «حلیة الاولیاء» او را به فسق و لواط ذم و توبیخ کرده و تاریخ، بعد از هزار سال از او به زشتی نام می برد. متوکل او را در آخر عمل به حجاز تبعید نمود و اموال او را ضبط کرد. وی به سال 242 در ربذه درگذشت.

    ابراهیم دیزج و اعجاز قبر امام حسین علیه السلام

    محمد بن عبدالحمید گوید: همسایه ابراهیم دیزج بودم، در مرض مرگ وی او را عیادت کردم و رفاقت و شوخی با هم داشتیم، طبیب را در بالین وی یافتم از حال بیمار پرسیدم، از من کتمان نمود. ابراهیم به پزشک اشاره می کرد که معالجه کند و او نمی دانست چه علاجی کند. پس از مدتی بیرون رفت، مجلس خلوت شد. ابراهیم گفت: به خدا! استغفار و توبه می کنم از این که به امر متوکل به تخریب قبر حسین علیه السلام اقدام کردم و شبانه با عمله و کارگر که با ایشان بیل کلنگ بود، خارج شدیم و به غلامان و یاران خود رسیدیم به آنان گفتم: کارگر برای ویرانی قبر حسین آماده کنید.

    در نتیجه خستگی راه خستگی راه خوبی مرا گرفت. ناگاه دیدم غلامان مرا بیدار کردند و غوغایی شنیدم، گفتم: چه خبر است؟ گفتند: در اطراف قبر حسین علیه السلام جماعتی هستند ما را تیراندازی می کنند. فوری به تحقیق پرداختم، دیدم حقیقت است در این پیش آمد که شب 13 رجب بود دستور تیراندازی دادم ولی هرچه از ما تیر خالی می شد، به خود تیرانداز برمی گردید.

    این ماجرا مرا به وحشت انداخت و تب و لرز مرا درگرفت و از قبر دور شدم و تصمیم گرفتم دیگر به قبر حسین علیه السلام اهانت نکنم تا متوکّل مرا بکشد.

    ابوبرزه گوید: به وی گفتم: خداوند شر او را از تو دفع کرده، دیشب پسرش ‌ منتصر او را به قتل رسانیده است. ابوبرزه گوید: ابراهیم گفت: از آن شب به جسم من دردی رسیده، امید زندگی را از من سلب کرده و شب مرد.[۱۱]

    سفر زیارتی محمد بن الحسین به سال 240

    ابوالفرج در «مقاتل الطالبین» نقل می کند: محمد بن الحسین الاشتانی [۱۲]که یکی از علمای برجسته قرن سوم است اعمال فجیع متوکّل را شنید بسیار ناراحت شد و مدت طولانی بود که به زیارت کربلا نرفته بود. تصمیم گرفت به زیارت کربلا رود، ولو به هر گونه پیش آمد ناگوار مواجه باشد، از خانه به قصد کربلا با همراهی یکی از عطارها بیرون شد.

    روزها متواری و مخفی از مردم بودند و شب ها راه می رفتند تا آن که به غاضریه رسیدند، روز را در آنجا مکث نمودند همین که شب تاریکی خود را گسترانید بیرون شدند و از میان پاسبان که بعضی ها خواب بودند و بعضی ها مشغول به خود بودند، گذشتند تا آن که به قبر حسین علیه السلام رسیدند.

    نظر بر این که علائم و نشانه های قبر را از بین برده بودند بسیار رنج و زحمت کشیدند تا آن که قبر مطهر را پیدا کردند، صندوق را که در بالای قبر بود به دور انداخته و آتش زده اند.

    و در تاریکی شب مراسم زیارت را به جا آوردند و به اطراف قبر علامت و نشانه گذاشتند و برگشتند.[۱۳]

    متوکّل و تخریب دیگر

    قبر و بارگاه ملایک پاسبان و مطهر امام حسین علیه السلام تا سال 247 هجری از دست جنایتکار متوکل مصون بود، در همان سال وقتی آن ملعون شنید که مردم عراق و کوفه و از شهرهای دور در کربلا اجتماع می کنند، در نتیجه بازار با عظمتی در آنجا تشکیل یافته است، سپاهی برای تخریب قبر مطهر اعزام کرد که از زیارت قبر مبارک شدیدا مانع باشند.[۱۴]

    سفر عبدالله بن رابیه از حج به کربلا

    عبدالله بن رابیه می گوید: به سال 247 هجری به حج رفتم و از مکه به عراق آمدم، اول به زیارت قبر علی علیه السلام شتافتم و از ترس متوکّل این عمل را شبانه به جا آوردم، سپس به کربلا رفتم دیدم قبر امام حسین علیه السلام را خراب کرده اند و با چشم خود دیدم که شیارکننده ها شیار می کنند، وقتی که گاوها به قبر می رسند حیران می مانند و هرچه آنها را با چوب می زنند فائده نمی بخشد و قدمی به طرف قبر برنمی دارند و زیارت برای ما ممکن نشد مایوس به بغداد برگشتم و اشعار بسّامی را می خواندم:

    تالله اذا کانت بنو امیّة قد اءتت قتل ابن بنت نبیّها مظلوما

                

    فلقد اءتاک بنو اءبیه بمثله هذا لعمرک قبره مهدوما

                

    اءسفوا علی اءن لایکونوا شارکوا فی قتله فتعره رمیما

                


    وقتی که بغداد رسیدم ناگهان صدایی به گوشم رسید که می گوید: متوکل به درک رفت. خوشحال شدم گفتم: خدا امشب مقابل آن شب است.[۱۵]

    معلوم شد شب چهارشنبه سوم شوال 247 هجری به دستور منتصر عباسی پسر متوکّل با شمشیرهای غلامان ترک به قتل رسیده و در مدت پانزده سال سلطنت خود چهار مرتبه قبر امام حسین علیه السلام را ویران کرد:

    1. در شعبان 233 در نتیجه رفتن خواننده اش به کربلا.
    2. به سال 236 هجری.
    3. به سال 237 هجری.
    4. به سال 247 هجری.

    و پسرش منتصر به جهت دوستی و تعصب خود به اهل بیت علیهم السلام اقدام به قتل پدر خود «نیرون عرب» نمود و به این عمل مقدس، فضاحت و قباحت اعمال پدران خود که تاریخ بشر را آلوده و ملوّث کرده بودند به جهان و جهانیان اعلان نمود.

    تعمیر اساسی بارگاه امام حسین علیه السلام و احداث مناره

    منتصر پس از قتل پدر بی درنگ قبر امام حسین علیه السلام را تعمیر نمود، بلکه از نو بنای باعظمتی احداث کرد و برای بارگاه حسینی مناره ای برای راهنمایی زوار از راه دور بنا کرد و مردم را در زیارت آن حضرت آزاد گذاشت و برای سادات علوی بسیار تعظیم و تکریم نمود و فدک را به اولاد امام حسن و امام حسین علیهماالسلام برگردانید و کلیه اوقاف آل علی را به دستشان سپرد. وی قبر علی بن ابی طالب علیهماالسلام را هم عمارت نمود[۱۶] بنا به گفته عمادزاده: بنای منتصر شامل قبّه، بارگاه، مسجد و صحن بوده است.[۱۷]

    پانویس

    1. مقاتل الطالبیین: ص203؛ تاریخ کربلا: ص 193-194.
    2. طبری، ابن اثیر حوادث سال 236.
    3. تاج الدین بن علیا معروف به «ابن ساعی» خازن کتابخانه منتصر خلیفه 36 عباسی 623 640 بوده، در علم تاریخ تبحر کامل داشت تالیفات زیادی دارد به نام «اخبار الحلّاج»، «اخبار الخلفاء»، «اخبار الربط»، «اخبار قضاة بغداد»، «خبار الوزراء» و غیره به سال 674 وفات یافته است. ریحانة الادب: ج5، ص365.
    4. احمد بن یوسف قرمانی صاحب «تاریخ اخبارالدول و آثارالاول» سال 1019 در دمشق فوت کرده و در مقبره فرادیس ‌ مدفون گردید. ریحانة الادب: ج3، ص288.
    5. ریحانة الادب: ج1، ص161.
    6. امالی شیخ طوسی: ص 209. تظلم الزهرا علیهاالسلام: ص217.
    7. بحارالانوار: ج45، ص404.
    8. بنا به نقل «تتمّة المنتهی» محدث قمی، نخستین معلم پسران متوکل عمر بن بحر جاحظ بود به علت قباحت منظر وی متوکّل دهنزار دینار به او بخشید و او را کنار گذاشت و ابن سکیت را به جای او قرار داد. روزی متوکل از وی پرسید که دو پسر من معتز و مؤیّد بهترند یا حسن و حسین. ابن سکیت شروع کرد به نقل فضائل حسینی. متوکل دستور داد تا او را اتراک در زیر پای او افکندند و شکمش را بمالیدند و به همان سبب وفات یافت. به قولی در جواب متوکّل گفت: قنبر خادم علی علیه السلام بهتر از تو و پسران تو هستند. متوکّل امر کرد زبانش را از قفا بیرون کشیدند، او را به جهت کثرت سکوت و همت او را ابن سکیت می گفتند. (تتمّة المنتهی:ص 236)
    9. یک با شیعیان حسین علیه السلام شبانه به کربلا می رفت، دو با منتصر پسر متوکل که محبت به آل علی داشت روابط مرموز داشت. سه معروف بود که لعین یزید را جایز می داند در نتیجه لعن متوکل در قاموس وی جایز می شد.
    10. سفینة البحار: ج1، ص636.
    11. بحارالانوار: ج45، ص395.
    12. محمد بن حسین اشتانی یا اشنانی بانون یا شنانی بدون الف، هر سه ضبط شده و این مرد بکوفتی در زندان متوکّل محبوس ‌ بوده.
    13. تتمة المنتهی: ص240. مقاتل الطّالبیین.
    14. بحارالانوار: ج45، ص397.
    15. بحارالانوار: ج45، ص398.
    16. مناقب ابن شهر آشوب: ج2، ص190.
    17. جغرافیائی کربلا: ص134.

    منابع

    على ربانى خلخالى، کتاب چهره هاى درخشان سامرا، حضرت امام هادى و امام عسکرى علیهماالسلام.

    واقعه عاشورا
    امام حسین(ع)
    کاروان حسینی قبل از واقعه
    واقعه
    کاروان حسینی پس از واقعه
    بازتاب واقعه

    جایگاه حقوقی زن از منظر امام علی (ع)

    جایگاه حقوقی زن از منظر امام علی (ع)



    از منابعی که از دیر باز در مباحث انتقادی درباره « جایگاه و منزلت زن در نگرش دینی» مورد استفاده قرار گرفته است کلام امیرالمومنین (علیه السلام) در نهج البلاغه می باشد.
    اما یک بررسی اجمالی در سیره حضرت ثابت می کند که آن حضرت علیرغم سنت جاهلیت به شخصیت و مقام زن احترام بسیار می گذاشته است. او نه تنها در خانه شریک زندگی همسر خود بوده است بلکه مردان را نیز به پاسداری از حرمت و حقوق زنان توصیه کرده و کوششهای ایشان را در اداره خانه و تربیت فرزندان ارج نهاده است. در بیان کرامت و منزلت زن همین بس که او را مظهر جمال و عطوفت الهی معرفی نموده و می فرماید:

    «المراة ریحانه و لیست بقهرمانه»

    «زن گل خوشبوی زندگی است و نباید کارهای دشوار را بر او تحمیل کرد».
    ر کلامی دیگر از زن به عنوان امانت الهی یاد شده است که همچون امانتهای دیگر خداوند ارزشمند و قابل احترام می باشد و باید آنچنانکه شایسته امانت گذار است از او محافظت و نگهداری شود.


    امام علی (علیه السلام) پیش از هر مکتب مادی طرفدار زن، مدارا با زنان را تحت هر شرایطی حتی در صورت بد رفتاری و اهانت لازم و ضروری دانسته و خشونت و تعرض به او را محکوم نموده است.

    «فداروهن علی کل حال»


    در بررسی های روانشناختی و تحلیل های رفتار اجتماعی زن، تاثیر تربیتی چنین شیوه ای را اثبات نموده است. نقشی که زن در تربیت و پرورش نسل بشری ایفا می کند جایگاه ممتاز و منحصر به فرد او را در نظام خلقت مشخص می سازد.



    قرآن برای بیان نقش زن در سعادت و تربیت فرزندان، همسران حضرت نوح و لوط را مثال می زند که چه بسا به سبب عدم صلاحیت آنان، فرزندانشان به کفر کشیده شدند.


    حضرت علی (علیه السلام) به جهت آگاهی و اعلام همین جایگاه ممتاز است که حتی وجود پدری همچون خود با آن همه رشادتها که تاریخ ازاو سراغ دارد - فاتح خیبر، قاتل عمروبن عبدود….- را برای داشتن فرزندی دلیر و نیرومند کافی نمی داند. از این رو عدم دلاوری محمد حنفیه را به مادر او نسبت داده و برای داشتن فرزندی شجاع و مبارز از عقیل می خواهد که همسری شایسته برای او برگزیند.


    حضرت به احیای حقوق زن - سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و تربیتی، اجتماعی … توجه خاصی مبذول می فرمود. افزون برآنکه مردان را به رعایت حقوق زنان توصیه و در بعضی موارد مجبور کرده است، در جهت بالا بردن سطح آگاهی و شناخت زنان از حقوق خویش نیز تلاش نموده است تا آنجا که معاویه را نیز به اقرار و اعتراف واداشته است.


    در بررسی خطبه ها ضمن مردود شمردن تمام تحلیلهائی که عایشه را تنها مصداق آن و یا سند خطبه را مورد خدشه قرار داده اند توجه به چند نکته ضروری است:
    ◄ هیچکدام از تفاوتهای موجود بین زن و مرد جنبه ارزشی ندارد.

    ◄بسیاری از گزاره های نهج البلاغه قضایای خارجی است نه قضایای حقیقی.

    ◄تبیین خطب باید با تکیه به قران و سیره عملی حضرت و ادله مذکور در متن روایت انجام گیرد.

    مقدمه:

    امروزه محرز است که شرکت همگانی مردم برای توسعه پایدار و قابل کنترل لازم و اجتناب ناپذیر است. زنان نیمی از جمعیت جهان را تشکیل می دهند. آنان ذخیره های انسانی مهم و ارزشمندی برای سازندگی، اعتلای معنوی و مادی کشور محسوب می شوند و شرکت ایشان در فعالیت های اجتماعی در حوزه های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی از لوازم اساسی رشد کشور و از آرمانهای انقلاب اسلامی تلقی می شود.


    آنچه که موجب بالا رفتن میزان مشارکت زنان در جامعه می شود احترام به حقوق و شؤون ایشان است. بدون شناخت ویژگیهای روانی، اخلاقی، نیاز ها، توانایی ها و ظرافتهای دنیای شگفت انگیز بانوان و آگاهی از جایگاه حقیقی آنان در نظام هستی استفاده از عواطف، ادراکات، و توانیهای جسمی و روحی زنان مقدور نیست. اما علی رغم پژوهشها و کوششهای انجام گرفته هنوز سؤالات و شبهاتی در این زمینه اذهان جوانان را به خود مشغول داشته است. یکی از منابعی که از دیرباز در مباحث اخلاقی درباره جایگاه و منزلت زن در نگرش دینی به آن استناد شده است کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه می باشد. دسته ای با تمسک به ظاهر کلام حضرت کمال پذیری زن و وجود ارزشهای والای انسانی او را انکار کرده و آن را موجودی دون و بی مایه پنداشته اند، گروهی دیگر با تاکید بر کرامت و منزلت زن کلام حضرت را منافی با مقام و جایگاه حقیقی زن انگاشته اند. اکنون سؤال اینست، واقعیت چیست؟


    در نگرش علی (علیه السلام) زن چگونه موجودی است؛ سلوک اجتماعی و سیره عملی حضرت کدام نظریه را تایید می کند؛ آیا در طول زندگی حضرت می توان موردی یافت که عمل و کردار حضرت به گونه ای بوده است که با کرامت انسانی و مقام و منزلت زن منافات داشته باشد؟ عکس العمل حضرت در برابر عایشه بعد از جنگ جمل و شکست او چگونه بود؟


    در برابر دشمنیها و توطئه های او، حضرت چه رفتاری داشت؟ آیا از حضرت در رابطه با کرامت و منزلت زن کلام صادر نشده است؟! در زمینه حقوق زن چطور؟! و در صورت صدور، جمع بین این اقوال چگونه خواهد بود؟! و خلاصه آنکه آیا زن در دیدگاه علی (علیه السلام) موجودی ارزشمند و والا و برخوردار از حقوق انسانی است یا برعکس موجودی پست و بی ارزش است؟


    مقاله حاضر با اعتراف به بضاعت برای پاسخ به پرسشهایی از این قبیل در سه فصل تدوین گردیده است:

    فصل اول← متکفل بیان «کرامت و منزلت زن از دیدگاه حضرت علی (علیه السلام) می باشد.

    فصل دوم← حقوق سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی زن در نگاه حضرت تبیین گردیده است.

    فصل سوم← سخنان و کلمات حضرت را که ظاهر آنها به نحوی منافی کرامت زن دانسته شده مورد مطالعه و بررسی قرار داده است.

    کرامت و منزلت زن:

    شناخت زن و منزلت او در حقیقت، شناخت انسان و کرامت اوست. زن در آفرینش در بعد روحی و جسمی از همان گوهری آفریده شده که مرد آفریده شده است، تمایز و فرقی در حقیقت و ماهیت میان زن و مرد نیست. قرآن کریم به صراحت از این حقیقت پرده برمی دارد و در اولین آیات سوره ای که نساء نامیده شده می فرماید:

    «یا ایها الذین اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منها رجالا کثیرا و نساء….»


    آیت الله جوادی آملی در ذیل آیه می فرمایند:

    «منظور از نفس در آیه کریمه همان گوهر، ذات و واقعیت شیء است و مراد از آن روح، جان و روان نیست. این مثل آنست که گفته می شود «فلان شیء فی نفسه» چنین است یعنی در ذات و هستی خود چنین است یا گفته می شود «جائنی فلان نفسه» یعنی فلان کس خودش آمده است. بنابراین آیه دلالت دارد که همه انسانها از هر صنف، خواه زن و خواه مرد، از یک ذات و گوهر آفریده شده اند. زیرا کلمه «ناس» شامل همگان می شود. پس حضرت حوا از همان ذات و گوهری آفریده شده که حضرت آدم (علیه السلام) از آن آفریده شده است، نه از گوهر دیگر و فرع بر مرد و زاید و طفیلی وی و…»


    خداوند حکیم به جهت اهمیت مطلب و ثبوت آن در اذهان و رفع هر گونه شبهه در آیات متعددی آن را ذکر نموده است. آیه ای که می فرماید:

    «و من آیاته خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها»


    نیر دلالت دارد که ازواج و همسران شما مانند شما هستند و این مثل آیه ای است که می فرماید:

    «اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم»


    از بیان آیات روشن شد که آفرینش زن و مرد از یک گوهر است و هیچ مزیتی برای مرد نسبت به زن در اصل آفرینش نیست. اگر در بعضی روایات مزیتی اینچنینی ذکر شده است یا از جهت سند نارساست و یا از جهت دلالت ناتمام است.


    اینکه زن از دیدگاه امیرالمومنین (علیه السلام) دارای چه مقام و منزلتی است مبتنی بر این است که در بینش حضرت، انسان از چه مقام و جایگاهی برخوردار است، زیرا پیامبر و ائمه اطهار (علیه السلام) تنها برای هدایت مرد نیامده اند بلکه برای هدایت انسان آمده اند و فصلی که عهده دار بیان ارزشها و ضد ارزشهاست هرگز موصوف آنها را بدن نمی داند؛ یعنی بدن نیست که مسلمان یا کافر، عالم یا جاهل، متقی یا فاجر، صادق یا کاذب… می باشد. به عبارت دیگر زن بودن یا مرد بودن مربوط به پیکر است نه جان و روح. تعلیم و تربیت و تهذیب و همه ارزشها از آن نفس است و نفس غیر از بدن و بدن غیر از نفس است. حقیقت انسان که نفس و روح است نه زن و مرد.


    اما اگر چه زن و مرد از نظر خلقت دارای موقعیت یکسانی هستند لکن به جهت مسئولیتهای متفاوتی که در عرصه حیات دارند هر یک دارای ویژگی های خاصی نیز می باشند که مهم ترین ویژگی های زن در دیدگاه حضرت علی (علیه السلام) عبارتند از:

    مظهر جمال و مهر الهی:

    زن مظهر عاطفه و مهر الهی است و از آنجا که معمولا عاطفه بیش از قهر کارساز است، خداوند نیز عالم را بر محور محبت اداره می کند، راه محبت کوتاه ترین و سهل ترین راه در جهت تقرب الی الله می باشد. زن راه محبت را بهتر از مرد درک می کند.


    قرآن

    «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینهما مودة…»


    منشا گرایش مرد به زن و آرمیدن مرد در سایه انس به زن همانا مودت رحمتی است که خداوند بین آنها قرار داده است. این مودت و رحمت خدایی غیر از گرایش غریزه در جنس مخالف است که در حیوانها هم موجود است و حتی در حیوانات وحشی گاهی بیش از انسان یافت می شود. پس راز اصیل آفرینش زن چیزی غیر از گرایش غریزی و اطفای شهوت خواهد بود. و از این رهگذر است که زن محبوب رسول اکرم (صلی الله علیه واله) واقع می شود:

    «حبب الی من دنیاکم النساء و الطیب و قرة عینی فی الصلاة»


    در پرتو همین نگرش است که حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: « فان المراة ریحانة…»


    چه تعبیر لطیف و زیبائی! چه نکته ها و حکمت هایی که در این تشبیه زیبا نهفته است. زن گل هستی است. گل مظهر محبت و عشق و صفاست. گل کانون طراوت و شادابی است. حضرت با یک جمله کوتاه اما پر معنی به چند ویژگی اساسی زن اشاره می کند، ویژگی هایی که بیانگر راز آفرینش او و تعیین کننده نقش او در هستی است. زن با توجه به آن می تواند بسیاری از مسئولیتهای خود در زندگی را درک کند. تعدادی از این ویژگی ها عبارت است از:


    ₪ زن آرامش بخش زندگی است.
    ₪طراوت و شادابی جهان از اوست.
    ₪زن زیبایی بخش هستی و دور کننده کدورتها و ناملایمات زندگی است.
    ₪زن عطر هستی است.
    ₪زن لطیف و ظریف است نباید کارهای مشکل و دشوار را بر او تحمیل کرد .
    ₪زود افسرده و پژمرده می شود نباید عواطف و احساسات او جریحه دارشود.


    همچنانکه باغبانی مهربان و توانا لازم است تا از گل مراقبت نماید تا طراوت و شادابی خود را از دست ندهد، جامعه و به ویژه خانواده باید توجه و مراقبت خاصی را نسبت به دختران و زنان مبذول دارند، از این رو اسلام با دستورات و احکام سازنده خود تدبیرات لازم را در این زمینه اندیشیده است. با اینکه اسلام زنها را به حجاب دعوت می کند اما از عاطفه زن به عنوان یک محور تربیتی استفاده می کند. اسلام زن را در سایه حجاب و سایر فضائل به صحنه می آورد تا معلم عاطفه، رقت، درمان، لطف، صفا، وفا… باشد. دنیای کنونی به ویژه غرب، حجاب را از زن گرفت تا زن به بازار بیاید و غریزه را تامین کند. زن وقتی با سرمایه غریزه به جامعه آمد دیگر معلم عاطفه نیست فرمان شهوت می دهد نه دستور گذشت. آنها زن را آزاد کرده اند و مسخر غرایز شده اند، یعنی آن هنر و فضیلت و جمال خدادادی که به نام عاطفه، رحم، رقت، به زن داده شده از آن محرومند و آنچه را که خدا به طبیعت زن داد آن را بر خود مسلط کرده اند.


    آیت الله جوادی آملی در این رابطه تشبیه زیبا و گویایی دارند:

    «عاطفه است که بنیان مرصوص را نگه می دارد هرگز نمی شود کاخی ساخت که همه اش از آهن و سنگ سخت باشد بلکه یک ملاط نرم نیز لازم است تا سنگهای سرد و سخت و آهن های متصلب را در آغوش خود جا بدهد. زن مظهر عواطف و احساسات است و اگر عاطفه را از جامعه گرفتید مثل آن است که این ملاطها را از لا به لای این دیوارها و آجرها و سنگها برداشته اید که رفتن این ملاطها همان و سقوط ساختمان همان».


    اگرچه این بحث شیرین و از زوایای گوناگون قابل بررسی است اما حضرت در کلامی دیگر تاکید دارند که نباید عواطف و احساسات صرف مبدء تمام انفعال و رفتار زن باشد بلکه بهره گیری زن از زیبایی های ظاهری وجودی اش در تمام مراتب باید به گونه ای باشد یعنی استفاده صحیح و درست از اندام زیبایش، بهره گیری از عاطفه و محبت و احساس، روی آوردن به آرامش بدن و لباس و ظرایف گفتار و عملش آیه و نشانه عقل می باشد.

    «عقول النساء فی جمالهن و جمال الرجال فی عقولهم …»


    یعنی ظهور فعلی عقل زن در بهره گیری صحیح از جمالش امکان پذیر است و جمال زن باید مظهر اندیشه و جوهره عقل باشد. هیچگاه این کلام حضرت نکوهش زن نیست. ممکن است بیان حضرت معنای دستوری داشته باشد نه وصفی، بدین معنی که حضرت در مورد توصیف دو صنف از انسان نیستند که بفرمایند عقل زن در جمال او خلاصه می شود و جمال مرد در عقل او تعبیه شده است بلکه معنای آن اینست که زن موظف است یا می تواند عقل و اندیشه انسانی خویش را در ظرافت عاطفه و زیبایی گفتار و رفتار ارائه دهد چنانکه مرد می تواند هنر خود را در اندیشه انسانی و تفکر عقلانی خویش متجلی سازد.



    جایگاه ممتاز زن در هستی:

    زن به مقتضای خلقت خویش از جایگاه ممتازی برخوردار است که مرد قابلیت جانشینی آن را ندارد. جایگاهی بزرگ که تعیین کننده وظیفه و مسئولیت اجتماعی اوست. وظیفه ای آنچنان بزرگ که انجام آن، محور اساس صلاح فرد ی و اجتماعی بوده و عدم انجام آن اساس فساد فردی و اجتماعی می باشد. مسئولیتی که اگر آن را به عنوان یک امر الهی و تکلیف عقلی و دینی انجام رساند به کمال انسانی خویش خواهد رسید و بهشت را زیر پای خویش خواهد دید ولی رها ساختن و کنار زدن آن جایگاه که زیر بنای تکوینی مسئولیت انسانی و تکلیف الهی است زن را به پایین ترین مرتبه وجودی تنزل خواهد داد چنان جایگاهی عبارت است از پرورش و آماده سازی انسان. زن کشتزار نسل بشری است. او نگهدارنده و حافظ بقای حیات است. کرامت آدمی بسته به کرامت زن است. «نسائکم حرث لکم»


    کلمه حرث این معنی را در بردارد که شرط اصلی پرورش بذر و دانه، کشتزاری است که آنها در آن نهفته شده است. کشتزاری که شرط اساسی محصول مناسب را ندارد اگر بهترین بذر هم در آن کاشته شود هرگز به بار نخواهد نشست پس اینکه خداوند رحم و دامان زن را کشتزار رشد و پرورش انسان قرار داده است شرط اساسی جوانه های شرف و انسانیت و فضائل اخلاقی را در آن به ودیعت گذاشته است که از جمله عاطفه، مهر و دلسوزی است.


    ویل دورانت می گوید: «انداختن مسئولیت اصلی تشکیل شخصیت نوزاد انسانی برعهده مادر از لحاظ روانشناسی چنین معنا می دهد که زن در واقع سرچشمه زندگی است.»


    طبق قانون توارث که هر موجودی صفات و خصوصیات جسمانی و روحی خود را به موجود مستقر در صلب و بطنش هست منتقل می کند، صفات و خصوصیات جسمانی و روحی زن به نطفه ای که در رحم او جای گرفته انتقال می یابد اگر صفات و حالات منتقل شده به کودک، جهت انسانی و مثبت داشته باشد، زمینه رشد شخصیت مثبت انسانی قوی تر از شخصیت منفی خواهد بود و چنانچه صفات انتقالی دور از شایستگی های معنوی و انسانی باشند زمینه رشد منفی شخصیت شدیدتر خواهد بود. رحم مادر نقش مهمی در جهت گیری استعدادها و چگونگی ظهور مراتب دارد. به همین جهت پیشوایان دینی تاکید بر ازدواج با زن صالح دارند. حضرت علی (علیه السلام) نیز بعد از شهادت حضرت زهرا (علیها السلام) از عقیل خواستند با توجه به علم انساب همسری برای ایشان انتخاب کند که فرزندانی قوی و شجاع به دنیا آورد.


    آنگاه که حضرت ترس فرزندشان محمد حنفیه را در رویارویی با دشمن در جنگ جمل مشاهده کردند آن روحیه را نیز از آثار به جای مانده از مادرش دانسته و فرمودند: «ادرکک عرق من امک»


    با اینکه حضرت علی (علیه السلام) در شجاعت بی نظیر بودند اما این، برای داشتن فرزندی شجاع کافی نیست و بدین وسیله حضرت بر نقش ممتاز و اساسی زن در شکل گیری شخصیت فرزند و شکوفایی استعدادهای او تاکید می فرمایند. آیا مسئولیتی هست که با این وظیفه الهی و انسانی برابری کند؟


    محرم اسرار الهی:

    در تفکر قرآنی زن انسانی است که اگر به صفات برجسته الهی مزین شود به قدری مقام پیدا می کند که شایسته، نمونه و الگوی رفتاری برای تمام مؤمنین می گردد.


    این تفکر قرآنی است که در سیره عملی حضرت ظهور می یابد آنجا که در میان تمام مردان و زنان تنها یک بانوی متقی یعنی ام سلمه است که لیاقت و شایستگی آن را یافت که محرم اسرار حضرت قرار گیرد. مرحوم کلینی از امام صادق (علیه السلام) روایت نموده که فرمود: علی (علیه السلام) هنگامی که سوی کوفه رفت نامه ها و وصیت خود را نزد ام سلمه به امانت سپرده و چون امام حسن (علیه السلام) بازگشت ام سلمه آنها را به او تسلیم نمود.


    همین عمل حضرت در خاندان او نیز سنت گردید و هنگامی که امام حسین (علیه السلام) عازم عراق بود نامه ها و وصیت خویش را نزد آن بانوی خردمند به امانت گذارد و چون امام سجاد بازگشت این زن حکیم و فرزانه آنها را به ایشان تسلیم نمود.


    امانت الهی:

    حضرت علی (علیه السلام) زن را امانت الهی می داند که همچون امانتهای دیگر خداوند ارزشمند و قابل اکرام و احترام می باشد و باید آنچنانکه شایسته امانت گذار است از او محافظت و نگهداری شود. زیرا در قیامت خداوند متعال از امانتهای خود سؤال می فرماید که با آنها چگونه رفتار کردید. آیا حق امانتداری را به جا آوردید؟!

    «انهن امانة الله عندکم فلا تضاروهن و لا تعضلوهن»

    زنان امانت خدا بر شما هستند به ایشان زیان نرسانید و بر ایشان سخت نگیرید.


    امام (علیه السلام) دو جمله را از آیات 6 سوره طلاق و 232 سوره بقره و 19 سوره نساء اقتباس فرموده است.


    به همین جهت است که وقتی حضرت، فاطمه (علیها السلام) را به خاک می سپارند، می فرمایند: «امانت خدا از دست من گرفته شد.»



    اوجگرائی و تکامل زن:

    زن را باید به چشم یک انسان والا به عنوان یک موجودی که می تواند مایه ای برای اصلاح جامعه و پرورش انسانهای والا شود نگاه کرد تا معلوم شود زن کیست؟ و توانایی او چقدر است؟


    قرآن هرگاه از کمالات و ارزشهای والایی که انسانها بدان می رسند سخن می گوید، زنان را نیز همدوش و همسان مردان مطرح می نماید:


    «ان المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتین و القانتات و الصادقین و الصادقات و الصابرین و الصابرات و الخاشعین و الخاشعات … »


    زن می تواند تا آنجا پیش برود که افتخار خاندان وحی گردد. امام خمینی (ره) می فرماید: «یک زن به دنیا آمد که مقابل همه مردان است، یک زن به دنیا آمد که نمونه انسان است، زن به دنیا آمد که تمام هویت انسانی در او جلوه گر است.»

    تلخیص ازجایگاه حقوقی زن در نهج البلاغه

    فصلنامه نهج البلاغه، شماره 9و10

    مهدویت از دیدگاه نهج البلاغه

      مهدویت از دیدگاه نهج البلاغه -

    در عصرى که جهالت مدرن، عالم و آدم را به سراشیب سقوط نزدیک نموده و بى عدالتى، ستم سالارى، معنویت ستیزى، اخلاق گریزى و هزاران فاجعه هولناک دیگر در جهان بیداد‌مى کنند و آینده بشر هر روز تاریک تر شده، وحشت و ناامیدى رو به افزایش است، بحث از مهدویت از هر زاویه که انجام شود در حقیقت بحث از نویدها، سعادت ها، شادکامى ها، پیروزى معنویت، اخلاق، عدالت، تقوا، ترسیم آینده درخشان براى بشر و از جمله خواست‌هاى الهى و انسانى است.بنابراین، بحث و تحقیق درباره حضرت مهدى(علیه السلام) از ضرورى ترین و مهم ترین رسالت‌هاى دین پژوهان در عصر کنونى محسوب‌مى شود. و چون نام نهج البلاغه براى همگان، بخصوص نسل پویا و نواندیش و جوان، زیبا و دل انگیز است، طرح بحثى تحت عنوان «مهدى (عج) و مهدویت از دیدگاه نهج البلاغه» ضرورى مى نماید و براى عاشقان حضرت مهدى (عج) مفید و پرجاذبه خواهد بود.

    نوشته حاضر سعى نموده است تا جلوه اى از سیماى پر فروغ حضرت مهدى(عج) را در آینه نهج البلاغه نشان دهد.

    مهدویت و استمرار خلافت الهى

    از جمله مسائل مهم و اساسى در بحث مهدویت، جریان خلافت الهى است; زیرامسئله خلافت الهى در زمین، که خداى سبحان در قرآن کریم فرمود:(إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِیفَةً) (بقره: 30)

    همچون داستان سفینه نوح و یا کشتى حضرت موسى و خضر(علیهما السلام) و مانند آن ها نیست که یک موضوع شخصى و معینى بوده و سپرى شده باشد، بلکه جریان خلافت یک فیض متصل و فوز مستمر است که از اول با اندیشه دوام و انگیزه استمرار طرح شده است، به گونه اى که اصل خلافت از قلمرو نبوّت و رسالت فراتر رفته و به امامت رسیده است. به این دلیل، در بحث مهدویت، جریان استمرار خلافت الهى در زمین از مباحث ظریفى است که نمى توان از کنار آن به سادگى گذشت.

    از این رو، در نهج البلاغه در بحث ضرورت حجت در عالم، بر عنصر خلافت الهى در زمین تکیه شده است و حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) در کلام مبسوطى در این باره‌مى فرماید: «اللّهمَّ بلى، لاتخلوا الارضُ مِن قائم لِلّهِ بحجة، اِمّا ظاهراً مشهوداً و امّا خائفاً مغموراً، لئلا تبطل حججُ اللّهِ و بیّناتُه. و کم ذا؟ و أین اولئکَ؟ اولئک و اللّهِ الاقلّونَ عدداً و الاعظمونَ عِندَاللّهِ قدراً. یحفظُ اللّهُ بِهم حُجَتُه و بیّناته... اولئکَ خلفاءُ اللّهِ فى ارضِه و الدّعاةُ الى دینه. آه! آه! شوقاً الى رؤیتهم.»1 حضرت در این فراز نورانى، که بخشى از کلام مبسوط ایشان است،‌مى فرماید: آرى خداوندا، زمین هیچ گاه از حجت الهى که براى خدا با برهان روشن قیام کند، خالى نیست، یا آشکار و شناخته شده است، یا بیمناک و پنهان، تا حجت خدا باطل نشود و نشانه هایش از میان نروند، تعدادشان چقدر است؟ و در کجا هستند؟ به خدا سوگند که تعدادشان اندک است، ولى نزد خدا بزرگ مقدارند که خداوند به وسیله آنان، حجت ها و نشانه‌هاى خود را نگاه‌مى دارد... آن ها جانشینان خدا در زمین و دعوت کنندگان مردم به دین خدایند. آه، آه! چه سخت اشتیاق دیدارشان را دارم.

    در کلام پربرکت امیرمؤمنان(علیه السلام) بر این نکته تأکید شده که بر اساس سنّت قطعى الهى، زمین از وجود خلیفه خدا و حجت حق خالى نیست، گرچه حجت الهى گاهى آشکار است و همگان حضور او را درک‌مى کنند، گاهى شرایط ایجاب‌مى کند که از نظرها پنهان بوده و مردم به طور مستقیم از درک محضر او محروم باشند. این نکته همان حقیقتى است که در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) مورد عنایت ویژه قرار گرفته است. امام صادق(علیه السلام)‌مى فرماید: «لو بقیتِ الارضُ بغیرِ امام لساخت»;2 اگر جهان لحظه اى بدون امام و انسان کامل باشد از هستى ساقط‌مى گردد.

    امام محمّدباقر(علیه السلام) نیز‌مى فرماید: «لو اَنَّ الامامَ رُفِعَ مِن الارضِ لَماجَت بِاَهلِها کَما یَموجُ البحرُ بِاَهله»;3اگر حجت الهى لحظه اى از زمین برداشته شود زمین همانند دریا دچار موج طوفان‌مى گردد.

    این گونه کلمات ائمّه اطهار(علیهم السلام)، بعدها زمینه مباحث ظریفى را در آثار بزرگان اهل حکمت فراهم نمود. شیخ اشراق با الهام مستقیم و صریح از کلام امیرمؤمنان(علیه السلام) درباره ضرورت انسان کامل در عالم، با اصرار فراوان گفته است: «و لا یخلوالارضُ عن متوغّل فى التألّهِ ابداً، بل قد یکونُ الامامُ المتألّهُ مستولیاً ظاهراً مکشوفاً، و قد یکون خفیّاً، و هو الّذى سمّاهُ الکافّةُ بالقطب، فله الرئاسةُ و اِن کانَ فى غایةِ الخُمول.»4حکیم نام برده در این بیان بر همان نکته اى اصرار ورزیده که در کلام ائمّه هدى(علیهم السلام) بدان عنایت شده است; گفته: هیچ گاه زمین بدون انسان الهى و ربّانى نیست، اگرچه آن پیشواى متألّه گاهى حاضر و آشکار و زمانى از نظرها پنهان است، و او همان کسى است که نوعاً در عرف، از او به قطب یاد‌مى شود و او پیشواى همگان است، گرچه در نهایت خاموشى باشد.

    از مجموع آنچه گفته شد، بخصوص سخنان امیرمؤمنان(علیه السلام)، به خوبى روشن‌مى گردد که وجود حضرت مهدى موعود(علیه السلام) در عالم به عنوان حجت الهى و استمرار خلافت او در زمین ضرورتى انکارناپذیر دارد و جزو حقایق حتمى و قطعى نظام آفرینش است، به ویژه آنکه در روایات یاد شده، جریان ضرورت حجت الهى فراتر از مسائل شرعى و مدیریت اجتماعى مطرح شده و به عنوان نیاز قطعى نظام تکوینى به شمار آمده است; زیرا انسان کامل واسطه فیض الهى در عالم است و عالم و آدم در پرتو او، فیض الهى دریافت‌مى کنند.

    حضرت مهدى (عج) و عدالت جهانى

    بى تردید موضوع تأمین «عدالت» عمومى ترین و شورانگیزترین مسئله در بحث مهدویت است و چون واژه «عدالت» در فرهنگ و اصطلاح نهج البلاغه، بلکه در تمام کلمات علوى بیت الغزل سخنان امیرمؤمنان(علیه السلام) است، از این رو، در بحث مهدویت نیز بر عنصر عدالت تکیه نموده و از پدید آمدن عدالت در ابعاد گوناگون در زمان ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)خبر داده است;‌مى فرماید: «و سیأتى غدٌ بما لا تعرفونَ یأخذ الوالى من غیرِها عمّالها على مساوى اعمالها... فیُریکم کیفَ عدلَ السیّرة»;5 فردایى که شما را از آن هیچ شناختى نیست خواهد آمد، زمام دارى که غیر از خاندان حکومت‌هاى امروزى است، (مهدى) عمّال و کارگزاران حکومت ها را به اعمال بدشان کیفر خواهد داد... بدین روى، روشى عادلانه در حکومت حق به شما‌مى نمایاند.

    و در جاى دیگر‌مى فرماید: «الا و مَن ادرکَها منّا یسرى فیها بسراج منیر، و یخذوفیها على مثالِ الصالحین لیحلَّ فیها رِبقاً و یعتقَ رقاً و یصدعُ شُعباً و یشعب صدعاً»;6 بدانید آنکه از ما (مهدى) فتنه‌هاى آینده را دریابد، با چراغى روشنگر در آن گام‌مى نهد و بر همان سیره و روش صالحان (پیامبر و امامان(علیهم السلام)) رفتار‌مى کند تا گره ها را بگشاید، بردگان و ملت‌هاى اسیر را آزاد سازد، جمعیت‌هاى گم راه و ستمگر را پراکنده و حق جویان را جمع آورى مى کند.

    ابن ابى الحدید، شارح نهج البلاغه، که از علماى بزرگ اهل سنّت است، در ذیل این کلام حضرت‌مى گوید: امیرمؤمنان على(علیه السلام) یادآورى نموده است که مهدى آل محمّد(علیهم السلام) در تاریکى فتنه ها با چراغ روشن ظهور‌مى کند و مردم را از بردگى و اسارت رهایى داده و مظلومان ستم دیده را از دست ستمگران نجات‌مى دهد.7

    در سخنان حضرت سه نکته اساسى به خوبى مورد توجه قرار گرفته اند:

    اول. حضرت مهدى(علیه السلام) وقتى در برابر فتنه ها و بى عدالتى هاى اجتماعى قرار‌مى گیرد با چراغ پرفروغ حکمت و درایت الهى وارد عمل شده، در پرتو دستورات وحى آسمانى و قرآن کریم، به ایجاد عدالت و خاموش نمودن شعله‌هاى بى عدالتى مى پردازد.

    دوم. تمام ستم دیدگان عالم توسط حضرت مهدى(علیه السلام) از قید اسارت‌هاى گوناگون و بى عدالتى رهایى یافته، زندگى همراه با سعادت و شادکامى براى آنان فراهم‌مى گردد.

    سوم. سیره عملى حضرت مهدى(علیه السلام) همان سیره صالحانى است که حضرت امیرمؤمنان در نهج البلاغه درباره آن ها فرموده: «اللّهمَّ انّک تَعلمُ انَّه لم یکن الّذى کانَ منّا منافسةً فى سلطان و لا التماس شیء مِن فضول الحطام و لیکن لنَرُدَّ المعالمَ من دینکَ و نُظهر الاصلاحَ فى بلادِکَ فیأمَن المظلومونَ مِن عبادِکَ و تُقام المعطَّلةُ مِن حدودِک.»8

    در این کلام، بر خطوط کلى روش و عملکرد ائمّه اطهار(علیهم السلام)که حضرت مهدى آخرین پرچمدار آن هاست، توجه داده شده، حضرت‌مى فرماید: «خدایا تو‌مى دانى آنچه از ناحیه ما (اهل بیت(علیهم السلام)) صورت‌مى گیرد براى به دست آوردن قدرت و حکومت و ثروت دنیا نیست، بلکه‌مى خواهیم نشانه‌هاى حق و دین تو را به جایگاه خودش بازگردانیم و در سرزمین تو اصلاح پدید آوریم تا بندگان ستم دیده ات از محرومیت نجات یافته، با امنیت زندگى کنند و قوانین فراموش شده ات بار دیگر اجرا گردند.

    بدین سان، معلوم است که از نظر نهج البلاغه، تأمین عدالت در همه ابعاد زندگى بشر، یکى از اهداف بزرگ دولت کریمه حضرت مهدى(علیه السلام) است و جهانیان در سایه حکومت الهى عدل گستر جهانى قائم آل محمّد(علیهم السلام)، از هرگونه ستم و اسارت و بردگى نجات یافته، طعم شیرین عدالت را به خوبى خواهند چشید; چنان که در جاى دیگر آمده است: روزى حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) در اندیشه بود، شخصى از ایشان سبب تفکرش را جویا شد، حضرت در پاسخ فرمود: «تفکّرتُ فى مولود یکونُ من ظهرى، الحادى عشر من وُلدى، و هو المهدى یَملأُها عدلا کما مُلئت جوراً و ظلماً»;9 درباره فرزند یازدهم خود مهدى مى اندیشم که روزى ظهور خواهد کرد و زمین را از جور و ستم پاک نموده، لبریز عدالت خواهد کرد.

    حضرت مهدى(علیه السلام) و آسایش اقتصادى بشر

    یکى از رهاوردهاى دولت کریمه مهدى موعود(علیه السلام)، که در نهج البلاغه مورد اشاره قرار گرفته، تأمین رفاه و آسایش اقتصادى بشر در زمان حکومت آن حضرت است که از طریق وفور نعمت و برکت‌هاى زمینى و آسمانى تأمین‌مى شود.

    امیرمؤمنان(علیه السلام) درباره نعمت‌هاى زمین در عصر ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)‌مى فرماید: «تخرجُ له الارضُ افالیذَ کبدِها و تلقى الیه سلماً مقالیدَها»;10 در زمان ظهور حضرت مهدى، زمین میوه‌هاى دل خود (معادن طلا و نقره) را براى او بیرون‌مى ریزد و کلیدهایش را به او‌مى سپارد.

    مسئله وفور نعمت و رفاه اقتصادى مردم در زمان حکومت حضرت مهدى(علیه السلام)، حقیقتى است که در روایات فراوان به آن اشاره شده است و از آن میان، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)‌مى فرماید: «... و تزیدُ المیاهُ فى دولته و تمدُّ الانهارُ و تُضعّفُ الارضُ اُکُلَها و سَتُخرجُ الکنوزُ»;11 در زمان برقرارى دولت مهدى، آب ها فراوان‌مى گردند و نهرها کشیده‌مى شوند، برکات زمین افزایش‌مى یابند و گنج ها استخراج‌مى گردند.

    در همین زمینه، عارف بزرگ سعدالدین حموى نیز بر مسئله آسایش و رفاه اقتصادى مردم در زمان ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) تأکید نموده و گفته است: «صاحب زمان که علم به کمال دارد، تمامت روى زمین را به عدل آراسته گرداند و تمامت گنج‌هاى روى زمین بر وى ظاهر گردند، هرچند صفت وى کنم از هزار یکى نگفته ام.»12

    یکى دیگر از بزرگان اهل معرفت نیز گفته است: «در ایّام حکومت حضرت مهدى(علیه السلام) مردم روزگار سرسبز و پر طراوتى دارند، رزق و روزى در آن ایّام فراوان‌مى شود و مردم در کمال امنیت به عبادت خداى رحمان‌مى پردازند.»13

    حضرت مهدى(علیه السلام) و اصلاح فکرى ـ فرهنگى بشر

    گرچه برداشت عمومى از تأمین عدالت در زمان ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) معمولا عدالت اجتماعى و اصلاح امور اقتصادى و توزیع عادلانه ثروت‌هاى جهانى است، اما حقیقت آن است که با ظهور مصلح کل، حضرت مهدى(علیه السلام)، عدالت و اصلاح در تمام شئون هستى پدید‌مى آید و پیشه و اندیشه بشرى اصلاح‌مى گردد و عقل انسان ها در هر دو بعد علمى و عملى تعدیل‌مى شود; بدین بیان که اکنون به سبب فاصله گرفتن بشر از معارف وحى، تمام قواى ادراکى و تحریکى او در مرداب افراط و تفریط گرفتار آمده و هر روز که بر جامعه بشرى مى گذرد، مکتب‌هاى جدیدى در شرق و غرب جهان پدید‌مى آیند و طرح ها و الگوهاى فکرى، فرهنگى و سیاسى گوناگونى را عرضه‌مى کنند و نسل‌هاى بشر را یکى پس از دیگرى از مسیر انسانى منحرف کرده، در معرض سقوط فکرى، فرهنگى، اخلاقى و اعتقادى قرار‌مى دهند. اما با ظهور ذخیره هستى، مهدى موعود(علیه السلام)، همه مکتب‌هاى غربى و شرقى و مذاهب گوناگون افراطى و تفریطى در هم پیچیده‌مى شوند و بشر در سایه احکام و دستورات آسمانى، از گرداب هوا و هوس نجات‌مى یابد و فکر و فرهنگ او اصلاح‌مى شود.

    در این باره، امیرمؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه‌مى فرماید: «یعطفُ الهوى على الهدى اِذا عَطفُوا الهُدى على الهَوى، و یعطف الرأى على القرآنِ اِذا عطفوا القرآنَ على الرأى... و یُحیى میّت الکتابِ و السّنّةِ»;14 (حضرت مهدى) خواسته ها را تابع هدایت وحى مى کند، هنگامى که مردم هدایت را تابع هوس‌هاى خویش قرار داده اند، و در حالى که نظریه‌هاى گوناگون، خود را بر قرآن تحمیل‌مى کنند، او (مهدى) نظریه ها و اندیشه ها را تابع قرآن‌مى سازد و کتاب خدا و سنّت پیامبر را زنده‌مى گرداند.

    ابن ابى الحدید در ذیل این کلام حضرت‌مى نویسد: «این سخن امیرمؤمنان اشاره است به امامى که در آخرالزمان خواهد آمد و در روایات فراوان، از آمدن او خبر داده شده و با ظهور او، هدایت قاهره پدید آمده و عمل به رأى و قیاس از میان رفته، برابر قرآن کریم رفتار‌مى شود.»15

    همچنین در جاى دیگرى از نهج البلاغه از حضرت مهدى(علیه السلام) به عنوان «یعسوب الدّین» و کسى که مردم اطراف او را همانند ابر متراکم فرا‌مى گیرند یاد شده و آمده است: «فاِذا کانَ ذلکَ ضرَبَ یَعسوبُ الدّین بِذنبِه فیجتَمعونَ اِلیه کما یجتمعُ فزعُ الخریف»;16 چون آن گونه شد، پیشواى دین قیام کند، پس مسلمانان پیرامون او همچون ابر پاییزى گرد آیند.

    مهدویت یا وراثت حکومت مستضعفان

    از مسائل دیگرى که در نهج البلاغه درباره جریان مهدویت بدان اشاره شده، این است که ظهور مهدى موعود(علیه السلام) به عنوان وارث حکومت مستضعفان جزء اراده و خواست حتمى الهى است که به طور یقین، روزى تحقق خواهد یافت; زیرا به گفته بعضى از بزرگان اهل حکمت،17 بشر از زمانى که در زمین سکنا گزیده، پیوسته در آرزوى یک زندگى اجتماعى مقرون به سعادت بوده است و به امید رسیدن چنین روزى قدم برمى دارد و اگر این خواسته تحقق خارجى نمى داشت، هرگز چنین آرزو و امیدى در نهاد انسان ها نقش نمى بست; چنان که اگر غذایى نبود گرسنگى نبود، و اگر آبى نبود تشنگى تحقق نمى یافت.

    از این رو، به حکم ضرورت، آینده جهان روزى را در بر خواهد داشت که در آن روز، جامعه بشرى پر از عدل و داد شود و مردم با صلح و صفا همزیستى نمایند و افراد انسانى غرق فضیلت و کمال شوند، و این آرزو و خواست عمومى به دست مهدى موعود(علیه السلام) تحقق خواهد یافت. از این رو، امیرمؤمنان(علیه السلام)مى فرماید: «لَتعطفنَّ الدنیا علینا بعد شماسها، عطفَ الفرَّوس على ولدها و تلا عقیبَ ذلکَ:(وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ)»;18دنیا پس از سرکشى به ما روى مى کند; چونان شتر ماده بدخو که به بچه خود مهربان گردد. پس حضرت این آیه را تلاوت نمود که خداوند‌مى فرماید: اراده کردیم که بر مستضعفان زمین منّت گذارده، آنان را امامان و وارثان حکومت ها گردانیم.

    ابن ابى الحدید ذیل این کلام حضرت‌مى نویسد: «به اتفاق شیعه و سنّى، این کلام حضرت على(علیه السلام) اشاره به ظهور امامى است که در آخرالزمان پدید‌مى آید و سراسر زمین را تحت حکومت خویش درمى آورد.»19

    پرتوى از سیماى یاران حضرت مهدى(علیه السلام)

    یکى از مسائل دیگرى که در نهج البلاغه درباره حضرت مهدى(علیه السلام) آمده مسئله یاران و کارگزاران دولت کریمه آن حضرت است. امیرمؤمنان(علیه السلام) از کارگزاران دولت حضرت مهدى(علیه السلام) چنین یاد‌مى کند: «ثُمَّ لیشخذنَّ فیها قومٌ شخَذَ القینَ النّصلَ، تجلّى بالتنزیل ابصارهم، و یرمى بالتفسیر فى مسامعهم و یغبقون کأسَ الحکمةِ بعدالصبوحِ»;20 سپس گروهى براى در هم کوبیدن فتنه ها آماده‌مى گردند، و چون شمشیرها صیقل‌مى خورند، دیده هایشان با قرآن روشنایى مى گیرند و در گوش هایشان تفسیر قرآن طنین افکنده و در صبحگاهان و شامگاهان جام‌هاى حکمت سر‌مى کشند.

    ابن ابى الحدید در ذیل این فراز نورانى کلام حضرت آورده است: وصف این گروه آن است که پرده از جان آنان برداشته شده، معارف الهى در دل هایشان ایجاد‌مى شود و درک اسرار باطنى قرآن به آنان الهام‌مى گردد و جام حکمت را در هر صبح و شام سر‌مى کشند و بدین سان، معارف ربّانى و اسرار الهى همواره بر قلب آنان افاضه‌مى گردند و آنان کسانى اند که بین پارسایى و شجاعت و حکمت جمع نموده و سزاوارند که یاور ولى الهى باشند که قرار است بیایند.21

    اما در تحلیل این کلام امیرمؤمنان(علیه السلام) به طور خلاصه باید گفت: حضرت به دو ویژگى مهم یاران مهدى موعود(علیه السلام) اشاره نموده است:

    الف. ویژگى هاى فرهنگى

    چون حضرت مهدى(علیه السلام) براى اجراى عدالت و اصلاح بشر در تمام شئون وجودى آن قیام‌مى کند، لازم است کارگزاران دولت کریمه او بدین وصف، که نقش اساسى در پیشبرد اهداف الهى حضرت دارد، مجهّز باشند; زیرا اگر درک معرفت و حکمت نداشته باشند چگونه‌مى توانند مسئولیتى بر عهده بگیرند که علم و معرفت در آن اساس کار است; چرا که اصلاح و هدایت بر آگاهى و شناخت استوار است و چون در دوران ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)اصلاح امور در تمام ابعاد فردى، خانوادگى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و مانند آن در سایه احیا و ظهور حقیقت اسلام و معارف زلال قرآن کریم تأمین‌مى شود، پس مجریان این برنامه بزرگ جهانى نیز باید از از بالاترین معرفت و آگاهى نسبت به رهاورد وحى و حقایق قرآنى برخوردار بوده، جام معرفت و زمزم توحید را عاشقانه سرکشیده، مهذّب و خودساخته باشند تا بتوانند به اصلاح دیگران اقدام کنند; چنان که حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) در روایت دیگرى در تبیین سیماى توحیدى و معنوى یاران حضرت مهدى(علیه السلام)‌مى فرماید: «ویحاً للطالقانِ، فاِنَّ للّه ـ عزّوجل ـ بها کنوزاً لیست من ذهب ولکن بها رجالٌ مؤمنونَ عَرفوا اللّهَ حقَّ معرفتِه و هم انصار المهدى فى آخرِالزمان»;22 خداوند در سرزمین طالقان گنجینه هایى دارد که از طلا و نقره نیستند، بلکه مردان مؤمن اند که خدا را خوب‌مى شناسند و آن ها یاران مهدى در آخرالزمان هستند.

    در این حدیث نیز بر معنویت یاران مهدى موعود(علیه السلام) و معرفت و توحید آنان تأکید شده و بزرگ ترین صفت شاخص آنان را ایمان و معرفت حق دانسته است. پس معلوم‌مى شود کسانى که‌مى خواهند جزو یاران او محسوب شوند (چه توفیق درک حضور پیدا کنند و چه در عصر غیبت آن حضرت در جهت اهداف او حرکت نمایند) اولین قدم و اساسى ترین کارشان باید تحصیل معرفت و حکمت و تهذیب و خودسازى باشد، وگرنه بسیارند کسانى که ادعاى پى روى و شاگردى حضرت مهدى(علیه السلام) دارند، اما لکه ننگى هستند بر دامان او! چه بسا گفتار و کردارشان باعث دل سردى مردم از معنویت و اهداف آن حضرت شود.

    ب. ویژگى نظامى

    نکته دیگر، که در کلام امیرمؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه در وصف یاران حضرت مهدى(علیه السلام) مورد اشاره قرار گرفته، آن است که یاران آن حضرت براى در هم کوبیدن فتنه ها و اصلاح در تمام ابعاد زندگى بشر همچون شمشیر صیقل زده با صلابت، قدرت و پر حرارت و کوبنده وارد صحنه کارزار‌مى شوند; چون سنّت الهى بر آن است که کارها از راه عادى و مجراى معمولى و طبیعى انجام گیرند، گرچه معجزه و کرامت و دعا لازم و مؤثرند و در جاى خود اعمال‌مى شوند، اما قرار نیست همه کارها از طریق غیرطبیعى انجام شوند. بدین روى در روایات، بر قدرت شمشیر حضرت مهدى(علیه السلام) اصرار شده و در رهاورد بزرگان اهل معرفت نیز از شمشیر حضرت مهدى(علیه السلام) زیاد سخن به میان آمده است.23 این مسئله حکایت از آن دارد که اجراى عدالت و اصلاح جامعه بشرى در زمان ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)، نیازمند قدرت و توان برتر و بالاترى است و حضرت با یاران پر صلابت و پر تلاش وارد صحنه اصلاح و هدایت بشر‌مى شود.

    بدین روى، در روایتى از حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) رسیده که یاران حضرت مهدى(علیه السلام) همه جوان و پرطراوت هستند: «اصحابُ المهدى شبابٌ ولا کهلَ فیهم»;24 یاران مهدى همه جوان هستند و پیرمردى در میان آنان نیست.

    در روایتى دیگر آمده است: «یک رزمنده از یاران حضرت مهدى(علیه السلام) برابر چهل نفر قدرت دارد و قلب هر کدام از آن ها از کوه آهن سخت تر است و هرگاه در برابر کوه آهن قرار گیرند آن را متلاشى مى کنند.»25

    از این گونه روایات، که تعدادشان نیز فراوان است، به خوبى معلوم‌مى شود که یاران حضرت مهدى(علیه السلام) به سلاح علمى و عملى فوق العاده مجهّزند و با حکمت و معرفت و علم و درایت کامل، به اصلاح امور و تعدیل شئون زندگى بشر‌مى پردازند. بدین روى، در یک جمله‌مى توان گفت: یاران حضرت مهدى(علیه السلام) کسانى اند که خود صالح هستند و به اصلاح دیگران قیام‌مى کنند و از این راه، جامعه صالح جهانى پدید آمده و وعده الهى،26 که حکومت و وراثت زمین را از آن صالحان دانسته است، به تحقق خواهد پیوست.

    پى نوشت‌ها

    1ـ نهج البلاغه، حکمت 147.
    2و3ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، بنیاد رسالت، 1364، ج21، ص251، کتاب«الحجة» باب «انّ الارضَ لاتخلوا من حجة».
    4ـ شهاب الدین سهروردى، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، حکمة الاشراق، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1373، ج 2، ص 12.
    5ـ نهج البلاغه، خطبه 138.
    6ـ نهج البلاغه، خطبه 150، بند 3.
    7ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، داراحیاءالتراث العربى، ج 2، ص 416.
    8ـ نهج البلاغه، خطبه 131.
    9ـ محمدبن على بابویه قمى، کمال الدین و تمام النعمه، دارالحدیث، 1380، ج 1، ص 286، باب 26،ص 286.
    10ـ نهج البلاغه، خطبه 138.
    11ـ لطف الله صافى گلپایگانى، منتخب الاثر، قم، مؤسسه حضرت معصومه(علیها السلام)، 1421 ق، فصل 4، باب 3، ص 589.
    12ـ عزیزالدین نسفى، انسان کامل، چ چهارم، تهران، کتابخانه طهورى، 1367، فصل 6، ص 320، رساله نبوت و ولایت.
    13ـ عبدالکریم جبلى، الانسان الکامل فى معرفة الاواخر و الاوائل، مصر، مکتبة مصطفى البابى الحلبى، 1390ق، ج 2، باب 61، ص 84.
    14ـ نهج البلاغه، خطبه 138.
    15ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 2 ،ص 386.
    16ـ نهج البلاغه، حکمت 1.
    17ـ سید محمدحسین طباطبائى، شیعه در اسلام، چ هشتم، قم، انتشارات اسلامى، 1373، ص 221.
    18ـ نهج البلاغه، حکمت 209.
    19ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 4، ص 336.
    20ـ نهج البلاغه، خطبه 150.
    21ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 9 و 10، ص 129.
    22ـ محمدبن یوسف شافعى، البیان فى اخبار صاحب الزمان، باب 5، ص 15 (این کتاب ضمن جلد 2 الزام الناصب، تألیف شیخ على یزدى حائرى چاپ شده است.)
    23ـ محمدبن على محى الدین بن عربى، فتوحات مکیّه، بیروت، دارصادر، ج 3، باب 366، ص 336.
    24ـ لطف الله صافى گلپایگانى، پیشین، فصل 8، باب 1، ص 612.
    25ـ همان، باب 2، ص 613.
    26ـ انبیاء: 105.

    ماجرای پیدا شدن قبر امام علی(ع) بعد از سالها مخفی ماندن

    ماجرای پیدا شدن قبر امام علی(ع) بعد از سالها مخفی ماندن


       علی(ع)چه وصیت می‌کند؟ علی (ع) در بستر افتاده است. دو جریان را در کشوری که پشت سر خود می‌گذارد می‌بیند یکی جریان معاویه و به اصطلاح قاسطین، منافقینی که معاویه در رأس آن‌هاست. و یکی هم جریان خشکه مقدس‌ها، که خود این‌ها با یکدیگر تضاد دارند. حالا اصحاب علی (ع) بعد از او چگونه رفتار کنند؟

    حضرت فرمود:
     بعد از من دیگر این‌ها را نکشید. درست است که این‌ها مرا کشتند ولی بعد از من این‌ها را نکشید. چون بعد از من شما هر چه که این‌ها را بکشید به نفع معاویه کار کرده‌اید نه به نفع حق و حقیقت. و معاویه خطرش خطر دیگری است. فرمود: «لا تقتلو الخوارج بعدی فلیس من طلب الحق فاحطاه کمن طلب الباطل فادرکه» خوارج را بعد از من نکشید که آن که حق را می‌خواهد و اشتباه کرده مانند آن که ابتدا باطل را می‌خواسته و به آن رسیده است، نیست. این‌ها احمق و نادان‌اند ولی او از اول دنبال باطل بود و به باطل خودش هم رسید.
    علی (ع) از دنیا رفت. او در شهر بزرگی مانند کوفه است غیر از آن عده خوارج نهروانی باقی مردم همه آرزو می‌کنند که در تشییع جنازه علی شرکت کنند بر علی بگریند و زاری کنند. شب بیست و یکم مردم هنوز نمی‌دانند که بر علی چه دارد می‌گذرد. علی بعد از نیمه شب از دنیا رفته است تا علی از دینا می‌رود فوراً همان شبانه فرزندان علی (امام حسن،حسین، محمد بن حنیفه، ابوالفضل االعباس) و عده‌ای از شیعیان خاص که شاید از شش هفت نفر تجاوز نمی‌کردند. محرمانه علی را غسل دادند و کفن کردند و در نقطه‌ای که ظاهراً خود علی قبلاً معین فرموده بود که همین مدفن شریف آن حضرت است و طبق روایات بعضی از انبیای عظام نیز در همین سرزمین مدفون هستند.

     
    در همان تاریکی شب دفن کردند و احدی نفهمید. بعد محل قبر را هم مخفی کردند و به کسی نگفتند فردا مردم فهمیدند که دیشب علی دفن شده محل دفن علی کجاست؟ گفتند لازم نیست کسی بداند و حتی بعضی نوشته‌اند امام حسن (ع) صورت جنازه‌ای را تشکیل دادند و به مدینه فرستادند. که مردم خیال کنند که علی را بردند مدینه دفن کنند. چرا؟ به خاطر همین خوارج برای اینکه اگر این‌ها می‌دانستند علی (ع) را کجا دفن کرده‌اند. به مدفن علی(ع) جسارت کردند.
    می‌رفتند نبش قبر می‌کردند و جنازه علی را از قبرش بیرون می‌کشیدند تا خوارج در دنیا بودند و حکومت می‌کردند. غیر از فرزندان علی(ع) (ائمه اطهار (کسی نمی‌دانست علی کجا دفن شده است تا اینکه آن‌ها بعد از حدود صد سال منقرض شدند بنی امنیه هم رفتند دوره بنی‌عباس رسید دیگر مزاحم این جریان نمی‌شدند.

    پس این مشکل بزرگ برای علی (ع) منحصر به زمان حیاتش نبود تا صد سال بعد از وفات علی هم قبر علی از ترس این‌ها مخفی بود.

    چرا قبر علی(ع) در ابتدا مخفی بود ؟

    روشن است که عوامل و حوادث گوناگونی موجب عداوت و کینه توزی نسبت به حضرت علی‌علیه‌السلام شده است؛ از آن جمله:

    1 - امیرالمؤمنین علیه‌السلام همیشه به حق عمل می‌کرد و عمل به حق در کام بیشتر مردم تلخ بود.

    2 - کشتن بسیاری از سران کفر در زمان پیامبر، از قریش و یهودیان و...

    3 - جنگ جمل که برنامه ریزی اصلی آن با عایشه بود.

    4 - جنگ صفین که با معاویه و لشکر او انجام شد.

    5 - ماجرای پذیرش حکمیت.

    6 - جنگ نهروان که با خوارج صورت گرفت.

    ناگفته نماند که منشأ و بهانه این وقایع در زمان حکومت حضرت علی‌علیه‌السلام و دشمنی‌ها با او، قتل عثمان بود؛ خوارج نهروان جنگ با حضرت علی‌علیه‌السلام را عبادت می‌دانستند و سب و دشمنی حضرت و کشتن کسانی را که منسوب و یا وابسته به امام بودند، در سرلوحه برنامه‌های آنان قرار داشت، چنان که عبدالله بن خبّاب بن ارت را که از اصحاب حضرت بود، با همسرش به شهادت رساندند.

    دشمنی‌ها از سوی آنان ادامه یافت تا این که عبدالرحمان بن ملجم حضرت علی‌علیه‌السلام را به شهادت رساند، پس از مراسم تشییع و تدفین، ابن ملجم را برای اجرای قصاص به حضور امام مجتبی‌علیه‌السلام آوردند، به حضرت عرض کرد: می‌خواهم در گوش شما آهسته چیزی بگویم؛ امام حسن‌علیه‌السلام پیشنهاد او را رد کرده و فرمود: می‌خواهد گوش مرا به دندان بگیرد؛ ابن ملجم گفت: به خدا قسم! اگر می‌گذاشت گوشش را جدا می‌کردم.

    بر اساس این مسئله توجه به دو نکته ضروری است:

    الف) هرگاه قاتل در بند و کسی که در انتظار کشته شدن به سر می‌برد، این گونه دشمنی خود را اظهار کند، چگونه خواهند بود کسانی که هیچ منعی برای دشمنی نداشته باشند؟

    ب)هر گاه خوارج که هیچ قدرت حکومتی و غیر آن را در اختیار نداشتند، این گونه دشمنی خود را ابراز کنند، چگونه خواهد بود افکار یاران معاویه و خاندان بنی‌امیه، در حالی که حکومت در اختیار آنان بود؟ از اطراف هدایا به سوی آنان سرازیر می‌شد، آنان مبالغه در محو آثار [ آل محمد صلی الله و علیه و آ له ] را از اعظم قربات می‌دانستند.{ سید عبدالکریم بن طاووس، فرحة الغری، منشورات الشریف الرضی، قم، ص 17 - 19. }

    روشن است که انواع دشمنی‌ها با حضرت و یاران او با شهادت حضرت به پایان نرسید. صفحات تاریخ مملو از این قبیل عداوت‌ها است. لعن و سب حضرت علی و امام حسن و امام حسین‌علیهم‌السلام در قنوت نماز و تحت تعقیب قرار دادن اصحاب حضرت همانند میثم تمار و رشید هجری و جویریة بن مسهر توسط معاویه، نیز لعن امام‌علیه‌السلام در منابر و خطبه‌های نماز جمعه، و انواع اهانت‌ها به حضرت، بخشی از این دشمنی‌ها است. {همان، ص 23 - 25.}

    مجموعه این عوامل سبب شد که حضرت علی‌علیه‌السلام وصیت کند که مخفیانه او را دفن کرده و قبر مطهرش را پنهان کند.

    ماجرای پیدا شدن قبر امام علی(ع)

    پس از شهادت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام ، فرزندانش شبانه جنازه آن حضرت را در زمین بلندی مخفیانه به خاک سپردند. سال‌ها گذشت . جز ائمه علیهماالسلام و نزدیکان آن‌ها نمی‌دانستند قبر آن حضرت کجا است . تا اینکه در زمان خلافت هارون الرشید حادثه‌ای سبب پیدا شدن قبر حضرت گردید و آن حادثه چنین بود؛

    عبدالله بن حازم می‌گوید:

    روزی برای شکار همراه هارون از کوفه خارج شدیم ، به ناحیه غریین (نجف رسیدیم ، در آن محل آهوانی را دیدیم ، بازها و سگ‌های شکاری را به سوی آن‌ها فرستادیم . آهوان پا به فرار گذاشته خود را به تپه‌ای که در آنجا بود رساندند و بالای آن تپه ایستادند. بازها و سگ‌های شکاری از تپه بالا نرفته و برگشتند. آهوان از آن تپه پایین آمدند، بازها و سگ‌های شکاری آن‌ها را تعقیب کردند، آهوان دوباره به آن تپه پناهنده شدند و بازها و سگ‌ها دوباره بازگشتند و این حادثه بار سوم نیز تکرار شد.

     
    هارون از این ماجرا در شگفت شد که این چه قضیه است که وقتی آهوان به آن تپه پناه می‌برند. بازها و سگ‌ها جرات رفتن و آنجا را ندارند.
    هارون گفت :بروید به کوفه و شخصی را که از همه بیشتر عمر کرده باشد، پیدا کرده پیش ‌ من بیاورید.

    پیرمردی از طایفه اسد را پیدا کرده نزد هارون الرشید آوردند.

    هارون گفت :پیرمرد! این تپه چیست ؟ ما را از حال این تپه آگاه ساز!

    پیرمرد پاسخ داد:پدرم از پدرانشان نقل کرده که آن‌ها می‌گفتند:این تپه قبر شریف علی علیه‌السلام است که خداوند آنجا را حرم امن قرار داده است و هر کس به آنجا پناه ببرد در امان است . لذا آهوان در پناه آن حضرت از خطر محفوظ ماندند.

    هارون الرشید از اسبش پیاده شد و آب خواست و وضو گرفت و در کنار آن تپه نماز خواند، دعا کرد، گریه نمود، صورت را به زمین گذاشت و به خاک مالید. و سپس دستور داد بارگاهی روی قبر آن حضرت ساختند.

    به این گونه قبر مبارک حضرت علی علیه‌السلام تقریباً پس از صد و اندی سال آشکار گردید.

     

      مزار شریف

    یا

    بارگاه منسوب به امام علی (ع)

     
    mazari sharif.jpg
    (این مقاله که خدمت شما دوستداران تاریخ کشور افغانستان تقدیم می‌شود نگاشته‌ای است  از یک نویسنده‌ی ایرانی به نام سلطان حسین تابنده که در اواخر دهه‌ی چهل خورشیدی به مزار شریف سفری داشته است و حاصل سفر و مطالعات خود را طی یک گزارش در اردی‌بهشت ماه سال 1339خورشیدی در شماره‌ی نخست از دوره‌ی چهارم نشریه‌ی "مجموعه‌ی حکمت" که در شهر قم نشر می‌یافته، منتشر کرده است. این مقاله از آنجایی که قریب به نیم قرن پیش تدوین شده و منابع مورد استفاده آن اکنون نادر و  نایاب شده است، نوشته ای ارزشمند و درخور توجه است. نکته دیگر اینکه نگارنده‌ی آن کوشیده است در حد امکان امانتداری در گزارش را رعایت کند.

    با توجه به آنچه بیان گردید و برخی ملاحظات دیگر، این مقاله انتخاب و بازنویسی شد و به جهت رعایت امانت بدون کم و کاست  منتشر گردید. در پایان این مقدمه از آقای محمد علی متقی که در دست‌یابی من به این مقاله نهایت همکاری را نمودند تشکر و قدردانی می‌نمایم.).   

    مزار شریف یکی از شهرهای معروف و متبرک "افغانستان" و بسیار مورد علاقه افغانها می‌باشد و امروز مرکز یکی از استانهای شمالی افغانستان و جمعیت آن حدود پنجاه هزار نفر است.

    طول آن 67 درجه و 9 دقیقه و عرض آن 36 درجه و 44 دقیقه و انحراف قبله از جنوب به مغرب 64 درجه و 41 دقیقه و 14 ثانیه و ارتفاع آن از سطح دریا در حدود ششصد متر است.

    نام اصلی آن خواجه خیران که قریه‌ای از توابع بلخ بوده و بعداً به نام مزار شریف معروف شده و وجه تسمیه بدین نام آن است که اهالی افغانستان معتقدند که جسد مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) در آنجا مدفون است و شرح آن به طوری که در کتاب تاریخ مزار شریف تالیف حافظ نور محمد چاپ کابل سال 1325 به استناد چند کتاب تاریخی ذکر شده به طور اجمال و اختصار آن است که چون ابومسلم مروزی خراسانی در رمضان سال 129 به طرفداری خاندان نبوت از قریه سفیدج مرو، قیام نموده و با عمال بنی‌امیه جنگید مرتب در پیشرفت بود و چون بنی‌امیه نزدیک به شکست شدند او شرحی خدمت حضرت صادق عرض کرد که اگر امام به مسند خلافت راغب باشند این کمترین سپهسالاری وخدمتگزاری به تقدیم خواهم رسانید. حضرت در جواب ابومسلم مرقوم فرمودند که از ما هرکس خروج کرده به درجه شهادت رسیده بنابر این ما را به حکومت و خلافت رغبتی نیست و به قاصد فرمودند به ابومسلم بگو اگر می‌خواهد در این خاندان خدمت شایسته‌ای به‌جا آورد جسد مبارک جد بزرگوارم را که در صندوقی در نجف اشرف مدفون است به بلخ انتقال دهد تا بعد از آنکه فتنه بنی‌امیه فرونشیند و دولت آنها منقرض شود به مدینه‌ی مطهره برده شود و مقصود حضرت این بود که اگر جنگ طول بکشد و بعض بلاد دست به دست بگردد جسد مطهر از دستبرد بنی‌امیه محفوظ باشد و درجای دور امنی گزارده شود. چون این دستور به ابومسلم رسید به عیاران کارآزموده‌ی خود دستور داد که به این امر مباردت ورزند و آنها آن صندوق را پنهانی از نجف برداشته با شتر به مرو شاه‌جهان بردند و در محلی موسوم به کوه نور گذاشته و از آنجا بکلف آورده و بعداً وارد بلخ کردند و در قریه خواجه خیران که در مشرق بلخ و دوزاده میلی آن(سه فرسخی) واقع است مخفیانه مدفون ساختند ولوحی نیز بر روی آن گذاشتند ولی بعدها به واسطه اشتغال ابومسلم به جمگ و قلع و قمع بنی‌امیه و تمشیت امور خلافتی در اول دولت بنی‌عباس و قتل نابه‌هنگام او موضوع انتقال جسد مطهر یا اظهارواعلان موضوع دفن در بلخ میسر نشد ومدفن مطهر پنهان بود و چون در زمان هارون الرشید طبق گفته پیر معمر که به هارون اظهار داشت معلوم شد که جسد مطهر حضرت در نجف مدفون بوده هارون بارگاهی در آنجا ساخت ومردم متوجه بدانجا گردیدند از این رو نام بلخ ظهوری نیافت و آن واقعه فراموش شد تا آنکه در زمان سلطان سنجر بن ملکشاه سلجوقی که از 511 تا 522 سلطنت کرد در سال 530 در دفتر معاملات ابومسلم مطالبی در این باب یافت شد از جمله موضوع عریضه‌ای که در این باب خدمت حضرت صادق(ع) عرض شده و جواب آن حضرت بدست آمد و انتقال جسد و دفن در قریه خواجه خیران مفهوم گردید؛ از طرفی چهارصد نفر از سادات واکابر بلخ در یک شب حضرت را در نزدیکی قریه خیران خواب دیده که بالای صفه آن ایستاده بود و می‌فرمود سالهاست ما در اینجا می‌باشیم و کسی اطلاع ندارد، باید به سلطان اطلاع دهید که قبر مارا ظاهر سازد تا مردم به زیارت ما بیایند.

    پس از پیدایش دفتر ابومسلم و کشف خواب اکابر، سلطان سنجر از مرو پایتخت خود به امیر قماج- والی بلخ-  دستور داد که موضوع را تحقیق و کنجکاوی کند و او با وجود مخالفت بعض علمای بلخ و انکار وجود جسد در آنجا به قریه خیران آمده و در روی پشته‌ای که به نام تل علی معروف بود شروع به حفاری کردند. پس از اندکی حفاری به گنبد کوچکی با دریچه فولادین با قفل نقره برخوردند و خیلی شادمان شدند و با جمعیت علما آن را باز کردند و داخل حجره شدند. صندوقی فولادین دیدند که روی آن قرآنی به خط کوفی روی پوست آهو با شمشیری بزرگ و سنگی دیدند که روی سنگ نوشته بود: ((هذا قبر ولی الله علی اسدالله)). بعداً صندوق را باز کردند، جسد مطهر را دیدند تر و تازه و حتی ناخنها ومویها کاملاً صحیح و آثار زخم نیز بر پیشانی مقدس ظاهر بود. بعضی که آن را مشاهده و زیارت نمودند از هوش رفتند. مردم از این قضیه مهم غریو و فریاد تکبیر و شادی بلند نمودند و نذرها و نیازها تقدیم کردند و چون خبر به سلطان سنجر رسید او نیز برای عتبه بوسی حرکت کرد و پنجاه هزار دینار زر سرخ تقدیم انجا و خادمان آن نمود و خواست صندوق را با خود به مرو ببرد و در آنجا دفن کند و بارگاهی بسازد ولی علما و همه مردم جداً مانع شده و تقاضا کردند در همانجا بماند و او از تصمیم خود منصرف شد و ساختمان کوچک خشتی در آنجا نموده تصمیم داشت بارگاه بسیار مجللی بریا ان بسازد ولی به واسطه گرفتاری به جنگ و اسارت در دست غزان و کدورت زیاد بعد از آن توفیق ساختمان آن نیافت و در سال 552 درگذشت. در زمان چنگیز خان که در همه شهرهای ایران قتل و غارت زیادی شد و به اماکن متبرکه توهینها وارد آوردند و هتک حرمت نمودند و مردم بلخ را هم قتل عام نمودند بعضی از اهالی آنجا برای اینکه توهینی به روضه متبرکه وارد نشود ساختمان سنجر را خراب نموده و آثار و علائم را از بین بردند و آنجا را به نام سابق خود تل علی یاد می‌کردند و به این ترتیب مجدداً نام آن محو شد و شهر بلخ هم بعداً روی آبادی ندید؛ تا آنکه در سال 885 طبق آنچه در حبیب السیر و روضة الصفا نیز نوشته شده در زمان سلطنت سلطان حسین بایقرا که امیر بایقرا برادرش حکومت بلخ را داشت شمس الدین محمد از احفاد بایزید بسطامی از کتابخانه ملتان هند تاریخی بدست آورد که در زمان سلطان سنجر نوشته شده و قضیه مدفن حضرت را نیز شرح داده بود. شمس الدین محمد آن را به میرزا بایقرا ارائه داد و او اعیان را جمع نموده و با حضور آنها شروع به کاوش کردند تا آنکه در همان تل آثار را دیدند و بعداً سنگ قبر ظاهر شد که نوشته بود: ((هذا قبر اسد الله الغالب اخ رسول الله علی ولی الله)) و فریاد و غریو شادی مردم بلند شد و میرزا بایقرا خدمت سلطان حسین پیکی فرستاد. سلطان نیز وزیر خود امیر علیشیر را برای تحقیق فرستاد واو پس از زیارت آنجا مکان و مراجعت به هرات موضوع را تایید نمود و سلطان حسین به زیارت آنجا حرکت کرد و در آنجا غلطان غلطان و با گریه و زاری برای زیارت آمد و اشعاری که گفته بود خواند که آخر آن این است:

    بر درت آمد گدای بینوا سلطان حسین            رحم کن بر حال این مشتاق ای شاه کرام

    و مرض قولنج او رفع شد بعداً خواست صندوق را به هرات نقل دهد ولی استخاره موافقت نکرد و علما هم نقل آن را توهین و هتک حرمت دانسته اجازه ندادند و سلطان حسین شروع به ساختن گنبد و بارگاهی در آنجا نمود و ابتدای وضع ساختمان فعلی توسط او انجام شد. و برای آبادانی آنجا ساختمانهایی کرد و بازاری ایجاد نمود و صد خانوار از اعیان هرات را بدانجا فرستاد و نهری از رودخانه‌ی بلخ جدا نموده بدانجا آورده که نهر شاهی موسوم گردید و آن را وقف بر روضه‌ی متبرکه نمود و تولیت و نقابت را به سید تاج الدین اندخوئی واگذار کرد و نهر خضر آباد  هم که سلطان سنجر وقف نموده بود و بعداً از بین رفته بود مجدداً حفر کرده و آب آورد ومردم از اطراف بدانجا روی آورده و ساختمانهای زیادی نمودند و شهر بزرگی شد و به مزار شریف مشهور گردید.

         بعداً نیز سلاطین تعمیراتی نموده و موقوفاتی کردند از جمله عبدالمؤمن خان بن عبدالله خان ازبک یازدهمین امیر شیبانی گنبدی ساخت و ولی محمد خان بن جانی خان دومین امیر سلسله جانی که از 1014 تا 1017 سلطنت نمود تزییناتی در ساختمانها و داخل روضه نمود و باغهایی ساخت و در زمان محمد مقیم خان بن سبحانقلی خان - حاکم بلخ- زلزله رخ داد و گنبد از هم پاشید و او مجدداً به وضع فعلی درست کرد. کاشی کاری ان نیز از سال 1287 در زمان حکومت امیر علم خان توسط استاد سمیع سمرقندی شروع شد و امیر علم خان به طوری که جد امجد مرحوم حاج ملا علی در سلطنة الحسین (جلد اول: ذکر شهادت امیر المؤمنین علی علیه السلام ) می‌نویسند شیعه بوده و تاریخ آن را نیز نوشته و ماده تاریخ در شعر آخر است و آن این است:

     

    علم غلام علی هست مبداء تاریخ        ولی بکش (دل) از او زآنکه دل به جانان داد

     

    کلمه علم غلام علی 1321 می‌باشد ودل که 34 است باید از آن کسر شود مطابق 1287 می‌شود. چند ماده تاریخ دیگر نیز در اطراف نوشته شده است و امیر عبدالرحمن خان نیز تعمیراتی در آن نمود و با خود نذر کرده بود که اگر سلطنت به او برسد نشان سلطنتی و رسمی خود را شکل مسجد و روضه متبرکه انتخاب کند و بعداً نیز که به زیارت رفت زیارتنامه مفصلی خواند و دستور داد همان را روی دو تخته مس کندند و جلو درب ورودی نصبنمودند که اکنون نیز در آنجا موجود است. اعلیحضرت محمد ظاهرشاه پادشاه فعلی افغانستان نیز در سال 1319 تعمیرات و تزییناتی در ایوان ورودی و سایر قسمتها انجام دادند و به طور کلی همه سلاطین و امرای افغان تاکنون و همه مردم افغان نسبت بدان مکان ابراز علاقه کاملی می‌کنند. چنانکه جد امجد مرحوم حاج ملا علی پس از مسافرت سیاحت هفت ساله خود که مدتی هم در آنجا به سر برده بودند نقل نموده بودند که زنهای ترکمن از اطراف اطفال مریض خود را بر پشت گرفته و برای زیارت و طواف می‌آمدند و می‌گفتند: ((سخی شاه مردان اوقلیم شفا وردی)) یعنی ای سخی شاه مردان! فرزند مرا شفا ده! و اتفاقاً شفا هم داده می‌شد!

     

    نظری در این باب و اختلاف در مدفن مولا علی علیه السلام

     

     ولی این قول خیلی بعید به نظر می‌رسد زیرا امام امر به نبش هیچ قبری مخصوصاً قبر جد بزرگوارش علی (ع)  نمی‌فرماید و به اضافه قبر حضرت در آن زمان به کلی مخفی و جز امام و نزدیکان و خواص خاندان عصمت کسی از آن اطلاع کاملی نداشت و ظهور قبر بنابه قولی در زمان حضرت صادق (ع) شد که منصور دوانیقی خدمت حضرت عرض کرد که ابومسلم مروزی می‌خواست از شما درباره‌ی مدفن علی (ع) سؤال کند و حضرت در جواب منصور محل آن را اظهار فرمود.

    و به قولی در زمان حضرت کاظم ظاهر شد که هارون روزی به شکار رفت و چند آهو را تعاقب نمود و آنها در غری که نجف کنونی است به تپه‌ای پناه بردند و بازها و سگهای شکاری هم نزدیک انها نرفتند. هارون سبب را پرسید. بعضی گفتند از پدران ما رسیده که جسد علی (ع) در این حدود مدفون است. هارون از حضرت کاظم (ع) سؤال نمود. تصدویق فرمود و حتی بعضی می‌نویسند که چون هارون از آنها شنید امر کرد که روی تپه را حفر کردند و جسد حضرت را زخم خورده دید و قدم مبارکش را بوسید و در احترام آنجا کوشید و ساختمانی نمود ومرتب به زیارت می‌رفت و از قول اول هم معلوم می‌شود که ظهور قبر در زمان منصور بوده نه قبل از بنی عباس و در آن موقع بنی امیه منقرضشده بودند وخطر نبش قبر در بین نبود. و به اضافه انتخاب بلخ که به مدینه منوره بسیار دور است با قصد اینکه مجدد جسد را به مدینه برگردانند بعید به نظر می‌رسد. اقوال دیگری هم در این باب ذکر شده چنانکه جد امجد در سلطنة الحسین می‌نویسند که بعضی گمان کردند که در دارالاماره کوفه دفن شده وبعضی از عامه گفتند که جنازه را در تابوتی با شتر به طرف مدینه حمل کردند که در انجا دفن کنند ولی شبی شتر در راه گم شد و کسی بر او دست نیافت و رافضیان گفتند که در پس ابرها پنهان شد وبعضی ذکر کردند که حضرت را در صندوقی نهاده و بر شتر سوار کردند وشتر را رها نمودند و او به بلاد طی رفت. مردم که آن را دیدند گمان مالی به صندوق بردند وآن را دفن نمودند که اگر صاحبش پیدا شود به او مسترد دارند وشتر را نحر کردند و خوردند واین قول را بنی امیه معتقد بوده و آن را شهرت دادند که ولید در این باب گفته:

     

    فان یک قد ضل البعیر بحمله           فما کان مهدیا ولا کان هادیا

     

    و نیز در سلطنة الحسین ذکر کنند که در تازگی مزاری برای آن حضرت در چهارجوی بخارا بعض عامه می‌‌ساختند و بیست سال است که پیدا شده و چند سال قبل مشغول عمارت صحن بودند و در هند نیز مزار آن حضرت هست وبعضی هم مزار بابانانک را از آ حضرت دانند. و در کتاب تاریخ مزار شریف در ذکر تصمیم امیر قماج برای پیدا کردن قبر در خواجه خیران می‌نویسد که امام عبدالله از فقهای مسلم بلخ در این مسئله مخالفت کرده وگفته بود که: ((آوردن جسد حضرت شاه مردان با این همه راه دور، از امکان بعید بوده و چنانکه مشهور است قبر حضرت شاه در کوفه یا در آمل یا در کرخ بغداد یا در نجف یا در عدن خواهد بود.)).

    و در پاورقی آن می‌نویسد:((غیر از این مقامات در بعضی مواضع دیگر هم به نام حضرت شاه آثار و عمارات موجود است و مسلمین از اعتقاد راسخی که به جناب شاه ولایت دارند آن مقامات را به اسم قدمگاه شاه مردان یا زیارت سخی و غیره احترام می‌کنند. از آن جمله یک موضع در شمال مغرب شهر حالیه کابل نیز موجود و موسوم به زیارت شاه مردان است)) و بعداً می‌نویسد: ولی این مقامات در حقیقت مربوط به شاه مردان نیست بلکه خرقه حضرت رسول (ص) را هنگام عبور از کابل در سال 1182 توسط شاه بابا در آنجا گذاشته بودند و بعداً شرح آن را در آنجا ذکر می‌‌کند.

    ولی عقیده شیعه متفقاً و محققین علمای اهل سنت بر این است که جسد مطهر حضرت در نجف اشرف مدفون و به هیچ‌ وجه هم نقل نشده و اکنون هم محترم و مطاف دوستان آن شاه مردان و پیشوای انس و جان می‌باشد و کعبه‌ی آمال عاشقان صاحب ولایت همان خاک پاک است. البته هر محلی که به نام آن بزرگواران باشد محترم و مقدس است چون انتساب به آن نامهای پاک دارد.

    بر زمینی که نشان کف پای توبود        سالها سجده‌ی صاحب نظران خواهد بود

    و روضه‌ی متبرکه مزار شریف نیز هرچند به عقیده ما صحت ندارد وجسد حضرت بدانجا نقل نشده ولی از نظر آنکه به نام آن حضرت می‌باشد و مورد توجه و احترام نفوس بسیاری از مردم ووسیله توسل آنها به آن حضرت است محترم است چون توجه و احترام در واقع برای شخصی است که مکان بدو انتساب دارد و احترام مکان بالتبع است. از این رو ما هم به زیارت آنجا علاقه کامل داشتیم و با نهایت اشتیاق به زیارت رفته و به نام صاحب ولایت در آنجا زیارت کردیم. بارگاه آنجا از کاشی ساخته شده و در وسط صحن وسیعی قرار دارد که چهار درب بزرگ دارد که همه آنها از کاشی است و صحن هم دارای چهار درب است در چهار طرف و مقابل یکدیگر که هرکدام رو به خیابانی باز می‌شود. داخل روضه متبرکه نیز با ایوان آن نقاشی خوبی دارد که به امر محمد ظاهرشاه انجام شده ودر جلوی درب ورودی رواق وسیع مسقفی است که برای مسجد بناشده و اقامت جماعت در آن محل می‌شود. ضریح هم خیلی بزرگ و طویل است و همه مردم با نهایت خضوع و خشوع برای زیارت بدانجا می‌‌آیند ودر قسمت قبله‌ی ضریح قرآنهای زیادی برای قاریان گذاشته شده است ومعمول روضه متبرکه این است که اول مغرب پس از ادای نماز مغرب درها را می‌بندند و صبح باز می‌کنند و تمام شب بسته است. در یک قسمت صحن هم مشغول به ساختن مسجد بزرگی بودند که گنجایش جمعیت زیادی را داشت.