دائم الوضو بودن و این همه خاصیت

دائم الوضو بودن و این همه خاصیت!


دائم الوضو بودن توفیقی است که اگر به لطف خدا شامل حال انسان شود؛ دارای آثار و برکاتی فراوان می باشد. وضو بر وضو توجه انسان را نسبت به خداوند بیشتر می نماید و راه ذکر قلب را بر انسان می گشاید....


به همین دلیل است که از رسول خدا صلی الله وعلیه وآله روایت شده: لَا یُحَافِظُ عَلَى الْوُضُوءِ إِلَّا کُلُّ مُۆْمِنٍ(1): بر وضو مواظبت نمی کند مگر مومن. در روایات به چند اثر از دائم الوضو بودن اشاره شده است که به قرار زیر است:  

1. تمام بدنت پاک می شود پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: هرکس به هنگام وضو ساختن ذکر خدا را بگوید، تمام بدنش پاک گردیده است.(2)

زیرا وقتی در جریان وضو داخل دهان، صورت، ساعدها، کف دست ها و جلوی سر و روی پاهای انسان تحریک شود قسمت اعظم قشر حسی تحریک می شود ،یعنی در حالی فقط چیزی که حدود 20 درصد سطح بدن در وضو مرطوب شده است بیش از 80 درصد ادمک حسی تحریک می شود؛ به عبارت دیگر اگر انسان به جای وضو کل بدن خود را می شست (غسل می کرد) چیز زیادی بر تحریک ناشی از وضو افزوده نمی شد.(3) چنانچه امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: هر کس ذکر خدا را به هنگام وضو بگوید، مانند این است که غسل کرده باشد.(4)  

2. گناهانت بخشیده می شود رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: هنگامی که نمازگزار وضو می گیرد آثار و برکاتی به دنبال دارد از جمله وقتی که صورتش را می شوید آثار گناهان از چهره اش زدوده می شود، و زمانی که دو دستش را تا آرنج (مرفق) می شوید گناهانی که بوسیله دست هایش انجام داده از بین می رود، و آن وقت که سرش را مسح می کشد معصیّت هایی که به وسیله سرش انجام داده زدوده می شود، و آن وقت که پاهایش را مسح می کشد گناهانی که به کمک پاهایش انجام داده است از بین خواهد رفت، اگر کسی در اوّل وضو گرفتن«بسم الله الرّحمن الرّحیم» را (با دقّت و فهمیدن معنایش) بگوید تمام اعضایش از گناهان پاک می شود.(5)  

3. دعاهایت مستجاب می گردد امام صادق علیه السلام فرمود: من تعجب می کنم از کسی که دنبال حاجت و کاری است در حالی که با وضو است، حاجتش برآورده نشود!(6)  

4. رزق و روزیت فراوان می گردد از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمودند: کسی که دوست دارد بر خیر و برکت منزلش بیفزاید هنگام غذا خوردن وضوء بگیرد. (7) و همچنین آن حضرت فرمود: وضو و (شستن دست و صورت) پیش از غذا و بعد از آن باعث زیادی روزی می گردد.(8)  

مرگ با وضو، شهادت است رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمود: اگر توانستی شب و روز با وضو باشی این کار را انجام بده، زیرا اگر در حال وضو از دنیا بروی شهید خواهى بود.

5. تمرکزت زیاد می شود وضو گرفتن قبل از مطالعه باعث افزایش توجّه و تمرکز و افزایش هوشیاری در انسان می شود؛ زیرا نواحی مرتبط با وضو، بیشترین وسعت را در قشر حرکتی مغز دارند و هر چه تحریک این قشر هم بیشتر باشد، خواب آلودگی و کسالت از انسان دور می شود.(9)

امام صادق علیه السلام فرمودند: کسى که وضو بگیرد و با حوله اعضاى وضو را خشک کند، یک حسنه براى او نوشته مى شود و کسى که وضو بگیرد و صبر کند تا دست و رویش خود خشک شوند، سى حسنه براى او نوشته مى شود.(10) زیرا اگر وضو با آب سرد صورت پذیرد و پس از آن از خشک کردن آن اجتناب شود؛ تحریک حسی بیشتری صورت می گیرد؛ زیرا آب سرد نسبت به آب گرم قدرت تحریک حسی بیشتری دارد و خشک نکردن اعضاء بعد از وضو، به علت تماس طولانی آب با سطح بدن، باعث طولانی تر شدن مدت تحریک حسی می شود.(11)

بدن در برابر سرمائی که در اثر خشک نکردن آب وضو حس می کند، خود به خود درجه حرارتش بالا می رود تا آب وضو را خشک کند، که همین تحریکات حرارتی باعث باز شدن منافذ زیرپوست می شود و اکسیژن بیشتری به بافتهای پوست و مقداری هم عضلات زیر پوست می رسد و باعث نیرو و نشاط می گردد.(12)

  6. عمرت زیاد می شود.رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمود: سعی کن طاهر و با وضو باشی که خداوند بر طول عمرت می افزاید.(13) از نظر علمی بارهای الکتریکی هنگام شارش بار در اطراف عصب به صورت الکتریسته ذخیره می شوند. میدانی که در اطراف این بارها به وجود می آید در میدان بدن ایجاد خلل می کنند. این بارها به خصوص در نقاطی که تراکم اعصاب بیشتر است ذخیره می شوند و به دلیل این که هم تراکم زیادی دارند و هم در نزدیکی عصبهای بیشتر و مهمتری قرار دارند، برای بدن به شدت مضر هستند. از جمله این نقاط ناحیه سر، دستها و قسمت مچ پا به پایین است.

هنگامی که نمازگزار وضو می گیرد آثار و برکاتی به دنبال دارد از جمله وقتی که صورتش را می شوید آثار گناهان از چهره اش زدوده می شود، و زمانی که دو دستش را تا آرنج (مرفق) می شوید گناهانی که بوسیله دست هایش انجام داده از بین می رود، و آن وقت که سرش را مسح می کشد معصیّت هایی که به وسیله سرش انجام داده زدوده می شود، و آن وقت که پاهایش را مسح می کشد گناهانی که به کمک پاهایش انجام داده است از بین خواهد رفت.

به طرز حیرت آوری می بینیم که این نواحی، دقیقا نواحی هستند که در وضو شسته می شوند و بنابر تحقیقات صورت گرفته، بهترین راه دفع این بارهای زائد، استفاده از یک ماده رساناست. سریعترین و ارزانترین و بی ضررترین ماده برای این کار، آب است. جالب این جاست که آب هر چه خالص تر باشد، سریعتر بارهای ساکن را از بدن ما به اطراف گسیل می دهد و هیچ مایعی مثل آب خالصی که در وضو به انسان ها سفارش شده این اثر را ندارد.(14)

 7. خواب با وضو، عبادت است رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: کسی که با وضو بخوابد بستر او برایش مسجد می شود، و خوابش (ثواب کسی را دارد که) به نماز مشغول است تا این که شب را به صبح رساند. و اگر کسی بدون وضو خوابید بسترش برای او قبر خواهد بود و مانند مرداری می ماند تا صبح شود.(15)

از نظر صاحب نظران رشته روان پزشکی،(16) جهت بهداشت صحیح خواب و داشتن خوابی راحت، باید اصولی را رعایت نمود که از جمله آن ها، دوش گرفتن ملایم هر شب قبل از رفتن به رختخواب است و جالب این که در ادامه تأکید می شود، این روش هر شب تکرار گردد. بنابراین، برای دست یابی به یک خواب راحت و آرامش بعد از آن، دوش گرفتن و استحمام شبانه (قبل از خواب) مفید است که وضو می تواند جای آن را بگیرد.

 8. مرگ با وضو، شهادت است رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمود:  اگر توانستی شب و روز با وضو باشی این کار را انجام بده، زیرا اگر در حال وضو از دنیا بروی شهید خواهى بود.(17)   9. در قیامت نورانی می شوی پیامبر خدا می فرمایند: فردای قیامت خدای متعال امّت منِ را بین بقیّه‌ ی امّت‌ها در حالی محشور می‌کند که به خاطر وضویی که در دنیا گرفتند روسپیدند و پیشانی‌های نورانی‌یی دارند.(18)   وضو گرفتن مکرر جهت دائم الوضو بودن، اسراف نیست

اگر در مصرف آب زیاده روی نکند اسراف نیست و مستحب است وضو با تمام آدابش به مقدار کمی آب، یعنی حداکثر یک مُد که مساوی سه چهارم لیتر است انجام شود.(19)

وضو نور است و تداوم آن، باعث ارتقا به عالم قدس‌ خواهد شد. در حدیث آمده است: تجدید وضو، همانند نورى است بر روى نور دیگر.(20) این دستور با برکت، نزد بزرگان علم و عمل تجربه شده است، پس ای سالک کوی یار، همیشه با وضو باش و در تداوم آن همت عالی داشته باش.

 

خلافت ابوبکر

ابو بکر


           

خلافت ابوبکر

  به محض اینکه پیامبر وفات یافت ، اصحاب از مهاجرین و انصار در سقیفۀ بنی ساعده جمع شدند تا خلیفۀ بعد از پیامبر را مشخص کنند. نوشته اند به عمر گفتند: چه نشسته ای در حالی که در سقیفه مشغول تعیین خلافت هستند. عمر به ابوبکر خبر داد و هر دو شتابان به آن جا رفتند در حالی که علی (ع) مشغول آماده کردن مقدمات غسل و کفن پیامبر(ص) بود. سعد بن عباده رئیس قبیلۀ خزرج در حالی که به شدت مریض بود، از فضائل انصار سخن می گفت. سعد بن عُباده یادآور شد که این انصار بودند که پیامبر را پناه دادند و برای او پایگاه محکمی چون مدینه ایجاد کردند در حالی که قریش، پیامبر را از خود رانده بود و او را به شدیدترین وجه تحت فشار قرار داده بود. پس خلافت حق انصار است.

 

  ابوبکر مجلس را بدست گرفت و ابتدا از فضائل هر دو گروه یعنی مهاجر و انصار سخن به میان برد و بعد افضلیت مهاجرین را در خلافت پیش کشید. ابوبکر گفت پیامبر از قریش بود و ما از خویشاوندان او هستیم و مهاجرین بودند که در اوج فشار های مشرکین، در کنار پیامبر ایستادگی کردند. بعلاوه عرب خلافت غیر قریش را گردن نمی نهد. و حدیث «اَلائمّةُ مٍن قریش» را پیش کشید(برخی از مورخین صحت این حدیث را به مناقشه کشیده اند). در این میان عداوت پنهان اوس و خزرج تاثیرگذار شد. چون بر فرض این که خلافت به انصار می رسید، هیچکدام از دو قبیله به ریاست دیگری رضا نمی داد. بشیر بن سعد خزرجی هم به سعد بن عُباده حسادت داشت و بعد از سخنان ابوبکر، در تایید او سخنانی گفت. و خلافت مهاجرین تقریبا تثبیت شد.

 

  نوبت به انتخاب شخص رسید بعضی عمر را مطرح کردند عمر و ابو عبیدۀ جراح، خلافت را به ابوبکر حواله کردند و ابوبکر خلافت را پذیرفت و اصحاب با او بیعت کردند. مردم برای بیعت با ابوبکر ازدحام کردند و نزدیک بود سعد بن عباده زیر دست و پا بیافتد. شخصی در این میان گفت مواظب سعد بن عباده باشید او مریض و بیمار است. عمر گفت: بکشیدش بلکه خدا او را بکشد . همین باعث شد که پسر سعد بن عباده با عمر درگیر شود و نزدیک بود درگیری، شدید شود اما با وساطت دیگران حل شد.

 

فردای آن روز مسلمین در مسجد جمع شدند و ابتدا عمر خطبه ای در اوصاف ابوبکر خواند. و مردم را به بیعت با او تحریض و تشویق کرد. بعد از بیعت عمومی، ابوبکر برخاست و بر منبر بزرگمردی چون پیامبر تکیه زد و خطبه ی معروف خودش را خواند. خطبه ای که در نزد برادران اهل سنت از اهمیت ویژه ای برخوردار است. ابوبکر در این خطبه گفت: ای مردم من اکنون بر شما حکمفرما شده ام ولی نمی خواهم از این جهت خود را بهتر از شما بدانم. هرگاه کار درست انجام دادم مرا کمک کنید و اگر به بیراهه رفتم هدایتم کنید. مرا با پیغمبر مقایسه نکنید چرا که من شیطانی دارم که گاهی اوقات مرا در برمی گیرد.

 

عکس العمل علی (ع) و برخی از صحابه

 

  مسلما حضرت علی (ع) وزیر و خلیفه ی برحق پیامبر اکرم (ص) بود و به حکم خدا و رسول (ص)، او خلیفۀ مسلمین بود. نحوۀ برخورد بزرگ مرد تاریخ، در این برهه از زمان بسیار سنجیده و پند آموز است. امام علی (ع) شرایط بحرانی جامعۀ اسلامی را به خوبی درک کرد. و در آن شرایط حفظ وحدت و آرامش را از خلافت ظاهری مهمتر دانست فلذا سکوت را ترجیح داد هرچند از اعتراض و پافشاری ، برحق دست نکشید. علی(ع) وبه تبع ایشان بزرگان بنی هاشم و عده ای از اصحاب از بیعت با ابوبکر سرباز زدند. حتی ابو سفیان که بزرگ قبیلۀ بنی امیه بود، در ابتدا و به خاطر مقاصد شوم خود بیعت نکرد و از علی (ع) پشتیبانی کرد. اما وقتی با برخورد سرد علی (ع) مواجه شد. بیعت کرد.

 

  ابوبکر گروهی را به همراه عمر به خانۀ علی(ع) فرستاد تا بنی هاشم را برای بیعت راضی کنند. عمر وقتی به خانۀ علی (ع) رسید با شمشیر آهیختۀ یاران علی (ع) و به خصوص زبیر بن عوام مواجه شد. و بدون کسب نتیجه بازگشت بعدها ابوبکر توانست با تطمیع و وعده و وعید از اشخاصی چون عباس و طلحه و زبیر بیعت بگیرد. علی (ع) تا شهادت بانوی دو عالم بیعت نکرد تا این که او را مجبور به بیعت کردند. در این میان سعد بن عباده (رئیس قبیلۀ خزرج) هم از بیعت امتناع کرد و هیچ گاه در نماز ابوبکر حاضر نشد و در زمان خلافت عمر به شام رفت و در همان جا کشته شد. و گفتند جنیان او را کشته اند.

 

ماجرای فدک

 

  یکی از بزرگترین افتضاحات دورۀ خلفای راشدین، ماجرای فدک و شهادت دخت النبی فاطمۀ زهرا سلام الله علیها بود. حادثه ای که دیگر امکان توجیه آن با اصطلاحاتی چون تاویل و اجتهاد به رای وجود نداشت. و لذا ناچار به تحریف تاریخ و حذف این وقایع از تاریخ شدند از سوی دیگر اصرار فاطمه (س) بر روی فدک و سر انجام شهادت آن حضرت (س)، اولین الگوی مبارزه برای تثبیت ولایت بود[1].

 

شرح واقعه:

 

  فدک روستایی است در نزدیکی خیبر. درسال هفتم هجری وقتی پیامبر قلاع خیبر را محاصره کرد اهالی فدک تصمیم گرفتند به یهودیان خیبر کمک کنند. وقتی خیبر به دست مسلمین افتاد، اهالی فدک با پیامبر(ص) صلح کردند و راضی شدند که نیمی ازمحصولات فدک را در اختیار پیامبر قرار دهند و در زیر لوای اسلام زندگی کنند.

 

  چون سرزمین فدک با صلح به دست مسلمین افتاده بود. ملک شخصی پیامبر(ص) بود و پیامبر سهم خود را به دختر دلبندش فاطمه (س) بخشید و از همان زمان در ملکیت فاطمه(س) قرار داشت.

 

  ابوبکر چند روز پس از خلافت اعلام کرد که فدک ملک شخصی نیست و آن را از فاطمۀ زهرا(س) به زور گرفت و عاملان و کارگران آن حضرت را از آن جا بیرون کرد. فاطمۀ زهرا(س) به مسجد آمد و خطبۀ معروف فدکیه را خواند و برحق خود پافشاری کرد و خلافت ابوبکر را نامشروع دانست و آن را حق علی (ع) خواند.

 

  استدلال ابوبکر: ابوبکر با دو استدلال عمل خود را توجیه می کرد. او می گفت: اولاً پیامبران ارثی از خود به جای نمی گذارند چون من خود از پیامبر شنیدم «از ما پیامبران ارث برده نمی شود»(حدیثی که فقط از ابوبکر نقل شده و هیچ یک از اصحاب این حدیث را از پیامبر(ص) نشنیده اند) ثانیا: اگر پیامبر این ملک را به تو بخشیده باید شاهد بیاوری.

 

  استدلال فاطمه (س) : فاطمه (س) در جواب ابوبکر می فرمود چگونه است که فرزندان تو از تو ارث می برند اما ما نمی توانیم ارث ببریم در حالی که در قرآن به مسئله ارث بردن از انبیاء تصریح شده است (مائده /55- آل عمران/61)

 

  فاطمه (س) در جواب استدلال دوم ابوبکر می گفت: اولا از لحاظ فقه اسلامی من نباید شاهد بیاورم چون فدک 4 سال در دست فاطمه (س) بود و اینک شخص دیگری مدعی است و«البینه علی المدعی و الیمین علی من انکر» . ابوبکر، شهادت علی (ع) و «ام ایمن» را قبول نمی کرد در حالی که به علت خفقان حاکم ، دیگران نیز شهامت شهادت دادن را نداشتند.

 

تحلیل واقعۀ فدک

 

  ماجرای فدک در ظاهر نزاع بر سر چند نخلستان و باغ بود اما در واقع یک مبارزۀ سیاسی بین ابوبکر و خاندان نبوت بود. ابوبکر دو انگیزۀ جدی را از غصب فدک دنبال می کرد:

1) کاهش قدرت مالی خاندان اهل بیت (ع) به عنوان یکی از ابزارهای قدرت

2) توجیه مشروعیت خلافت با این منظور که هر چه از پیامبر(ص) بر جای مانده باید در اختیار خلیفه بعد از او قرار بگیرد و فدک بهترین گزینه برای دستیابی به این اهداف بود.

 

  از سوی دیگر فاطمه (س) به عنوان اولین مبارز و شهید در راه ولایت ، با تدبیر و کیاست با این مسئله برخورد کرد چون اگر فاطمه (س) این مسئله را قبول می کرد در واقع وبه صورت ضمنی خلافت ابوبکر را قبول کرده بود و از سوی دیگر حضرت زهرا(س) این ماجرا را دستاویزی برای مبارزه و حق خواهی به نفع ولایت قرار داد و در این راه به شهادت رسید .

 

اصحاب ردّه (مرتدشدگان):

 

  بعد از وفات رسول اکرم (ص) عربستان به یکباره دچار آشوب و هرج و مرج شد. طبیعت جاهلی هنوز از میان اعراب رخت نبسته بود. به همین جهت وقتی خبر وفات پیامبر(ص) را شنیدند، از دادن زکات سر باز زدند. نماز و اذان را به کنار گذاشتند و دوباره زندگی جاهلی خود را از سر گرفتند. در این میان عده ای، منافع مادی خود را در ادعاهای ماورائی جستجو کردند و ادعای نبوت را پیش کشیدند (کما اینکه برخی از همان اواخر عمر پیامبر(ص) به این شغل مشغول شدند). گروهی دیگر مردد بودند و هنوز از قدرت مسلمین حساب می بردند. اما گروه کثیری از اعراب هم بر اسلام خود باقی ماندند .آنها فطرت خود و منطق اسلام را زیر پا نگذاشتند.کما اینکه به نظر می رسد اکثریت با همین گروه بود[2].

 

  ابوبکر اولین کاری که انجام داد. دستور داد لشگر اسامه به سمت روم حرکت کند و هرچقدر عمر و دیگر مشاورین، او را از این کار منع کردند، قبول نکرد و گفت: دستوری که پیامبر(ص) داده باید اجرا شود. لشگر اسامه با تشریفات خاصی رهسپار شد و اسامه قصبۀ اُبنی را در بلقاء گرفت و پس از مدت چهل روز به مدینه بازگشت .

 

  در این بین نامه های زیادی به مدینه می رسید که از هرج و مرج و آشفتگی در مناطق مختلف خبر می داد. ابوبکر همۀ نامه ها را جواب می داد و آنها را به مقاومت تشویق می کرد.برخی از قبائل نمایندگانی به مدینه فرستادند که ما نماز را قبول می کنیم اما زکات نمی دهیم. برخی از مشاورین و صحابه قائل به صلح و مدارا، در آن شرایط حساس بودند. اما ابوبکر قبول نمی کرد و می گفت «لو منعونی عقالا لجاهدتهم علیه»

 

  خارجه بن حصن فَزاری بر عمّال زکات در نزدیکی مدینه حمله کرد و اموال فَزاری ها را پس گرفت و به آنها داد. قبیلۀ غَطَفان هم آنها را همراهی کردند. ابوبکر با لشگری از اهالی مدینه به سمت آنها رفت و موفق به شکست آنها شد.

 

  با بازگشت لشگر اسامه ، ابوبکر ابتدا به سران قبایل مختلف نامه نوشت و در نامه ابتدا به ستایش خدا و رسولش پرداخت و سپس با همه قبایل اتمام حجت کرد و گفت نشانۀ اسلام، اذان، نماز و زکات است. وگفت: به عاملان دستور داده ام هر کس از اسلام سر باز زند باید کشته شود مگر آن که توبه کند.

 

  ابوبکر نامه ای هم خطاب به سرداران و فرماندهان اسلام داد و دستورالعمل های نظامی و اخلاقی را به آنها گوشزد کرد. که این دستور العمل در نوع خود جالب است.

 

طلیحۀ کذّاب

 

  یکی از پیامبران دروغین، طلیحۀ کذاب بود. طلیحه در طایفۀ بنی اسدبن خُزَیمه در نجد زندگی می کرد. و در همان جا ادعای پیامبری خود را مطرح کرد برخی از قبائل هم پیمان بنی اَسد هم به او پیوستند . از جمله قبیلۀ طیّ که ریاست آن را عدیّ بن حاتم بر عهده داشت البته عدیّ بن حاتم بر اسلام خود باقی بود و کمک های شایانی به لشگر اسلام کرد.

 

  ابوبکر ، خالدبن ولید را برای مقابله با طلیحه فرستاد. خالد به سمت اردوگاه طلیحه در منطقه بُزاخه حرکت کرد و ابتدا دو نفر را به عنوان پیک نزد طلیحه فرستاد و طلیحه هر دو نفر را کشت . خالد ابتدا نزد قبیلۀ طیّ رفت و از آنها کمک گرفت و سپس به جنگ با طلیحه آمد. در جنگ ابتدا لشگر مسلمین شکست خورد اما با رشادت و کیاست خالدبن ولید، مسلمین دست از فرار بازکشیدند. و در نهایت در جنگ پیروز شدند و طلیحه به همراه همسر خود به شام گریخت .

 

سجاح بنت حارث بن سُوَید

 

  یکی دیگر از پیامبران دروغین زنی از قبیلۀ بنی تَغـلِب بود . این طایفه در منطقه ای به نام جزیرۀ ابن عُمر زندگی می کردند. این زن شبیه کاهنان عرب، سخنان سجع دار می گفت. و پیروانی را دور خود جمع کرد. از جمله گروهی از تیره های بنی تمیم. برخی می گویند که طایفۀ بنی یربوع به ریاست مالک بن نویره از او حمایت می کردند. سجاح ابتدا با مخالفان خود در همان منطقه جنگ کرد اما به نتیجه ای نرسید. لذا به سمت یمامه لشگر کشید و قصد تصرف آنجا را کرد و این در حالی بود که در یمامه شخص دیگری به نام مسلیمه، ادعای نبوت می کرد. مسیلمه با توجه به این که از طرف لشگر اسلام و قبائل اطرف تهدید می شد، با سجاح جنگ نکرد. بلکه با دادن مقداری غلات و زمین با او صلح کرد. و بعضی می گویند در مدت سه روزۀ مذاکره این دو پیغمبر دروغین با یکدیگر ازدواج کردند. سجاح وقتی دید کسب و کار نبوت به خوبی پیش نمی رود، مسلمانی را پیش گرفت وتا زمان سلطنت معاویه زنده بود .

 

خالدبن ولید و مالک بن نویره

 

  ماجرای خالدبن ولید و مالک بن نویره یکی از مسائل جنجالی در زمان خلافت خلیفه اول است. و با توجه به حمایت بی چون و چرای ابوبکر از خالد، این جنجال تاریخی به مسائل کلامی هم کشیده شده ، و متکملین را به بحث و جدل های طولانی واداشته است.

 

  مالک بن نویره در زمان رسول خدا اسلام آورد و عامل جمع آوری زکات و صدقات بود اما از خلافت ابوبکر سرباز زد و از دادن زکات امتناع کرد. و برخی بر این عقیده اند که او از حامیان سجاح بنت حارث بن سوید بود .

اما قضیه از این قرار بودکه :

خالد بن ولید بعد از شکست دادن طلیحۀ کذاب تصمیم گرفت کاربنی تمیم و مسیلمۀ کذاب را هم یکسره کند. انصار به این کار خالد معترض بودند و می گفتند: خلیفه در این مورد دستوری نداده ما با باید پیرو دستورات او باشیم . اما خالد می گفت: دفع شر، و کار خیر نیاز به دستور مستقیم ندارد، بنابراین با مهاجرین و بقیۀ لشگر به سمت بُطاح به راه افتاد. انصار پس از مدتی ازکردۀ خود پشیمان شدند و با خود گفتند: اگر خالد پیروز شود از غنائم بی نصیب می شویم و اگر شکست بخورد، ما را مقصر می داند. بنابراین با عجله به لشگر خالد پیوستند. خالد ابتدا به مرکز قبیلۀ بنی یربوع رفت.

 

  وقتی خالد به بُطاح(مرکز بنی یربوع) رسید . شهر را خالی از سکنه دید[3]. خالد دستور داد تا گروه هایی به اطراف بروند و هر کس که علامت اسلام(یعنی اذان ،نماز و زکات) را قبول نداشت بکشند و یا مال و اموالش را به تاراج ببرند. یکی از این گروه ها، مالک بن نویره و عده ای دیگر را دستگیر کردند و نزد خالد آوردند و شهادت دادند که این ها نماز می خوانند و اذان می گویند. اما خالد دستور داد که آنها را زندانی کنند. و شب هنگام دستور قتل آنها را صادر کرد و همه آنها را کشت و همان شب با همسر مالک بن نویره همبستر شد. بعضی از صحابۀ لشگر فریاد برآوردند و اعتراض کردند اما خالد با آنها به تندی رفتار کرد. «ابوقتاده» که یکی از صحابه بود به نشانۀ اعتراض، لشگر را ترک کرد و به مدینه رفت و در نزد ابوبکر از خالد شکایت کرد. اما ابوبکر با او تندی کرد و به او دستور داد برگردد. در این میان عمر و بسیاری از صحابه رفتار خالد برآشفتند و خواستار قصاص خالد شدند. ابوبکر زیر بار نرفت و خالد را «سیف الله المسلول»[4] می دانست و کار خالد را توجیه می کرد.

 

مسیلمۀ کذاب

 

مسیلمۀ کذاب در اواخر عمر رسول خدا(ص) ادعای نبوت کرده بود و پیامبر اکرم (ص) قصد داشت شر او را دفع کند اما عمر آن حضرت کفاف نداد. مسیلمه در یمامه دارای قدرت و شوکتی شده بود طرفداران بسیاری داشت. گروهی از بنی تمیم هم از او حمایت می کردند. یک بار لشگر اسلام را به فرماندهی «عکرمه بن ابی جهل» شکست داد. این بار ابوبکر خالد بن ولید را مأمور این کار کرد . خالد ابتدا بنی تمیم را از صحنه مبارزه خارج کرد و سپس به جنگ مسیلمه رفت. جنگ بسیار سختی بین دو گروه در گرفت. بنی حنیفه (یکی از قبایل حامی مسیلمه) تا قلب سپاه اسلام نفوذ کردند و تا خیمۀ خالد پیش رفتند. صفوف مسلمانان از هم پاشید اما با درایت خالد و بعضی از صحابه همچون ابودجانۀ انصاری، مسلمانان دوباره جمع شدند و سپاه مسیلمه را محاصره کردند. سرانجام مسیلمه به ضرب نیزه ای کشته شد. اما بنی حنیفه همچنان مقاومت می کردند و بالاخره هر دو گروه به صلح راضی شدند. و به این ترتیب غائلۀ پیامبران دروغین تقریبا خاتمه یافت .

 

آغاز فتوحات اسلامی

 

  در سال دوازدهم هجری اغتشاشات و آشوب های داخلی، در عربستان فرونشست. غائلۀ پیامبران دروغین خاتمه یافت . عمان ، یمن ، بحرین و حضرَموت آرام شد. در این مقطع، ابوبکر برای پایان دادن به درگیری های داخلی چارۀ مناسبی اندیشید و آن فتوحات و گسترش اسلام در خارج از مرزهای شبه جزیره بود. این سیاست، اعراب را به اتحاد وادار می کرد. هر چند مسلمین و اعراب انگیزۀ کافی برای جنگ های خارجی را داشتند. یکی از انگیزه های قوی را می توان بسط و گسترش اسلام دانست.

 

در سال دوازدهم این موقعیت فراهم شد . مثنّی بن حارثۀ شیبانی رئیس قبیلۀ بکربن وائل به مدینه آمد و از ضعف روزافزون امپراتوری ساسانی خبر داد و خلیفه را ترغیب به حمله کرد با این امید که خلیفه به او لشگر و سلاح دهد تا ایرانیان را شکست دهد. خلیفه موافقت خود را اعلام کرد اما خالد بن ولید را به عنوان فرمانده به سمت عراق گسیل داشت و مثنّی بن حارثه را زیر دست او قرار داد.

 

  خالد در عراق بسیار موفق عمل کرد و چندین شهر عراق از جمله حیره را به تصرف درآورد. در سمت شام و در تقابل با رومی ها نیز لشگر مسلمین موفق بود. فرماندهی در سمت شام بر عهدۀ ابوعبیده جرّاح و پس از او بر عهده یزید بن معاویه بود.

 

  ابوبکر پس از پیروزی های چشمگیر خالد در عراق، او را به فرماندهی کل قسمت شام گماشت. او مأمور شد لشگر اسلام را در شام متحد کند. خالد برای زودتر رسیدن به شام یک راه صعب العبور را انتخاب کرد و در واقوصه به لشگر مسلمین پیوست و تمامی لشگر اسلام را منسجم کرد و در همان محل قاموصه بین مسلمین و امپراتوری روم جنگ سختی درگرفت و مسلمین پیروز میدان بودند. در اثناء جنگ نامه ای از مدینه، مبنی بر مرگ ابوبکر و خلافت عمر رسید و ابوعبیده را به عنوان فرمانده کل معرفی کرد. از آن پس خالد مدتی تحت امر ابو عبیده فعالیت می کرد.

 

مرگ ابوبکر

 

ابوبکر در 21 جمادی الاولی سال سیزدهم هجری بر اثر بیماری تب در گذشت و او را در کنار مزار پیامبر اکرم (ص) دفن کردند. ابوبکر، عمر را خلیفۀ بعد از خود اعلام کرد و مردم با عمر بیعت کردند.

 


[1] برای اطلاعات بیشتر به مقالات تاریخ اسلام در سایت تاریخ اسلام مراجعه کنید.

[2] به نظر این حقیر ماجرای اصحاب ردّه یا همان مرتدین کمی دچار تحریف شده و عدّه ای از مستشرقین و نویسندگان سعی بر این دارند که بگویند بعد از وفات رسول اکرم (ص) تمایل به جاهلیت در اکثریت اعراب جان گرفت و با زور شمشیر به اسلام بازگشتند.

[3] قول دیگری می گوید که خالد با بنی یربوع روبرو شد و با مکر و حیله آنها را خلع سلاح کرد.

[4] شمشیره از نیام برکشیدۀ خدا

ابولهب

ابولهب


       

نام اصلی ابولهب، عبدالعُزّى‌بن عبدالمطّلب بن‌هاشم، است. او مکنى به ابا عتبه بود. وی عموى پیامبر صل الله علیه و آله و از دشمنان سرسخت ان حضرت به شمار می رود.مادرش لُبنى از قبیله بنى خُزاعه و همسرش اَروى یا عوراء، مشهور به ام جمیل دختر حرب‌بن‌امیه و خواهر ابوسفیان بود.

در این‌که چرا ابولهب خوانده شده، اختلاف است. ابن‌سعد می گوید: که عبدالمطّلب وى را به جهت زیبایى و برافروختگى چهره چنین گذاری کرده ولی برخى براى وى فرزندى به‌نام لهب ذکر کرده‌اند؛ امّا بر پایه روایتى، خداوند او را به این کنیه خوانده؛ چون عاقبت او با آتش است. گویا در میان مردم زمان خویش، بیش‌تر به کنیه اباعتبه خطاب مى‌شده‌است.
از زندگى ابولهب، پیش از بعثت پیامبر صلى الله علیه وآله اطلاعى در دست نیست. فقط برخى آورده‌اند: او کنیزش ثویبه را که ولادت فرزند برادرش عبداللّه، (محمّد ) را به او بشارت داده بود، آزاد ساخت؛ شاید از آن رو که او نیز چون دیگران به انتظار قدوم کسى بود که نسل عبداللّه را تداوم بخشد. بنا بر روایتى، شبى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خواب دید که فریاد العطش ابولهب در دوزخ بلند است؛ امّا از انگشت ابهامش آب مى‌نوشد. چون راز آن پرسید، گفت: به‌آن‌جهت که ثویبه را به‌سبب ولادت تو آزاد‌کردم.
برخى این حکایت را نشان لطف پروردگار و بزرگى رسول خدا دانسته‌اند که حتّى سرسخت‌ترین دشمن حضرت، فقط به بهانه عملى کوچک که در حق آن حضرت انجام داد، مشمول رحمت حق قرار گرفت و از آن بهره‌مند شد؛ ولى برخى از معاصران در صحت این خبر تردید کرده، به‌ویژه که بر پایه دیگر اخبار، آزادى ثویبه تا نزدیکى‌هاى هجرت رسول‌خدا(صلى الله علیه وآله)هنوز تحقق نیافته بود و حتى چون خدیجه در صدد خریدن و آزاد کردنش بر آمد، ابولهب همراهى نکرد؛ به هر روى، ثویبه اندک زمانى دایگى حضرت محمد را برعهده گرفت و از همین طریق، پیامبر با حمزه، جعفر و ابوسلمه برادر‌شد.
گفته‌اند: ابولهب، هنگام رحلت عبدالمطلب، داوطلب سرپرستى فرزند عبداللّه شد؛ امّا عبدالمطّلب با این سخن که شَرّ خود را از او باز‌دار، از سپردن محمّد نوجوان به او خوددارى کرد. ابولهب در هنگامه بعثت پیامبر صلى الله علیه وآله به شرکت در سرقت دو آهوى زرین که بر در کعبه نصب شده بود، با شهادت یکى از سارقان متهم شد و مورد پى‌گرد قرار گرفت و به ناچار نزد دایى‌هاى خویش، در تیره بنى‌خزاعه ، پناهنده‌شد.
گویا ازدواج دو فرزندش عتبه و معتب، با دو‌دختر رسول خدا، رقیه و ام‌کلثوم، در همین دوره بود؛ گرچه اقوال دیگرى نیز در این باره وجود دارد ابولهب از دارایان و متولّیان بت ها در مکه بود و وقتى افلح بن‌نضر شیبانى، متولّى عزّى ، در بستر مرگ درباره آینده آن ابراز نگرانى کرد، ابولهب به او دل‌دارى داد و متعهد شد که آن را رها نکند. بدین طریق، مدتى خدمت عزّى را برعهده گرفت. در این هنگام به هرکس مى‌رسید، مى‌گفت: اگر عزّى پیروز شود، من با خدمتى که به او کرده‌ام در امانم و اگر محمّد بر آن پیروز شود که نمى‌شود، برادر زاده‌ام است.

 ابولهب پس از بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) برخلاف سنت عربى، به سیره خاندان خویش عمل نکرد و به‌رغم همراهى بنى‌عبدالمطّلب با رسول خدا، او به دیگر تیره‌هاى قریش پیوست و از در دشمنى و ستیزگى با پیامبر درآمد و به شیوه‌هاى گوناگون به آزار حضرت پرداخت از‌جمله بر سر رسول خدا شکمبه و خاشاک مى‌ریخت. این عمل، خشم دیگر بنى‌هاشم را برمى‌انگیخت؛ چنان‌که روزى حمزه با مشاهده چنین صحنه‌اى از سر خشم، خار و خاشاک را بر سر ابولهب افکند. ابولهب براى جلوگیرى از نفوذ کلام پیامبر صلى الله علیه وآله در پى او حرکت و دروغ‌گویش خطاب مى‌کرد. او را ساحر،شاعر، و کاهن مى‌خواند و دیگران را نیز از گرویدن به او و اسلام بازمى‌داشت و حتى یک بار او و همسرش به تحریک دیگران، بر آن شده بودند تا پیامبر را از پا در آورند که بر جاى خود خشک شدند و با دعاى حضرت به حالت طبیعی برگشتند.
انگیزه دشمنى ابولهب با پیامبر(صلى الله علیه وآله) در کتاب‌هاى تاریخى، گوناگون آمده است. برخى دفاع از بت‌ها را عامل اصلى دانسته‌اند؛ چنان‌که خود به هند (همسر ابوسفیان) مى‌گوید: با رد دعوت محمّد، لات و عزّى را یارى کردم. شاید همراهى با همسرش را که در پى ریاست برادر خویش ابوسفیان بود، بتوان انگیزه این دشمنى ذکر کرد؛ چرا که تثبیت مقام پیامبر صلى الله علیه وآله موقعیت وى را به مخاطره مى‌افکند؛ ولى برخى، آن را تا سر حد خصومتى شخصى فرو کشیدند و گفتند: روزى ابولهب و ابوطالب کشتى مى‌گرفتند. ابولهب او را بر زمین افکند و روى سینه‌اش نشست. در این هنگام، پیامبر صلى الله علیه وآله به یارى ابوطالب شتافت و به او کمک کرد تا بر فراز آید، و وقتى ابولهب به او گفت که من نیز عموى تو هستم. چرا او را یارى کردى؟ حضرت گفت: چون او نزد من از تو محبوب‌تر است، و همین امر موجب دشمنى و خشونت او با پیامبر شد؛ امّا گویا داعیه سرورى قریش و ریاست مکه که در خاندان عبدالمطّلب، کم و بیش به آن چشم داشتند، انگیزه اصلى او بود؛ به‌ویژه که وى از یک سو در پیوندى سببى به تیره بنى‌امیه ارتباط مى‌یافت که در رقابت بابنى‌هاشم کوششى بىوقفه داشتند، و از دیگر سو، در پیوندى نسبى، از‌طرف مادر با تیره بنى‌خزاعه که خود زمانى ریاست مکه و کعبه را عهده‌دار بودند، پیوند داشت. مشرکان نیز وى را از همین زاویه تحریک مى‌کردند. بدیهى است که روى کار آمدن پیامبر و توسعه امر نبوت، مسیر ریاست را به هم مى‌زد و این امر خوشایند او نبود؛ به هر روى، دشمنى ابولهب با رسول خدا به آن حد بود که پیامبر صلى الله علیه وآله مى‌فرمود: من بین دو همسایه بد، ابولهب و عقبة بن‌ابى‌معیط قرار گرفته‌ام؛ چون هرگاه کثافاتى بیابند، بر در خانه من مى‌ریزند. دشمنى او با پیامبر صلى الله علیه وآله به‌گونه‌اى بود که چون حضرت در یوم‌الانذار خواست براساس امر الهىِ: «و‌اَنذِر عَشیرَتَکَ الاَقرَبین» (شعرا/26،‌214) خویشاوندان خود را جمع و پیام خدا را ابلاغ کند، برخى از زنان بنى‌هاشم از رسول خدا خواستند تا ابولهب را به آن جمع دعوت نکند و چون به آن مجلس فرا خوانده شد، با دیدن کرامت پیامبر صلى الله علیه وآله که با اندک غذا و شربت آماده شده به‌وسیله على علیه السلام  همه را سیر و سیراب کرد، پیش از سخن پیامبر صلى الله علیه وآله روى به بنى‌عبدالمطّلب کرد و گفت: محمّد شما را جادو کرده و بدین ‌گونه مانع انذار حضرت شد، و هنگام دعوت عمومى، چون پیامبر بر فراز کوه صفا  یا مروه  رفت و از مردم خواست تا خداى واحد را بپرستند، حضرت را از این‌که آنان را براى چنین پیامى به آن‌جا کشانده، نفرین کرد که خداوند در پاسخ او، سوره مسد را فرو فرستاد و نفرینى ابدى را براى او ثبت کرد.
با نزول این سوره، دشمنى ابولهب با پیامبر و اسلام شدت یافت و رسماً با دیگر سران مشرک قریش هم‌دست شد و براى آزردن و به سختى انداختن حضرت، پسرانش را به طلاق دادن دختران او وا داشت؛گرچه بر پایه روایتى، این پیامبر صلى الله علیه وآله  بود که دختران خویش را از آنان جدا ساخت؛ زیرا خداوند دوست نمى‌داشت دخترانش جز با اهل بهشت تزویج کنند. ابولهب پس از آن در پیمان صحیفه بر ضدّ پیامبر و مسلمانان شرکت کرد و تنها فرد از بنى‌عبدالمطّلب بود که در شعب، با آنان همراه نشد و پس از درگذشت ابوطالب که دشمنى قریش با پیامبر صلى الله علیه وآله افزایش یافت، او در رأس آنان قرار گرفت. بر اساس پاره‌اى اخبار، وى پس از آن که به ریاست بنى‌هاشم رسید، ابتدا حمایت خود را از رسول خدا اعلام کرد و گفت: اى پسر برادر! همان گونه که در زمان ابوطالب عمل مى‌کردى، بکوش. به لات سوگند که از تو حمایت مى‌کنم و در مقابل ابن‌غیطله که به رسول خدا اهانت کرده بود، ایستاد؛ امّا پس از تحریک دیگر مشرکان، دست از حمایت او برداشت.
ابولهب در توطئه دارالندوه نیز حاضر بود؛ اما به نقلى، چون تصمیم بر محاصره خانه پیامبر و هجوم به آن‌جا گرفته شد، وى آنان را از حمله شبانه بازداشت؛ زیرا در تاریکى نمى‌توان اهل خانه را در امان دانست و خواست تا صبح‌گاه صبر کنند] و خود نیز تمام شب را به انتظار خروج پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشست. ابولهب پس از هجرت مسلمانان به مدینه تا جنگ بدر، دیگر نمودى ندارد و در این جنگ نیز که همه اشراف مکه حضور یافتند، شرکت نکرد و به اصرار دیگران، فقط عاص بن‌هشام بن‌مغیره، برادر ابوجهل را در مقابل بخشش چهار هزار درهم طلبى که از او داشت، به جاى خویش فرستاد. برخى علت عدم شرکت او را درماندگى و ناتوانى‌اش ذکر کرده‌اند و برخى دیگر، خواب عاتکه، خواهرش را مبنى بر شکست فضاحت‌بار مشرکان، علّت اصلى دانسته‌اند؛ به‌هر حال وى با این‌که در جنگ نبود، اخبار آن را پى‌گیرى مى‌کرد و چون از زبان ابورافع شنید که در این جنگ فرشتگان یار مسلمانان بودند، سخت برآشفت و به شدت او را‌زد.
ابولهب، پس از شنیدن خبر شکست مشرکان در بدر، پس از هفت یا نه روز بر اثر بیمارى پوستى درگذشت. فرزندانش از ترس سرایت مرض، از جنازه‌اش دورى جسته، در نهایت او را در بالاى مکه کنار دیوارى نهاده و از دور، بى آن‌که لمسش کنند، بر او سنگ ریختند تا مدفون شد. ابن‌بطوطه در سفرنامه خویش از قبرى در بیرون مکه یاد مى‌کند که منسوب به ابولهب بود و مردم بر آن سنگ مى‌زدند. ابن‌جبیر از دو قبر در سمت چپ باب العمرة خبر مى‌دهد که مى‌گفتند: که مربوط به ابولهب و همسرش ام‌جمیل است. نسل ابولهب از طریق فرزندانش ادامه یافت. دو پسرش عتبه و معتب در فتح مکه به دعوت پیامبر مسلمان شدند و در حنین از ثابت قدمان به‌شمار آمدند
  ابولهب در شأن نزول سوره مسد
ابولهب از اعلام مصرح قرآن است. سوره مسد صریحاً در نفرین و زشت شمارى او و همسرش نازل شد. در شأن نزول این سوره با اختلافى اندک آمده که چون پیامبر صلى الله علیه وآله پس از نزولِ «وَ‌أَنذِر عَشِیرَتَکَ الأَقرَبِین»  دعوت از خویشاوندانش را آغاز کرد یا براى دعوت عمومى بر فراز کوه صفا رفت و پس از أخذ تأیید از مردم به راست‌گویى، پیام الهى را آشکار کرد، ابولهب از سر خشم به او گفت: (تبّاً لک، ألهذا دعوتنا ) دستت زیان‌کار باد براى همین ما را دعوت کردى؟ خداوند در پاسخ به این سخن، سوره پیشین را فرو فرستاد: «تَبَّت یَدا اَبى لَهَب و تَبّ= زیان‌کار باد دستان ابولهب و خود او هم زیان‌کار شد».